معرفی و دانلود کتاب همه‌جا آتش‌های خرد

معرفی کتاب همه‌جا آتش‌های خرد

کتاب همه‌جا آتش‌های خرد، رمانی جذاب از سلست اینگ، نویسندۀ کتاب پرفروش تمام آنچه هرگز به تو نگفتم است، که سرنوشت خانوادۀ ریچاردسون را با مادر و دختری اسرارآمیز به هم پیوند می‌دهد و زندگی‌شان را زیر و رو می‌کند.

رمان همه‌جا آتش‌های خرد (Little Fires Everywhere) در سال 2017 برنده‌ی جایزه‌ی بهترین رمان گودریدرز شده و به عنوان بهترین رمان آمازون منتخب شده است. همچنین این کتاب در لیست پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک‌تایمز در سال ۲۰۱۷ قرار گرفته است.

سلست اینگ (Celeste Ng) داستان کتاب همه‌جا آتش‌های خرد را در شیکرهایتس آغاز می‌کند. همه‌چیز در شیکرهایتس در حومۀ آرام و زیبای کلیولند برنامه‌ریزی شده است، از نقشۀ راه‌های پر پیچ و خم تا رنگ خانه‌ها و زندگی شاد ساکنانش. هیچ‌کس به اندازۀ النا ریچاردسون تجسم عینی روح این مکان نیست.

میا وارن هنرمندی اسرارآمیز و مادری مجرد است که وارد می‌شود و با دختر نوجوانش، پرل خانه‌ای از ریچاردسون‌ها اجاره می‌کند. چیزی نمی‌گذرد که میا و پرل نقشی پر رنگ‌تر از مستاجر می‌یابند: هر چهار فرزند ریچاردسون‌ها جذب این مادر و دختر می‌شوند. اما میا گذشته‌ای رازآمیز دارد.

وقتی دوستان خانوادگی ریجاردسون‌ها می‌خواهند نوزادی چینی آمریکایی را به فرزندی بپذیرند بحث حضانت چنان بالا می‌گیرد که کل شهر دو پاره می‌شود، میا و النا هم در دو طرف این دعوا قرار دارند. النا که به میا و انگیزه‌هایش مشکوک است تصمیم می‌گیرد، از اسرار گذشتۀ میا سر در آورد. اما برای این هوس بهای گزافی می‌پردازد.

در بخشی از کتاب همه‌جا آتش‌های خرد می‌خوانیم:

تمام شب داشت نقشه می‌کشید و الان وقتش بود. به‌ندرت فکر می‌کرد. انگار بیرون از خودش ایستاده و کسی دیگر را - که این کارها را انجام می‌دهد - تماشا می‌کند. پدرش همیشه یک بشکه بنزین در پارکینگ داشت تا برف‌روب و موتور برق را موقع طوفان روشن کند. یک گالن بنزین آورد و یک دایرۀ تمیز روی تخت خواهرش کشید، بعد روی تخت برادرهایش. بنزین روی پتوی گلدار لکسی، روی بالش تریپ و ملافه‌های سفید مودی لکه‌های روغنی و تیره انداخت. وقتی کار اتاق مودی تمام شد، گالن هم خالی شد. خودش را به روشن‌ کردن پشت درهای بسته اتاق‌ خواب پدر و مادرش راضی کرد. بعد کلیدهای خانۀ وینزلو را سر جایش، داخل کشوها گذاشت و جعبه‌ کبریت را درآورد.

میا گفته بود یادت باشه بعضی‌ وقت‌ها باید همه‌چی رو خاکستر کنی و از اول شروع کنی. بعدش خاک غنی‌تر می‌شه و چیزهای تازه درمی‌آد. آدم‌ها هم همین‌طورن. از نو شروع می‌کنن. یه راهی پیدا می‌کنن. یاد میا افتاد و چشم‌هایش شروع به سوزش کرد. اولین کبریت را به کنارۀ جعبه‌ کشید. کیف مدرسه با مقداری لباس و تمام پولی را که داشت برداشته بود و روی کولش انداخته بود. با خودش فکر کرد آن‌ها همین‌ نزدیک‌ها هستند. هنوز وقت هست که بشود پیدایشان کرد. سمبادۀ زیر نوک کبریت، مثل میخ تخته‌ سیاه ساییده شد و گوگرد روشن شد و شعله پدیدار. ایزی کبریت را روی پتوی گلدار خواهرش انداخت و سریع از در بیرون رفت.