نقد، بررسی و نظرات کتاب سایههای موازی من - آیدا عبداللهی
3.9
792 رای
مرتبسازی: پیشفرض
Hadis Gholipour
۱۴۰۱/۰۲/۰۹
467
درود، این کتاب از نظر من واقعا غیر قابل خواندن بود و من حدود نود صفحه اون رو به زور خوندم البته به چند دلیل: ۱. اینکه حرفها و کارهاشون خیلی خیلی خلاصه نوشته شده. ۲. سرعت اتفاقات بسیار زیاد بود و خواننده نمیتونست همه رو درک کنه ۳. نویسنده خیلی میخواست پند بده و گاهی این پند دادن هاش و نصیحت کردن هاش به یک صفحه میرسید که واقعا برای من غیر قابل تحمل بود. ۴. انگار نویسنده داستانش رو پاک نویس نکرده بود، داستان به طوری بود که یه خط از زبان سوم شخص بود و یه خط از زبان اول شخص. ۵. مهربانی یا بیرحمی شخصیتها بسیار غیر واقعی بود در صورتی که این داستان جنبه روایتی و واقعی داشت. ۶. تا شخصیت اول کارش گیر میکرد شخصیتهای مکمل همه آشنا یا خونه خالی یا وقت خالی داشتن که به اون اختصاص بدن از کارمند هتل و ثبت احوال گرفته تا مزدور و وکیل. ۷. نصف کلمات کتابی و نصف دیگه عامیانه نوشته شده بودن این باعث میشه خواننده به هر کلمهای که همچین تناقضی داشت میرسید فقل بشه و رشته داستان از دستش خارج بشه. نتونستم از این کتاب لذت ببرم. ممنون.
باسلام، رمان پر از اتفاقات یهویی میباشد، قهرمان داستان که پدر و مادرش را از دست داده علیرغم داشتن خویشاوندان بخصوص مادربزرگ که اینقدر دوستش دارد و زندگی مرفهی دارد به بهزیستی سپرده میشود سپس به مدت ده سال تحت سرپرستی مرد و زنی متمول قرار میگیرد که به او محبت میکنند و تمام امکانات رفاهی را فراهم میکنند و اورا به خوبی تربیت میکنند تا اینکه در هفده سالگی بخوبی به زبان انگلیسی مسلط و از یک زندگی آسوده برخورداراست سپس با یک بیماری ناگهان همه چیز زیرو رو میشود و پدر خانواده به هیولا تبدیل میشود و در آخر توسط مادرخانواده کشته میشود. دختر پرورشگاهی بعد از فراز و نشیبی صاحب ثروت پدرخواندهاش میشود و سپس دوستان قدیمی خود را فراموش کرده و در خوشیها و لذات غرق میشود و ناگهان متهم به قتل میشود. کل داستان یک پرونده جنایی اصلی و یک یا چند پرونده جنایی فرعی است که میتوانست به صورت یک داستان دنباله دار در مجلات پرطرفدار چاپ شود اما به اینصورت و با این شتابزدگی فقط خواننده را خسته و دلزده میکند، من که فقط میخواستم ببینم با این بی سرو تهی به کجا میرسد. در هرحال نویسنده اگر حوصله بیشتری به خرج دهد میتواند در آینده خوانندههای خود را بیشتر جذب کند، با تشکر از کتابراه
نقد کتاب:
راوی داستان سوم شخص مفرد بود و گاهی خود باران راوی میشد که مشخص بود
اما جاهایی این اشتباه فاحش دیده میشد که داستان از زبان راوی بیان میشه و یک دفعه خط عوض میشه و از زبان باران ماجرا نقل میشه
روند سریع و خلاصه واری داشت فقط به روایت اتفاقات پرداخته بود تا اینکه به پر و بال دادن به اونها و شرح جزئیات بپردازه.
شخصیت پدر باران برای من نامفهوم بود، آدمی که احساس نداره و وابستهی کودکی که چند سال بزرگش کرده نشده و فقط برای یک بیماری میخواد که اونو از خونه بندازه بیرون و باهاش وحشیانه رفتار میکنه، ای کاش شخصیت پردازی پدر به نحوی بود که میشد فهمید دردش چیه؟!
و نکته حائز اهمیت و نقد محکمی که نسبت به این کتاب دارم اینه که داستان روایی واقعی بود در حالیکه دنیای واقعی اصلا و ابدا اینطوری نیست تو این دنیا خانم امینی وجود نداره که از قضا خونه مبله داشته باشه برای اجاره دادن، آشنا تو ثبت احوال و هم دانشگاهی وکیل داشته باشه، برات کار جور کنه و یه تنه همه مشکلاتت رو حل کنه و بشه کلیدی به سوی آیندهای با امید واهی!
و از طرفی همین خانم امینی آدمی باشه که ترغیبت نکنه برای برگشتن به کانون گرم خانواده.
راوی داستان سوم شخص مفرد بود و گاهی خود باران راوی میشد که مشخص بود
اما جاهایی این اشتباه فاحش دیده میشد که داستان از زبان راوی بیان میشه و یک دفعه خط عوض میشه و از زبان باران ماجرا نقل میشه
روند سریع و خلاصه واری داشت فقط به روایت اتفاقات پرداخته بود تا اینکه به پر و بال دادن به اونها و شرح جزئیات بپردازه.
شخصیت پدر باران برای من نامفهوم بود، آدمی که احساس نداره و وابستهی کودکی که چند سال بزرگش کرده نشده و فقط برای یک بیماری میخواد که اونو از خونه بندازه بیرون و باهاش وحشیانه رفتار میکنه، ای کاش شخصیت پردازی پدر به نحوی بود که میشد فهمید دردش چیه؟!
و نکته حائز اهمیت و نقد محکمی که نسبت به این کتاب دارم اینه که داستان روایی واقعی بود در حالیکه دنیای واقعی اصلا و ابدا اینطوری نیست تو این دنیا خانم امینی وجود نداره که از قضا خونه مبله داشته باشه برای اجاره دادن، آشنا تو ثبت احوال و هم دانشگاهی وکیل داشته باشه، برات کار جور کنه و یه تنه همه مشکلاتت رو حل کنه و بشه کلیدی به سوی آیندهای با امید واهی!
و از طرفی همین خانم امینی آدمی باشه که ترغیبت نکنه برای برگشتن به کانون گرم خانواده.
اگر بخوام از زیباییهای این کتاب بگم، نویسنده موضوع خوبی رو برای کتاب و فصلها انتخاب کرد. بعضی جملات این کتاب که انگیزشی هم بود، بسیار مفید و خوب بود. 👌
داستانش هم تا حدی خوب بود، اینکه انسان باید در برابر مشکلات قوی باشه و به جای ضعیف شدن ظرفیتش رو بالا ببره خیلی خوب بود.
اما انتقادات من از این کتاب این بود که به نظرم نویسنده بعضی جاها برای داستان کم گذاشت.
مثلا اگه دیالوگهای هر شخصیت رو خودشون میگفتن خیلی خوب میشد که ما اون رو رو حساب نوشتن باران برای دخترش میذاریم.
داد زدن یا بد حرف زدن باران با مادرش رو اصلا قبول نداشتم. درسته که مادر واقعیاش نبوده، اما از مادری برای باران تو این چند سال کم نذاشت و حکم مادر رو براش داشت.
کاش آشنا شدن باران با همسرش رو هم بیشتر توضیح میدادن یا داستان آرمان که برای باران اومد و اعتراف کرد.
اما مهمترین نکته بد این کتاب بخش آخرش بود. ایران کشور همه ما ایرانی هاست. از همه مهمتر وطن ماست که انگار به باران داشتن وطن رو توضیح نداده بودن.
این خاک ارزشش خیلی بالاتر از توصیفهای منه. چقدر مردان بزرگی که تلاش کردن که این خاک زنده بمونه.
و بارانی که در داستان گفت من به این خاک تعلق ندارم. چون این خاک برام پر از اتفاقات و خاطرات بد بوده پس من هم باید برم یک کشور دیگه تا خاطرات خوبم رو اونجا بسازم.
واقعا اگه قرار باشه تک تک ما تا دنیا مون تو ایران پر از مشکل شد بریم خارج تا آسوده باشیم و مشکلات مون رو در این خاک دفن کنیم که این خاک زنده نمیمونه . واقعا چطور میخوایم جواب فداکاریهای مردان و زنانی رو بدیم که برای این خاک تلاش کردن.
واقعا آخر داستان خیلی بد بود و واقعا متاسفم برای این افکار
داستانش هم تا حدی خوب بود، اینکه انسان باید در برابر مشکلات قوی باشه و به جای ضعیف شدن ظرفیتش رو بالا ببره خیلی خوب بود.
اما انتقادات من از این کتاب این بود که به نظرم نویسنده بعضی جاها برای داستان کم گذاشت.
مثلا اگه دیالوگهای هر شخصیت رو خودشون میگفتن خیلی خوب میشد که ما اون رو رو حساب نوشتن باران برای دخترش میذاریم.
داد زدن یا بد حرف زدن باران با مادرش رو اصلا قبول نداشتم. درسته که مادر واقعیاش نبوده، اما از مادری برای باران تو این چند سال کم نذاشت و حکم مادر رو براش داشت.
کاش آشنا شدن باران با همسرش رو هم بیشتر توضیح میدادن یا داستان آرمان که برای باران اومد و اعتراف کرد.
اما مهمترین نکته بد این کتاب بخش آخرش بود. ایران کشور همه ما ایرانی هاست. از همه مهمتر وطن ماست که انگار به باران داشتن وطن رو توضیح نداده بودن.
این خاک ارزشش خیلی بالاتر از توصیفهای منه. چقدر مردان بزرگی که تلاش کردن که این خاک زنده بمونه.
و بارانی که در داستان گفت من به این خاک تعلق ندارم. چون این خاک برام پر از اتفاقات و خاطرات بد بوده پس من هم باید برم یک کشور دیگه تا خاطرات خوبم رو اونجا بسازم.
واقعا اگه قرار باشه تک تک ما تا دنیا مون تو ایران پر از مشکل شد بریم خارج تا آسوده باشیم و مشکلات مون رو در این خاک دفن کنیم که این خاک زنده نمیمونه . واقعا چطور میخوایم جواب فداکاریهای مردان و زنانی رو بدیم که برای این خاک تلاش کردن.
واقعا آخر داستان خیلی بد بود و واقعا متاسفم برای این افکار
سلام این کتاب خیلی عالی هست من خیلی دوستش دارم
به نظرم باران راست میگفت فکر نمیکرد آن گروه این بلا را سرش بیاورند من هم فکر نمیکردم این بلا سر باران بیاید فکر میکردم با آرمان ازدواج میکنه بعد بچه دار میشه و کلی اتفاقهای خوب و عالی اما اشتباه بود هم طرز فکر من اشتباه بود و هم طرز فکر باران بعضی وقتها برای خودم هم پیش میاید با اینکه اطمینان دارم همه چیز سر روال است اما نه، بعضی وقتها اشتباه میکنم فکر میکنم آدمها این دنیا آدمهایی هستند که من بهشون اعتماد دارم و هیچ وقت همدیگر را اذیت نمیکنند و با روح و روانشون بازی نمیکنند اما نه، طرز فکر من اشتباه است
به نظرم داستان زود تمام شد تکلیف آرمان گیتی بیتا مادرش اینکه همسرش کی هست که در آمریکا باهاش ازدواج کرده کیست هنوز همه اینها هست و به نظرم لطفا نویسنده بقیه کتاب را بنویسد اما چون به من علایق گوش میدم و این کتاب را خیلی دوست دارم هر ۵ ستاره را میدم
به نظرم باران راست میگفت فکر نمیکرد آن گروه این بلا را سرش بیاورند من هم فکر نمیکردم این بلا سر باران بیاید فکر میکردم با آرمان ازدواج میکنه بعد بچه دار میشه و کلی اتفاقهای خوب و عالی اما اشتباه بود هم طرز فکر من اشتباه بود و هم طرز فکر باران بعضی وقتها برای خودم هم پیش میاید با اینکه اطمینان دارم همه چیز سر روال است اما نه، بعضی وقتها اشتباه میکنم فکر میکنم آدمها این دنیا آدمهایی هستند که من بهشون اعتماد دارم و هیچ وقت همدیگر را اذیت نمیکنند و با روح و روانشون بازی نمیکنند اما نه، طرز فکر من اشتباه است
به نظرم داستان زود تمام شد تکلیف آرمان گیتی بیتا مادرش اینکه همسرش کی هست که در آمریکا باهاش ازدواج کرده کیست هنوز همه اینها هست و به نظرم لطفا نویسنده بقیه کتاب را بنویسد اما چون به من علایق گوش میدم و این کتاب را خیلی دوست دارم هر ۵ ستاره را میدم
تا کی قراره زیبایی شخصیتهای زن اکثر داستانهای ایرانی چشم رنگی باشند؟!!!
تلاش نویسنده برای اینکه به خواننده ثابت کنه باران دختر رنج کشیده ایه تمومی نداشت، بارها و بارها گوشزد میکرد که یتیم بودم، ناپدریم فلان بود، بهمان مشکلها رو پشت سر گذاشتم، نویسنده عزیز شما باید طوری داستان رو روایت کنی که خود خواننده به این نتیجه برسه وقعا تکرارش اذیت کننده بود!!
نکته دیگه اینکه نفهمیدم چرا باران همیشه برای مشکلاتش پول داشت!! اولش که دزدی کرد، بعد طلاهای مادرش به دستش رسید، در آخر هم که اموال ناپدریش!!!
نویسنده بلاتکلیف بود، یک کلمه را عامیانه و یک کلمه را رسمی و اداری نوشته بود.
خیلی خیلی نوشتههای پند آموز نوشته بودن، گاهی چند صفحه پشت سر هم!!! اگر قراره در داستانی پندی به خواننده داده بشه بهتر اینه که غیرمستقیم باشه.
و در آخر اینکه شخصا از رفتار شخصیت اول داستان خوشم نیومد، به نظرم دختری قدرنشناس بود که از همه متوقعه.
با تشکر از کتابراه.
تلاش نویسنده برای اینکه به خواننده ثابت کنه باران دختر رنج کشیده ایه تمومی نداشت، بارها و بارها گوشزد میکرد که یتیم بودم، ناپدریم فلان بود، بهمان مشکلها رو پشت سر گذاشتم، نویسنده عزیز شما باید طوری داستان رو روایت کنی که خود خواننده به این نتیجه برسه وقعا تکرارش اذیت کننده بود!!
نکته دیگه اینکه نفهمیدم چرا باران همیشه برای مشکلاتش پول داشت!! اولش که دزدی کرد، بعد طلاهای مادرش به دستش رسید، در آخر هم که اموال ناپدریش!!!
نویسنده بلاتکلیف بود، یک کلمه را عامیانه و یک کلمه را رسمی و اداری نوشته بود.
خیلی خیلی نوشتههای پند آموز نوشته بودن، گاهی چند صفحه پشت سر هم!!! اگر قراره در داستانی پندی به خواننده داده بشه بهتر اینه که غیرمستقیم باشه.
و در آخر اینکه شخصا از رفتار شخصیت اول داستان خوشم نیومد، به نظرم دختری قدرنشناس بود که از همه متوقعه.
با تشکر از کتابراه.
به نظر من کتاب اصلا خوب نبود و غیرقابل تحمل بود من به زور تونستم تموتش کنم داستان ایرادهای زیادی داشت حرفها و کارهاشون بسیار زیاد خلاصه بودن نویسنده میتونست به جای خلاصه کردن بهش پر و بال بده تا زیبا تر بشه و انکه سرعت اتفاقات خیلی زیاد بود و برای خواننده گنگ بود و نمیتونست درک کنه و نویسنده پندهای بسیاری میداد که حتی این پندها و نصیحتهاش به یک صفحه هم میرسید که واقعا حوصله سر بر بود و فکر کنم نویسنده داستانش را پاک نویسی نکرده چون یک خط از زبان سوم شخص بود و یک خط از زبان اول شخص که باعث سردرگمی و گنگی داستان برای خواننده میشد و با اینکه داستان جنبه روایتی و واقعی داشت اما مهربونی و بیرحمی شخصیتها غیر واقعی بود و اینکه وقتی شخصیت اول کارش گیر میکرد همه اعم از کارمند ثبت احوال و هتل گرفته تا وکیل به او کمک میکردند و نصف کلمات کتاب به زبان کتابی و نصف دیگرش به زبان عامیانه نوشته شده بود که باعث گنگی داستان برای خواننده بود من نمیتونم بگم از این داستان خوشم اومد چون واقعا ایرادات زیادی داشت و برای من حوصله سر بر بود امیدوارم که شاید شما از این داستان لذت ببرید و از نویسنده میخواهم که در جلدهای بعدیاش این تناقصها را برطرف کنه و ممنونم که این کتاب را رایگان گذاشتید
ممنونیم کتابراه
ممنونیم کتابراه
۱. این کتاب خیلی داستان و سری مشخص داشت وبعضی شخصیتها جذابیتی نداشتن و یکنواخت بود حس داستان پدر و مادر ناتنی دختر زیاد بی تفاوت جلوه داده شدن و دختر تنها خیلی سوپر استار که خودش را تنهایی همه سال هارا گذراند و با بیماری مقابله کرد انگار نویسنده برای دختر از زمین و آسمان حادثه و دردو بلا میباراند ولی باز هم تشکر از نویسنده بابت زمانی که صرف این کتاب کرد
۲. از این همه تعریف تعجب کردم خودم فقط، چند صفحه اول رو تونستم بخونم جملات بعضی کتابی بعضی محاورهای مثلا به خونمون بروم داستان یه جا از زبان سوم شخص روایت میشه یه دفعه میپره از زبان باران اصلا معلوم نیست چی به چیه روایت غیر واقعی با احترام به نویسنده محترم فکر میکنم اولین کار ایشون باشه و هنوز بایستی تجربه بیشتری، کسب کنند
۳. راستش این کتاب از اون کتابها بود که از همون اولش منو جذب خودش کرد. این کتاب به من یاد داد که همیشه قوی باشم. تو سختترین شرایط زندگیم باز هم قوی باشم و کم نیارم. الکی به هر کسی اعتماد نکنم. برای جلب توجه از خودم ضعف نشون ندم بلکه قدرت خودم رو نشون بدم. برای اینکه موفق باشم اول حال خودم خوب باشه. خلاصه بگم که قدرتمند بودن و جا نزدن رو به من یاد داد. پیشنهادش میکنم
۴. من که واقعا لذت بردم اگر کسی از رمانهای روزمرگی و داستان هیجانی خوشش میاد اگه این کتاب رو بخونه مطمعنم خوشش میاد بعضی از قسمتاش عاشقانه بود، درام، جنایی و پلیسی، طنز همه جور ژانر رو توی خودش جا داده بود قهرمان این داستان هم دختری سرسخت بود که با هزار جور مشکل دست و پنجه نرم کرد و رسید به ارامشی که میخواست
نظر دوستانم در گروه تلگرامی
در کل موضوع و ماهیت داستان بد نبود و تا حدودی میشه گفت قابل قبول بود ولی اتفاقاتی که در طول داستان افتاد زیاد به واقعیت شباهتی نداشت متاسفانه مثلا چطور شد که پدر ناتنی باران صرفا به خاطر یک بیماری از دختر خونده اش به این شکل متتفر میشه یا مثلا وقتی باران از خونه فرار میکنه چجوری همه اتفاقات و کارهایش به این خوبی راست و درست میشه مثل اب خوردن خونه و کار پیدا میکنه و در اون شدت بیماری میتونه درس بخونه و بهترین دانشگاه تهران رو قبول بشه. یا مثلا وقتی که با دوستانش میره کیش و به اون روستا میرن باران چرا باید اون چاقو رو تو دستش بگیره اخه. ان هم بارانی که توی داستان شخصیتش رو به عنوان یک دختر باهوش توصیف کردند من در مورد واقعیت بودن اصلا ماجرا قضاوتی نمیکنم و شاید واقعا زندگی باران بر اساس حقیقت نوشته شده باشه ولی حقیقت این هست که خیلی بچگانه نوشته شده و بعضی جاهاش رو ادم اصلا نمیتونه به عنوان واقعیت قبول کنه. یک ایراد بزرگ دیگهای که داشت این بود که وسط داستان نویسنده فاز نصیحت بر میداشت و ادم از داستان کلی فاصله میگرفت جوری که انگاری داری یک داستان انگیزشی و روانشناسی میخونی. در کل به نظر من داستان زیاد حرفهای نوشته نشده بود و نویسنده باید تلاش بیشتری بکنه اگه بخواد موفق بشه تو کارهای بعدیش.
سلام این کتاب برای من کتاب جالبی بود این کتاب اولین کتابی بود که من به طور رسمی در این سال های نوجوانیم خواندم درس های زیادی گرفتم نتیجه های خودم را برداشت کردم و فهمیدم گاهی اوقات قوی ترین آدم ها هم شکست را تجربه می کنند ولی این دلیلی برای عقب نشینی نیست وتو میتوانی ادامه دهی با وجود همه کبود هایت و سختی های که تجربه میکنی همه چیز قرار نیست عالی و پرفکت باشد نیازی نیست همه از تو راضی باشند نیازی نیست تو بهترین باشی نیاز نیست از کارت بزنی تا تفریح به حساب بیاید نیاز است که خودت را بشناسی و برای خودت بهترین تلاشت را انجام بدهی زیبا فکرکنی وافکاربزرگی داشته باشی افکار تو ثروت بزرگ و تمام نشدنی تو هستند که تا آخرین لحظه هایت باتو می مانند نگذار فکر فردایت امروز را از توبگیردونگزارد روزت را با خوشی و خوشبختی تمام کنی تودراین دنیافقط وفقط خودت راداری تا بهش تکیه کنی شاید یک کشتی شکسته باشی اما باید به یاد داشته باشی که تو یک کشتی هستی خوب یابدماهیته خودت را حفظ خواهی کرد محبت دیگران هیچ وقت بی دلیل نیست صادقانه بگویم هیچ چیز بی دلیل نیست و هرچیزی یک بهایی دارد چه خوب یا بد وقتی ماتصمیم میگیریم بهایش را می پردازیم بخاطر اشتباهاتت خودت را سرزنش نکن اشتباهات گذشته چیزی را که تو هستی را ساخته اند ناراحت اشتباهاتت نباش چون به تو فرصت یادگیری می دهند آری اینا همه فهم و درک من از یک کتاب و شیش فصل بود از خواندن این کتاب پشیمان نیستم و به بقیه توصیه میکنم
ضعفها: ۱. اینکه حرفها و کارهاشون خیلی خیلی خلاصه نوشته شده. ۲. سرعت اتفاقات بسیار زیاد بود و خواننده نمیتونست همه رو درک کنه ۳. نویسنده خیلی میخواست پند بده و گاهی این پند دادن هاش و نصیحت کردن هاش به یک صفحه میرسید که واقعا برای من غیر قابل تحمل بود. ۴. انگار نویسنده داستانش رو پاک نویس نکرده بود، داستان به طوری بود که یه خط از زبان سوم شخص بود و یه خط از زبان اول شخص. ۵. مهربانی یا بیرحمی شخصیتها بسیار غیر واقعی بود در صورتی که این داستان جنبه روایتی و واقعی داشت. ۶. تا شخصیت اول کارش گیر میکرد شخصیتهای مکمل همه آشنا یا خونه خالی یا وقت خالی داشتن که به اون اختصاص بدن از کارمند هتل و ثبت احوال گرفته تا مزدور و وکیل. ۷. نصف کلمات کتابی و نصف دیگه عامیانه نوشته شده بودن این باعث میشه خواننده به هر کلمهای که همچین تناقضی داشت میرسید فقل بشه و رشته داستان از دستش خارج بشه. نتونستم از این کتاب لذت ببرم. ولی به دلیل زحمات همهی شما عزیزان پنج ستاره رو دادم
نویسندهی رمان سعی کرده ب شدت بارانو یک دختر بدبخت ولی جسور و قوی جلوه بده، اما درواقع باران یک دختر بی درک و فهم، بی رحم، بی وجدان و ب شدت ظالم و پررو هست. باران نامادریشو مث اب خوردن میندازه کنار، ناپدریش یهو هیولا میشه، باران دزدی میکنه از خونوادش و میگه کمترین حق من از خونه همینه، از مادربزرگش ب عنوان وسیله استفاده میکنه تا کمک حالش باشه، دوستش بیتا رو که درواقع شخصیت اصلی بهتر بود اون باشه رو ب راحتی میندازه دور، هردقت میخواد از اطرافیانش درخواست کمک میکنه و هروقت بخواد همه رو میندازه دور!!!
من رمان رو تموم نکردم، نصفه رهاکردم، چون نویسنده تاحد زیادی اطلاعاتش کم هست. ایشون ب راحتی سعی میکنه وسط داستان شمارو نصیحت کنه درحالیکه خودش هیچی از زندگی نمیدونه، یک دختر ۱۷ ساله از عهدهی این کارها بر نمیاد، ام اس کشنده نیست اونم وقتی زود تشخیص داده بشه، یتیم خونه وقتی بچه رو میدن ب یه خونواده دائم ازش سر میزنن و باهاش در تماسن اینجوری نیس ک یارو بیاد بچه ببره ولی انگار گوسفند برده! و یهو ول کنه بره امریکا بدون بچه!!!، هتلها دختر تنهارو راه میدن!!!! وقتی میری دزدی از گاوصندوق و کولهی خودتو پر میکنی از پول، میتونی خونه اجاره کنی یا حتی بخری، چون کسی تو گاوصندوق هزارتومنی نمیزاره، یا چک میزاره یا دستههای چندصد دلاری یا نهایتا دستهی صدهزاری! پس شما با پرکردن کولهپشتی میتونی خونه هم بخری! دیگه در مورد دادگاه و داستانای دیگه نگم بهتره!!!
من رمان رو تموم نکردم، نصفه رهاکردم، چون نویسنده تاحد زیادی اطلاعاتش کم هست. ایشون ب راحتی سعی میکنه وسط داستان شمارو نصیحت کنه درحالیکه خودش هیچی از زندگی نمیدونه، یک دختر ۱۷ ساله از عهدهی این کارها بر نمیاد، ام اس کشنده نیست اونم وقتی زود تشخیص داده بشه، یتیم خونه وقتی بچه رو میدن ب یه خونواده دائم ازش سر میزنن و باهاش در تماسن اینجوری نیس ک یارو بیاد بچه ببره ولی انگار گوسفند برده! و یهو ول کنه بره امریکا بدون بچه!!!، هتلها دختر تنهارو راه میدن!!!! وقتی میری دزدی از گاوصندوق و کولهی خودتو پر میکنی از پول، میتونی خونه اجاره کنی یا حتی بخری، چون کسی تو گاوصندوق هزارتومنی نمیزاره، یا چک میزاره یا دستههای چندصد دلاری یا نهایتا دستهی صدهزاری! پس شما با پرکردن کولهپشتی میتونی خونه هم بخری! دیگه در مورد دادگاه و داستانای دیگه نگم بهتره!!!
این کتاب داستان دختری است بنام باران که پدر مادر باران بچه دار نمیشدند ولی پس از گذشت مدت مدیدی وقتی قصد داشتند از پرورشگاه برای خود یک فرزند انتخاب کنند خداوند متعال به انها باران این دختر کوچولوی داستان ما را اهدا میکند و انگار که انها از خداوند باران را با زور و تمنا بیش از حد تمنا میکنند و پس از گذشت شش ماه پدر و مادر بران در حادثه تصادف از دنیا میروند و زندگی باران معصوم که هنوز چهره پدر و مادر را به ذهن نسپرده وارد یک تلاطم جدید میشود و تا شش سال عموی باران سرپرستی باران را بعهده میگیرد و بعد از درگذشت مادر بزرگ باران زن عموی باران از وجود باران در خانه انها جلوگیری کرده و ناچار باران به پرورش گاه سپرده شده و تا 17 سالگی, باران در پرورشگاه بسر میبرد و بعد از ان تحویل یک خانواده پولدار که تنها فرزندشان از دنیا رفته بود میشود
و مادر و پدر جدید باران دارای دو شخصیت متفاوت بودند و مادر بسیار مهربان و پدر تقریبا تاجرمعاب بود و خداوند برای شناخت انها و اطرافیان زندگی باران دچار یک بحران و بیماری میکند و از اینجا زندگی باران همراه با یک تراژدی غمبار میشود که ولی بالاخره خداوند ثمر درد و رنج فراوان را داده و انسانرا در سختترین لحظات فراموش نکرده و تنها نمیگذارد و بقیه داستان به خوش به پایان میرسد و چیزی در مورد سایههای موازی دست گیر اینجانب نشد
و مادر و پدر جدید باران دارای دو شخصیت متفاوت بودند و مادر بسیار مهربان و پدر تقریبا تاجرمعاب بود و خداوند برای شناخت انها و اطرافیان زندگی باران دچار یک بحران و بیماری میکند و از اینجا زندگی باران همراه با یک تراژدی غمبار میشود که ولی بالاخره خداوند ثمر درد و رنج فراوان را داده و انسانرا در سختترین لحظات فراموش نکرده و تنها نمیگذارد و بقیه داستان به خوش به پایان میرسد و چیزی در مورد سایههای موازی دست گیر اینجانب نشد
به نظر من باران خودشم مقصر بود.
به قول خانوم مشاور میتونست بمونه و عقب نکشه و خیلی راحت با همه سختی هاش کنار بیاد بدون اینک انقد به خودش صدمه بزنه.
بیماریشو راحت درمان کنه حداقل اگه درمانی نداره میتونس زودتر جلوی پیشرفتشو بگیره.
ولی اینکه هر چیم که سرش میومد تقصیر خودشم بود دختری که انقد ساده و کله شق باشه همین میشه همین بلاها هم سرش میاد.
و اونجا که رفت شیراز و دوماه تابستون رو اونجا پیش مادر بزرگش موند میتونست همه چیز رو بگه به مادربزرگش، با اینکه سخت بود ولی باید همه چیز رو میگفت از همون اول و با اینکه میدونست کسی رو تهران نداره بازم به تهران رفت چرا؟؟ برای اینک انتقام بگیره از مامان باباش؟؟ باران به نظرم همچین حقیو نداش میتونست شیراز بمونه و اونجا کار کنه پیش مادربزرگش. اونجا تحصیل کنه و پیشرفت کنه
دور از همهی اینا
میتونست بیتا هم سالی چند بار بیاد به دیدنش چون کم در حقش خوبی نکرده بود.
به قول خانوم مشاور میتونست بمونه و عقب نکشه و خیلی راحت با همه سختی هاش کنار بیاد بدون اینک انقد به خودش صدمه بزنه.
بیماریشو راحت درمان کنه حداقل اگه درمانی نداره میتونس زودتر جلوی پیشرفتشو بگیره.
ولی اینکه هر چیم که سرش میومد تقصیر خودشم بود دختری که انقد ساده و کله شق باشه همین میشه همین بلاها هم سرش میاد.
و اونجا که رفت شیراز و دوماه تابستون رو اونجا پیش مادر بزرگش موند میتونست همه چیز رو بگه به مادربزرگش، با اینکه سخت بود ولی باید همه چیز رو میگفت از همون اول و با اینکه میدونست کسی رو تهران نداره بازم به تهران رفت چرا؟؟ برای اینک انتقام بگیره از مامان باباش؟؟ باران به نظرم همچین حقیو نداش میتونست شیراز بمونه و اونجا کار کنه پیش مادربزرگش. اونجا تحصیل کنه و پیشرفت کنه
دور از همهی اینا
میتونست بیتا هم سالی چند بار بیاد به دیدنش چون کم در حقش خوبی نکرده بود.
با سلام و احترام به نویسنده محترم موضوعی زیبای رو انتخاب کرده بودین ولیای کاش انقد مبهم نبودای کاش این کتاب یک باز نویسی دوباره داشت
و خودم شخصا اکثرا جاهای کتاب که نصیحت میشد و رد میکردم چون کسل کننده میشد و از زیبایی زمان کم میکرد
و اخر داستان بی سر و تهه تموم شد من به عنوان خواننده این کتاب برام سوال چرا یهویی قصد مهاجرت گرفتن چرا اخر کتاب حرفی از بیتا زده نشد چرا بیتا به عنوان بهترین دوستش جلوشو نگرفت که نره دور نشن از هم چرا دیگه هیچ وقت نیومد ایران حدقل برای قبر پدر و مادرش
اونجایی که رفته بودن کیش و اون جنازه رو دیده بودن هر شخصی اگ جای اون بود و به چاقو دست زده بود مطمعنا چاقو رو میبرد تا اثر انگشتی به جا نزاره
و کتاب خیلی یهویی یود ههمه اتفاقها
بازم تاکید میکنم این کتاب باید باز نویسی بشه
و خودم شخصا اکثرا جاهای کتاب که نصیحت میشد و رد میکردم چون کسل کننده میشد و از زیبایی زمان کم میکرد
و اخر داستان بی سر و تهه تموم شد من به عنوان خواننده این کتاب برام سوال چرا یهویی قصد مهاجرت گرفتن چرا اخر کتاب حرفی از بیتا زده نشد چرا بیتا به عنوان بهترین دوستش جلوشو نگرفت که نره دور نشن از هم چرا دیگه هیچ وقت نیومد ایران حدقل برای قبر پدر و مادرش
اونجایی که رفته بودن کیش و اون جنازه رو دیده بودن هر شخصی اگ جای اون بود و به چاقو دست زده بود مطمعنا چاقو رو میبرد تا اثر انگشتی به جا نزاره
و کتاب خیلی یهویی یود ههمه اتفاقها
بازم تاکید میکنم این کتاب باید باز نویسی بشه
با درود و احترام به دوستان موضوع و خمیر مایه داستان خوب بود اما منم با نظر بیشتر دوستان موافقم کتاب انگار ویرایش نشده بود پر از غلط املایی و غلط دستوری بود جاهایی از کتاب محاورهای نوشته شده بود بعد یکدفعه سبکش عوض میشد و کاملا کتابی میشد و در مجموع به نظر بنده خانم عبداللهی همهی جملات کلیشهای که در فضای مجازی خونده بودن رو وسط این داستان گنجونده بودن مثل گاو بنفش و... و احساس میکنم گرایششون بیشتر به کتابهای انگیزشی باشه تا رمان یا روایت یه زندگی همونطور که توی نظرات هم بهش اشاره شده گاهی چند صفحه فقط پند و اندرز دادن اونم توی نقطه اوج داستان که من نخوندم و تند تند ردش کردم، در کل تشکر میکنم بابت زمانی که گذاشتن و امیدوارم داستانهایی با نگارش بهتر و صحیحتر از ایشون بخونم.
سلام
کتاب با واقعیات جامعه دربارهی فرزندان پرورشگاهی سنخیت چندانی نداشت. و بیشتر غیر واقعی بود. همهی مدارس زمان کارنامه والدین باید حتما حضور داشته باشند همراه با دانش آموز این کاملا تخیلیه که یه دانش آموز بتونه کارنامهی دوستشو بگیره و بقیهی وقایع هم تقریبا در همین منوال پیش میرفتند غیر واقعی و به خواست نویسنده. نویسنده بیشتر قصه دنبال پند و نصیحت خوانندگان است آن هم به صورت کاملا شعاری اگر قرار است پند و نصیحتی باشد باید درون داستان به صورت غیر مستقیم وجود داشته باشد نه آن که به طور مستقیم نصیحت کنید. این بی معنی است. خلاصهاش کنم خواندنش و اصلا پیشنهاد نمیدم. بهتره که کتابهای بهتری و رایگان در اختیار ما قرار بدید. باتشکر
کتاب با واقعیات جامعه دربارهی فرزندان پرورشگاهی سنخیت چندانی نداشت. و بیشتر غیر واقعی بود. همهی مدارس زمان کارنامه والدین باید حتما حضور داشته باشند همراه با دانش آموز این کاملا تخیلیه که یه دانش آموز بتونه کارنامهی دوستشو بگیره و بقیهی وقایع هم تقریبا در همین منوال پیش میرفتند غیر واقعی و به خواست نویسنده. نویسنده بیشتر قصه دنبال پند و نصیحت خوانندگان است آن هم به صورت کاملا شعاری اگر قرار است پند و نصیحتی باشد باید درون داستان به صورت غیر مستقیم وجود داشته باشد نه آن که به طور مستقیم نصیحت کنید. این بی معنی است. خلاصهاش کنم خواندنش و اصلا پیشنهاد نمیدم. بهتره که کتابهای بهتری و رایگان در اختیار ما قرار بدید. باتشکر
این کتاب واقعا عالیه مناسب همه سنه و من واقعا ازش خیلی خوشام اومد وقت کردم بازم میخونم و به همتون پیشنهاد میکنم بخونین. ماجرای کتاب هم راجع به «یه دختر که بخاطر یه تصمیم (درست/اشتباه) اتفاقاتی رو تجربه میکنه که هیچگاه تصورشم نمیکرد اما برخلاف عموم که با افتادن، سینه خیز رفتن رو ترجیح میدن بازم وایساد و ادامه داد.» بشخصه روحیه گرفتم با خوندن این داستان بنظرم ارزش داره وقت بزارین. کمی کتاب سنگینی هست و درک مطالبش کمی سخت ولی در کتاب کتاب مفیدی است.
پیام این کتاب هم این بود که ادم میتونه در هر شرایط بدی که باشه یا زمین خورده پا بشه و ادامه بده و میتونه وقتی زمین خورد گریه کنه ولی بعد پا بشه و ادامه بده. ممنون از نویسندهی محترم.
پیام این کتاب هم این بود که ادم میتونه در هر شرایط بدی که باشه یا زمین خورده پا بشه و ادامه بده و میتونه وقتی زمین خورد گریه کنه ولی بعد پا بشه و ادامه بده. ممنون از نویسندهی محترم.
نقد کتاب:
به نظرمن کتاب بسیار ضعیفی بود و برای من که عاشق کتابهای هیجانی و پر ماجرا هستم اصلا خوب نبود و پیشنهاد میکنم کسانی که مانند من از کتابهای هیجانی خوششان میآید این کتاب را اصلا نخوانند.
کار هاشون خیلی تکراری بود و به نظرم یک حالت افسردگی در داستان بود. البته درسته من خوشم نیامد ولی به سلیقه مونده ممکنه خیلی از افراد این گونه رمانها خوششون بیاد.
از نویسنده محترم تشکر میکنم چرا که نویسندگی کار خیلی سختی است و ایشان زحمت کشیدهاند.
و از انتشارات کتابداران نیز متشکرم یکی از کتابهای خوب این انتشارات کتاب رنگین کمانهای بی پایان است که پیشنهاد میکنم حتما بخوانید.
در آخر هم بی نهایت از کتابراه عزیز ممنونم.
به نظرمن کتاب بسیار ضعیفی بود و برای من که عاشق کتابهای هیجانی و پر ماجرا هستم اصلا خوب نبود و پیشنهاد میکنم کسانی که مانند من از کتابهای هیجانی خوششان میآید این کتاب را اصلا نخوانند.
کار هاشون خیلی تکراری بود و به نظرم یک حالت افسردگی در داستان بود. البته درسته من خوشم نیامد ولی به سلیقه مونده ممکنه خیلی از افراد این گونه رمانها خوششون بیاد.
از نویسنده محترم تشکر میکنم چرا که نویسندگی کار خیلی سختی است و ایشان زحمت کشیدهاند.
و از انتشارات کتابداران نیز متشکرم یکی از کتابهای خوب این انتشارات کتاب رنگین کمانهای بی پایان است که پیشنهاد میکنم حتما بخوانید.
در آخر هم بی نهایت از کتابراه عزیز ممنونم.
خب خیلی داستان خوبی بود
ولی بعضی جاها نویسنده خودش روایت روای رو با روایت باران رو قاطی کرده بود
خیلی دوست داشتم بدونم آخرش گیتی و ارمان چیشدند
ولی بخوام به صورت کلی بگم باران خیلی من بود
باران یکی بود مث خودم وقتی دارم این نظر رو مینویسم توی تیرماه ۱۴۰۱ و وقتی مهر امسال بیاد من میشم ۱۶ ساله و تحصیل تو رشته روانشناسی
از همه نظر خیلی شبیه باران بودم
و منم آدمهایی تو زندگیم هستن که دنبال پایین کشیدنمن
ولی به قول باران هیچ چیزی بهتر از بخشیدن نیست چون شخصیت مایی که قراره ببخشیم خیلی والاست و لیقاتش این چیزا نیست
ولی بعضی جاها نویسنده خودش روایت روای رو با روایت باران رو قاطی کرده بود
خیلی دوست داشتم بدونم آخرش گیتی و ارمان چیشدند
ولی بخوام به صورت کلی بگم باران خیلی من بود
باران یکی بود مث خودم وقتی دارم این نظر رو مینویسم توی تیرماه ۱۴۰۱ و وقتی مهر امسال بیاد من میشم ۱۶ ساله و تحصیل تو رشته روانشناسی
از همه نظر خیلی شبیه باران بودم
و منم آدمهایی تو زندگیم هستن که دنبال پایین کشیدنمن
ولی به قول باران هیچ چیزی بهتر از بخشیدن نیست چون شخصیت مایی که قراره ببخشیم خیلی والاست و لیقاتش این چیزا نیست
با احترام به نویسنده باید بگم این کتاب بسیار کسل کننده بود و معلوم نیست داستانه؟ رمانه؟ یا کتاب روانشناسی؟ ی جاهایی از کتاب به اندازه میره سمت جملات انگیزشی که از داستان اصلی دور میشه و حوصله خوندن رو میگیره و آخرش به این نتیجه میرسی وقتم تلف کردم
و موضوعی کلیشهای با اتفاقات عجیب و غیرواقعی، از رفتارهای پدرخوانده و مسائلی که باران درگیر میشه تنفر عمه که زندگی باران رو اینجوری نابود کنه! انگار فقط نویسنده قصد داشت ثابت کنه باران قوی هست و داستان رو انگیزشی جلوه بده
در کل ارزش وقت گذاشتن نداشت
و موضوعی کلیشهای با اتفاقات عجیب و غیرواقعی، از رفتارهای پدرخوانده و مسائلی که باران درگیر میشه تنفر عمه که زندگی باران رو اینجوری نابود کنه! انگار فقط نویسنده قصد داشت ثابت کنه باران قوی هست و داستان رو انگیزشی جلوه بده
در کل ارزش وقت گذاشتن نداشت
بنظرم همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد
و اینکه باران از یه دختر بی پناه یهویی بره کانادا یکم غافلگیر کنندست و اینکه اصلا ذکر نشده بود که همسر باران کیه و اسمش چیه؟
و چطوری باهم آشنا میشن
در مورد آرمان هم ننوشته بود بعدش مرد یا زنده موند ازدواج کرد یا نه
بنظرم اگه توی این داستان گروه گیتی خلافکار نبودند و آرمان و باران باهم ازدواج میکردند قشنگ تر بود.
و اینکه نویسنده در طول داستان زیادی سعی کرده بود پند و نصیحت بکنه
و همچی خیلی خلاصه شده بود
در کل اگه این اشتباهات رو فاکتور بگیریم خوب بود
و اینکه باران از یه دختر بی پناه یهویی بره کانادا یکم غافلگیر کنندست و اینکه اصلا ذکر نشده بود که همسر باران کیه و اسمش چیه؟
و چطوری باهم آشنا میشن
در مورد آرمان هم ننوشته بود بعدش مرد یا زنده موند ازدواج کرد یا نه
بنظرم اگه توی این داستان گروه گیتی خلافکار نبودند و آرمان و باران باهم ازدواج میکردند قشنگ تر بود.
و اینکه نویسنده در طول داستان زیادی سعی کرده بود پند و نصیحت بکنه
و همچی خیلی خلاصه شده بود
در کل اگه این اشتباهات رو فاکتور بگیریم خوب بود
کتاب خوبیه پیشنهاد میکنم
در سیر داستان بسیاری از موقعیتهایی که ما بعضا در آن گرفتار شدیم و تصمیم گیری سختی در اعتماد و برخورد با آدمهای تاثیر گذار زندگی داشته ایم به تصویر کشیده شده تا بهتر بتونیم خود را از شرایط نامطلوبی که عوامل بیرونی ایجاد میکنند رها سازیم و راه بهتری پیدا کنیم
در این کتاب مقاومتها و صبوریهایی به چشم میخوره که کمتر افرادی حاظر هستن درمقابل سختیا استقامت کنند که به خودی خود اعتماد بنفس و قدرت مواجهه با چندین حادثه رو افزایش میتونه بده
در سیر داستان بسیاری از موقعیتهایی که ما بعضا در آن گرفتار شدیم و تصمیم گیری سختی در اعتماد و برخورد با آدمهای تاثیر گذار زندگی داشته ایم به تصویر کشیده شده تا بهتر بتونیم خود را از شرایط نامطلوبی که عوامل بیرونی ایجاد میکنند رها سازیم و راه بهتری پیدا کنیم
در این کتاب مقاومتها و صبوریهایی به چشم میخوره که کمتر افرادی حاظر هستن درمقابل سختیا استقامت کنند که به خودی خود اعتماد بنفس و قدرت مواجهه با چندین حادثه رو افزایش میتونه بده
باسلام، داستان خسته کنندهای بود، بعضی از ماجراهای داستان اصلا توضیح نداشت، بعضی جاها اینقدر توضیح داشت و نصیحت میکرد و کلمههای تکراری داشت که من واقعا از خواندنشون خسته میشدم و بعضی هارو اصلا نمیخوندم و رد میشدم، بعضی جاهای داستان من را یاد انشاهای دوران دبستان و راهنمایی میانداخت، مثل خانم رضایی که همش تکرار میشد، بعضی از قسمتهای داستان هم کاملا تخیلی بود، مسئله بعدی اینکه چرا تو داستانها تمام بد بختیها تو ایران اتفاق میوفته و هرکسی میخواد خوشبخت بشه مهاجرت میکنه؟
۱۱۸صفحه از کتاب را مطالعه کردم و به این نتیجه رسیدم که ادامه دادن مطالعهی این کتاب واقعاً وقت تلف کردنه.. گویا نویسنده نه به ادبیات عامیانه اشراف دارد و نه به نوشتار ادبی، غلطهای املایی هم که علیماشاءالله.. در ضمن اصلأ ادبیات یک رمان را احساس نکردم، بیشتر شبیه یک خاطره نویسی روزانه و گاه با فاصلهی چند روزه بود و اتفاقها هم به سرعت و ابداً با منطق همخوانی نداشت.. توصیه میکنم نویسنده قدری رمان بخوانند تا لااقل الفبای اولیهی رمان نویسی را بیاموزند
با تشکر از کتابراه
با تشکر از کتابراه
با سلام، اول که بگم کلا کسانی که اهل کتاب خواندن هستن درک میکنن یه کتابی رو که ما میخونیم اگه ۲۰۰صفحه باشه قرار نیست هر ۲۰۰صفحه باب دل ما باشه ما یه کتاب میخونیم شاید خلاصهاش و قسمت مفیدش ۴ یا ۵ صفحه باشه این کتاب هم در قسمتهای اولش گاهی اول شخص سخن میگفت بعد یهو میرفت سوم شخص _مشکل بعدی جملات پند دهندشو طولانی میکرد در بعضی قسمتها _خیلی خلاصه از مباحث رد میشد و.... اسم کتاب جالب بود و مخاطب رو جذب میکرد به هر حال تلاش نویسنده ستودنی 💐
حقیقتا من خیلی از این داستان لذت نبردم. به چند دلیل: اول اینکه زاویه دید بارها تغییر کرد، دوم اینکه بعضی جاها صحبتهای نویسنده بسیار زیاد و خسته کننده میشد و حواس خواننده رو از داستان پرت میکرد، و اینکه من حس میکنم نویسنده سعی زیادی بر نشون دادن بیچاره بودن شخصیت اصلی یعنی باران داشته و این قضیه به مذاق من خوش نیومد. و دلیل آخر و موضوعی که ذهن من رو خیلی درگیر کرد این بود که اصلا صحبتی از آشنایی باران و همسرش نشد و به نظرم این یک مشکل اساسیه
سلام و خسته نباشید به نظر من داستان چند تا ایراد داشت. اول از همه که من رو خیلی اذیت کرد پند و نصیحت بود که کلا اون صفحهها رو رد میکردم نمیخوندم. دوم نحوهی نگارش بود که معلوم نبود از زبان اول شخص هست یا سوم شخص. سوم داستان با یک سرعت خیلی زیادی جلو میرفت و یک جاهایی کلا انگار داستان رو یک بچه گفته انقدر که غیر واقعی بود. لحن نوشتن خیلی کتابی بود. در کل به نظر من فقط اون موضوع اصلیش و ایدهاش خوب بود بقیه چیزها خیلی ایراد داشت.
متاسفانه این کتاب نه موضوع جالبی داره و نه نویسنده قلم شیوایی... در بعضی قسمتهای کتاب چنان اغراق شده که به شعور خواننده توهین میشه
مثلا در قسمتی از کتاب، قهرمان داستان (باران) بعد از کتک خوردن از ناپدری و پرت شدن از ماشین، با وجود شکستگیهای زیاد و سر و صورت باندپیچی شده، همون روز از بیمارستان مرخص میشه و جالب تر اینکه قبول هم نمیکنه کسی پیشش بمونه و ترجیح میده خونه تنها باشه!
من این کتاب رو حتی برای سرگرم شدن هم توصیه نمیکنم.
مثلا در قسمتی از کتاب، قهرمان داستان (باران) بعد از کتک خوردن از ناپدری و پرت شدن از ماشین، با وجود شکستگیهای زیاد و سر و صورت باندپیچی شده، همون روز از بیمارستان مرخص میشه و جالب تر اینکه قبول هم نمیکنه کسی پیشش بمونه و ترجیح میده خونه تنها باشه!
من این کتاب رو حتی برای سرگرم شدن هم توصیه نمیکنم.
داستان عجیب و غریبی بود، بعنوان یک خواننده کتاب تکلیفم باخودم روشن نشد، آیا رمان بود یا روانشناسی!؟! در بعضی قسمتها اغراق در شخصیتهای داستان بیش ازحد به چشم میخورد که حالت تصنعی به فضا میداد. گاهی شخصیتهای داستان مثل این بود که در کشوری غیرازایران زندگی میکنند، روابط بین دوستان در بعضی جاهای داستان خیلی شباهت به فضای زندگی در ایران نداشت، معلوم نبود داستان از زبان اول شخص نقل میشود یا سوم شخص! کنار از غلطهای املایی که تصحیح نشده بود
نمیدونم دقیق چی باید بگم تا برداشتم از این کتاب رو مشخص کنه کتاب انگار روی دور تند بود هر ان امکان داشت یه خط رو نخونی یه بخش از دست بره که این یعنی خلاصه کردن بی رویه نکته دیگه ایم که بود پرش راوی زیاد بود یهو از زبون یکی دیگه شروع میشد حس کسی رو داشتم که توی یه جمعی نشسته و یدفعه رشته سخن به دست شخص دیگه میفته و سرم در بین سخنانشون در رفت و امده، دوستش نداشتم این نوع حس رو پس کتاب رو ادامه ندادم.
چه داستان زیبایی بود، که زندگیه بیشتر زنان سرزمینمان رابازگو کرد، وچقدر قشنگ نویسنده داستان، از تجربیاتش در اختیار ماگذاشت که هرگز شکستمان را به چشم ضعفمان نگاه نکنیم بلکه همان شکست را تجربهای کنیم برای بهتر زیستن، تلنگرهای زیادی از این داستان به من خورد چون تمام انسانها در زندگیشان داستانی دارند پراز فراز ونشیبکهیالذتبردنیایادگرفتنویاتجربهکسب کردن ممنونم از داستان زیبا وپراز تجربه سازنده شما سپاس
با سلام خدمت نویسنده اینکه داستان هی از زبان یک سوم شخص تعریف میشد وی جاهایی از زبان باران بود خوب نبود اینکه بین متن ادبی کلمات محاوره داشت جالب نبودی کلمه رسمیی کلمه محاوره، اینکه خیلی داستان رو کش آورده بود، اون قسمتهایی که شروع میکرد به توضیحات و مشاوره رو من کلا رد میکردم وسط داستان متن روانشناسی طولانی جالب نبود، خیلی از جاها هم اسم بیتا و گیتی رو اشتباه میگفت، در کل موفق باشید
با سلام نویسنده موضوع جالبی راانتخاب کرده بود ولی نتوانسته بود حق مطلب رااداکنه و خوب به سرانجام برسونه و زیاده گویی و جنبه پندونصیحت باعث آسیب به داستان میشد واینکه بعضی جاهاعامیانه بود و بعضی جاها بصورت رسمی واداری و بعضی جاها اززبان باران روایت میشد وبعضی جاها اززبان سوم شخص و این باعث سردرگمی خواننده میشد ولی در کل داستان آموزندهای بود باآرزوی موفقیت برای نویسنده و با تشکر از کتابراه
کتاب دربارهی موفقیت یه دختر به اسم باران بود که بعد از اتفاقات پشت سر هم یعنی اتفاق پشت اتفاق تونست به موفقیت برسه توی زندگی هم میتونه کمکون کنه مثلا اینکه صبر در برابر مشکلات و...
مارو هم تشویق میکنه به موفقیت دست یافتن و...
اما آخرهای کتاب فقط دربارهی زندگی باران گفتش مثلا نگفت که مادر باران چی شده دربارهی موفقیت شغلیش هم نگفت یعنی در کل خیلی خلاصه کرد طوری که من اصلا نفهمیدم
مارو هم تشویق میکنه به موفقیت دست یافتن و...
اما آخرهای کتاب فقط دربارهی زندگی باران گفتش مثلا نگفت که مادر باران چی شده دربارهی موفقیت شغلیش هم نگفت یعنی در کل خیلی خلاصه کرد طوری که من اصلا نفهمیدم
هر کسی که جرعت نوشتن میکنه قطعا بی نظیره...
آیدا خانم بهتون خسته نباشید میگم خیلی قشنگ بود...
ولی پایانش یجورایی بیمزه شد! اینکه مهاجرت کرد خوب بود ولی بنظرم اگر ارمان رو میبخشید و با اون ازدواج میکرد، عشق در داستان پررنگ تر میشد...
و یه مشکل دیگه اینکه خیلی نصیحت میشد و این خواننده رو خسته میکرد.
اخر بیماری باران هم مشخص نشد...
آیدا خانم بهتون خسته نباشید میگم خیلی قشنگ بود...
ولی پایانش یجورایی بیمزه شد! اینکه مهاجرت کرد خوب بود ولی بنظرم اگر ارمان رو میبخشید و با اون ازدواج میکرد، عشق در داستان پررنگ تر میشد...
و یه مشکل دیگه اینکه خیلی نصیحت میشد و این خواننده رو خسته میکرد.
اخر بیماری باران هم مشخص نشد...
کتاب بدی نیست ولی یه چند تا مشکل به نظرم داره مثلا داستان به گونهای طرح شده که خواننده متوجه میشه که با تمام اتفاقایی که برای شخصیت اصلی میفته، قطعا شخصیت اصلی پایان خوبی خواهد داشت. همچنین دلیل این همه کینه یهویی پدر و خانواده پدر خوانده از شخصیت اصلی به خاطر تشخیص بیماری و اتفاقات بعدیش. ولی نکات مثبتی هم داشت مثلاً تلاشهای شخصیت اصلی با اینکه سن کمی داشت و مستقل شدنش.
واقعا لذت بردم اولش فکر کردم که قراره روزمرگی زندگی رو تعریف کنه اما از یه جایی به بعد واقعا میشد از صفحه به صفحه کتاب درس گرفت اینکه یه انسان چقدر میتونه قدرتمند باشه وصرفنظر از تمام سختیها و ناملایمتهای روزگار میشه حتی چند باره با تمام قدرت و توان همه چی رو از اول شروع کرد سراسراین کتاب نکتههای ناب زندگی رو بهمون یاد داد و کمال تشکر رو از نویسنده کتاب دارم
تنها کتابی است من میخوام توی دنیای اون زندگی کنم لیاقت این کتاب واقگرا بیشتر پنج ستاره است این واقعا استداد کاملی برای یک نویسنده است خوانده را وارده جهان، که کتاب خواند کتاب به کنار اگر همراه خواند کتاب بتوانید تصور سازی زهنی انجام دهید متوانید لذت کتاب را صد برابر کنید و همراه هوای کتاب به پیش برید با تشکر از کتابراه آیدا عبداللهی نویسنده بزرگ
بد نبود. در بعضی از قسمتهاش زیادی پند و نصیحت را وارد کرده بود. شخصیت پردازیش ضعیف بود. ما در خوانواده بچه پروشگاهی داریم که اتفاقا دختر است مثل گل ازش مراقبت میشه و رابطهاش با همه خونواده مادری و پدریش خیلی خوب است. ما هم بدون اینکه از گذشته ش بدونیم. اونو دوست داریم. بنظرم آدم اگه بچهای رو میاره خونه حتما حتما همه چیز اونو دوست داره و پاش میایسته.
کتاب عالی بود
به نظر من این کتاب به ما یاد میده که با خودمان چطور رفتار کنیم و اتفاقها و قصههایی که برای ما میافته یک خبری هست که ما باید از آنها پند و آموزش بگیریم
شاید چند صفحه اول این کتاب جالب نباشه ولی اگر تا آخر بخونید میفهمید که واقعا کتاب قشنگی بود
از نویسنده این کتاب تشکر میکنم بابت نوشتن این کتاب زیبا♡
به نظر من این کتاب به ما یاد میده که با خودمان چطور رفتار کنیم و اتفاقها و قصههایی که برای ما میافته یک خبری هست که ما باید از آنها پند و آموزش بگیریم
شاید چند صفحه اول این کتاب جالب نباشه ولی اگر تا آخر بخونید میفهمید که واقعا کتاب قشنگی بود
از نویسنده این کتاب تشکر میکنم بابت نوشتن این کتاب زیبا♡
سلام اصلا این کتاب رو دوس نداشتم فقط تا آخر خوندم که به آخرش پی ببرم آخه مگه میشه که آدم آنقدر بی رحم باشه ودختر خوندشو آزار بده ویه زن چقدر میتونه ساده باشه که حرفهای شوهرش رو باور کنه به نکته دیگه این که باران خیلی خودش رو نصیحت میکرد واین باعث میشد که حوصله خواننده سر بره در کل اصلا این کتاب رو دوست نداشتم به نظرم کتاب خوبی نبود
سلام
با عرض پوزش از نویسنده عزیز
اول کتاب خیلی بد شروع شد اینکه یه خانم قرار بود این داستان رو برای کودکش تعریف کنه، بخاطر همین این یکم غیر معقول بود
و همهی اینها یکبار خیلی سطحی و ضعیف نوشته شده بود یه دختر ۱۷ ساله که همهی امکانات برای تنها موندنش فراهم میشه پول عالی حمایت ویژه و ………
من فقط تونستم ۵۰ صفحه از این کتاب رو بخونم
با عرض پوزش از نویسنده عزیز
اول کتاب خیلی بد شروع شد اینکه یه خانم قرار بود این داستان رو برای کودکش تعریف کنه، بخاطر همین این یکم غیر معقول بود
و همهی اینها یکبار خیلی سطحی و ضعیف نوشته شده بود یه دختر ۱۷ ساله که همهی امکانات برای تنها موندنش فراهم میشه پول عالی حمایت ویژه و ………
من فقط تونستم ۵۰ صفحه از این کتاب رو بخونم
بنظرم رمان جالبی نبود به دلایل زیر
یک) اگه ایشون مادربزرگ خوبی داشتن چرا به بهزیستی سپرده شدن اصلا
دو) مادر پدر ک بزرگش کردن اگر انقد امکانات در اختیارش گذاشتن مهربون بودن چی شد یهو به هیولا تبدیل شدن
سه) پند و اندرزهای بسیار زیادی که من به شخصه همشو رد کردم و نخوندم
چهار) بیتا اخر قصه چرا هیچ خبری ازش نشد
پنج) بیماریش اخرش چی شد؟
یک) اگه ایشون مادربزرگ خوبی داشتن چرا به بهزیستی سپرده شدن اصلا
دو) مادر پدر ک بزرگش کردن اگر انقد امکانات در اختیارش گذاشتن مهربون بودن چی شد یهو به هیولا تبدیل شدن
سه) پند و اندرزهای بسیار زیادی که من به شخصه همشو رد کردم و نخوندم
چهار) بیتا اخر قصه چرا هیچ خبری ازش نشد
پنج) بیماریش اخرش چی شد؟
ممنون از کتابراه... با اینکه اواخر داستان غلط املایی زیاد داشت مثلا به جای اسم گیتی چندبار اسم بیتا ذکر شده بود.. اما داستانِ مفید و اموزندهای بود.. لذت بردم... پر از درس و تجربه اینکه به هرکس و ناکسی اعتماد نکنیم.. اینکه در مقابل سختیها و مشکلات قوی باشیم و اینکه بپذیریم که هیچ کس جز خودمان مسئول اتفاقات و مشکلاتمون نیست
بااحترام و خسته نباشید به نویسنده محترم
بسیااااار بد بود
از لحاظ نگارشی خیلی خسته کننده بود
راوی اول شخص یا سوم شخص مشخص نبود
انقدری که نصیحت داشت به قابل درک کردن داستان نپرداخته بود
درکل کار بسیار ضعیفی بود
خیلی تلاش کردم که از وسط داستان رو رها نکنم
ولی وقتی تموم شد حس کردم وقتم به شدت تلف شده
بسیااااار بد بود
از لحاظ نگارشی خیلی خسته کننده بود
راوی اول شخص یا سوم شخص مشخص نبود
انقدری که نصیحت داشت به قابل درک کردن داستان نپرداخته بود
درکل کار بسیار ضعیفی بود
خیلی تلاش کردم که از وسط داستان رو رها نکنم
ولی وقتی تموم شد حس کردم وقتم به شدت تلف شده
درود
با تمام احترام و رعایت ادب. متاسفانه کتاب بسیار آماتور تالیف شده به طوری که نویسنده بعد از نوشتن هر اتفاق و موضوعی در چند صفحه شروع به نصیحت و عدم اعتماد به دیگران میکند و از مبحث اصلی خارج میشود و این قضیه بسیار کسل کننده میشود بطوری که رشته موضوع رمان در بعضی موارد از ذهن خواننده خارج میشود.
با تمام احترام و رعایت ادب. متاسفانه کتاب بسیار آماتور تالیف شده به طوری که نویسنده بعد از نوشتن هر اتفاق و موضوعی در چند صفحه شروع به نصیحت و عدم اعتماد به دیگران میکند و از مبحث اصلی خارج میشود و این قضیه بسیار کسل کننده میشود بطوری که رشته موضوع رمان در بعضی موارد از ذهن خواننده خارج میشود.
موضوع کلی داستان خوب بود پروسه اتفاقات هم قابل قبول بود اما نگارش نویسنده بیشتر شبیه دفتر خاطرات روزانه است. که البته با توجه به استعداد ایشان در نویسندگی در اثار بعدی حتما بهتر عمل خواهد کرد. مطالب روانشناسی در بین داستان خواننده را بی حوصله میکند. روند داستان احتیاج به هیجان و کشش دارد و اینگونه مطالب خسته کننده است.
درود وقت بخیر کتاب به نظرم بدنبود اینکه یهویی عامیانه باشه بعد یهویی رسمی اززبان روای وبعد اززبان اول شخص، اتفاقهای پشت سرهم وفراموش کردن اتفاق قبلی وکلی گویی نصیحتها وپندهای خیلی زیادکه حتی به دوسه صفحه میرسید پند باید غیرمستقیم ارایه بشه ونباید مستقیم درغالب چندصفحه اینکه زمان زیادی صرف کردن ونوشتن عالی ولی به خوبی پرداخت نشده
از نظر من کتابی عالی بود
چیزهایی رو به من یاد داد و گفت که اگه چند سال پیش میدانستم اوضاع زندگیم خیلی بهتر بود
با خوندن این کتاب بسیار پر انگیزه شدم و قصد دارم به تمامیه دوستانم و تمامی دختران معرفیش کنم
چرا که واقعا مشکلات حقیقی بسیاری از دختران در این کتاب گفته شده و همچنین راه حلشان
واقعا لذت بردم
چیزهایی رو به من یاد داد و گفت که اگه چند سال پیش میدانستم اوضاع زندگیم خیلی بهتر بود
با خوندن این کتاب بسیار پر انگیزه شدم و قصد دارم به تمامیه دوستانم و تمامی دختران معرفیش کنم
چرا که واقعا مشکلات حقیقی بسیاری از دختران در این کتاب گفته شده و همچنین راه حلشان
واقعا لذت بردم