معرفی و دانلود رایگان کتاب سایه‌های موازی من

عکس جلد کتاب سایه‌های موازی من
قیمت:
رایگان
۵۰٪ تخفیف اولین خرید با کد welcome

برای دانلود قانونی کتاب سایه‌های موازی من و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.

برای دانلود قانونی کتاب سایه‌های موازی من و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.

معرفی کتاب سایه‌های موازی من

کتاب سایه‌های موازی من نوشته‌ی آیدا عبداللهی، قصه دختری به نام باران را تعریف می‌کند که در زندگی خود سختی‌های بسیار کشیده اما هیچگاه دست از تلاش و عشق ورزیدن به دیگران برنمی‌دارد تا اینکه در اوج جوانی متوجه بیماری سخت و لاعلاج خود می‌شود.

درباره کتاب سایه های موازی من:

باران دختری 17 ساله است که در کنار خانواده خود زندگی می‌کند. پدر و مادری که در اصل والدینش نیستند و در کودکی او را به فرزندی قبول کرده‌اند. باران زمانیکه که سن کمی داشت، پدر و مادرش را از دست می‌دهد و تا شش سالگی‌اش مجبور می‌شود در کنار عمو و زن‌عمویش بماند. هرچند که آن‌ها خواهان سرپرستی این دختربچه نیستند و درنهایت باران را رهسپار پرورشگاه می‌کنند.

سال‌ها می‌گذرد و حالا باران دختری زیبا و درس‌خوان شده و می‌خواهد هرطور شده در رشته روانشناسی دانشگاه تهران قبول شود. پس از تلاش فراوان و مخالفت‌های گوناگون از سوی دیگران، به خواسته خود می‌رسد اما زندگی همچنان روی خوشش را به او نشان نمی‌دهد و کم کم باران متوجه سردردهای عجیبی می‌شود که تا پیش از این هیچگاه آن‌ها را تجربه نکرده بود...

کتاب سایه های موازی من برای چه کسانی مناسب است؟

علاقه‌مندان به رمان‌های اجتماعی و خانوادگی از مطالعه کتاب سایه‌های موازی من لذت خواهند برد.

در بخشی از کتاب سایه های موازی من می‌خوانیم:

چند هفته بعد از انتخاب رشته برای برگشت به تهران بلیط گرفت این دفعه دیگر نمی خواست مادربزرگ را هم همراه خودش بیاورد دیگر باید به تنهایی از زندگی اش برمی آمد. در این مدت از درمانش خیلی عقب افتاده بود. برای بعدازظهر بلیط گرفت و نزدیک شب به تهران رسید همون شب بیتا را دید و قرارشد فردا صبح باهم برای کارهای ثبت نام به دانشگاه بروند. بیتا هم مانند باران دانشگاه تهران قبول شده بود اما در رشته ادبیات فارسی. کارهای ثبت نام دانشگاه تا نزدیک دو بعداز ظهر طول کشید و بعد از اون رفتن سمت یک رستوران برای نهار و بعد هم دفتر خانم امینی برای تشکر و صحبت کردن درباره این مدت. خانم امینی برای باران مثل یک فرد در اعضای خانواده‌اش شده بود یا یک دوست صمیمی و این روزها به باران خیلی قوت قلب می‌داد. پایان روز برای باران از هر چیزی قشنگ‌تر بود چون در سکوت و آرامش کامل بود همیشه این زمان از شب را اختصاص می‌داد به آرام کردن روح خودش و دوری از هر نوع شلوغی روز، گاهی با موزیک، گاهی با فکر کردن، گاهی با مدیتیشن و حتی گاهی بعد از یک روز سنگین با گریه و تخلیه خودش و اغلب اوقات هم با نوشتن، از همه‌چیز می‌نوشت از خودش از زندگی اش و با خودش یا خدای خودش حرف می‌زد نوشتن همیشه باران را آرام می‌کرد، باران در انتهای شب در کمترین حالت از درد بدنی خودش قرار داشت چون در آرام‌ترین حالت روح بود دور از دنیای پر هیاهویی که درش گیر کرده بود.

فهرست مطالب کتاب

فصل اول: آغوش ناتمام
فصل دوم: شروع دریا
فصل سوم: پرسه در شب
فصل چهارم: صخره‌ای عمیق
فصل پنجم: شیراز
فصل ششم: تهران سرد
فصل هفتم: کلافگی
فصل هشتم: ریحانه
فصل نهم: زندگی جدید
فصل دهم: آزمون
فصل یازدهم: روز‌های نو
فصل دوازدهم: پدر
فصل سیزدهم: تهدید
فصل چهاردهم: دیدن دوباره ات
فصل پانزدهم: پایان تو
فصل شانزدهم: آگاهی
فصل هفدهم: روزگار خوشی
فصل هجدهم: داستان یک تولد
فصل نوزدهم: مهمانی
فصل بیستم: آرمان
فصل بیست و یکم: روزمرگی
فصل بیست و دوم: کنار ریحانه
فصل بیست و سوم: سفر پایانی
فصل بیست و چهارم: مادر تکرار نشدنی
فصل بیست وپنجم: بی گناه
فصل بیست و ششم: آزادی

مشخصات کتاب الکترونیک

نام کتابکتاب سایه‌های موازی من
نویسنده
ناشر چاپیانتشارات کتابداران
سال انتشار۱۴۰۰
فرمت کتابEPUB
تعداد صفحات231
زبانفارسی
شابک978-622-7691-71-9
موضوع کتابکتاب‌های داستان و رمان اجتماعی ایرانی
قیمت نسخه الکترونیک

نقد، بررسی و نظرات کتاب سایه‌های موازی من

Hadis Gholipour
۱۴۰۱/۰۲/۰۹
درود، این کتاب از نظر من واقعا غیر قابل خواندن بود و من حدود نود صفحه اون رو به زور خوندم البته به چند دلیل: ۱. اینکه حرف‌ها و کارهاشون خیلی خیلی خلاصه نوشته شده. ۲. سرعت اتفاقات بسیار زیاد بود و خواننده نمیتونست همه رو درک کنه ۳. نویسنده خیلی میخواست پند بده و گاهی این پند دادن هاش و نصیحت کردن به هاش یک صفحه می‌رسید که واقعا برای من غیر قابل تحمل بود. ۴. انگار نویسنده داستانش رو پاک نویس نکرده بود، داستان به طوری بود که یه خط از زبان سوم شخص بود و یه خط از زبان اول شخص. ۵. مهربانی یا بی‌رحمی شخصیت‌ها بسیار غیر واقعی بود در صورتی که این داستان جنبه روایتی و واقعی داشت. ۶. تا شخصیت اول کارش گیر میکرد شخصیت‌های مکمل همه آشنا یا خونه خالی یا وقت خالی داشتن که به اون اختصاص بدن از کارمند هتل و ثبت احوال گرفته تا مزدور و وکیل. ۷. نصف کلمات کتابی و نصف دیگه عامیانه نوشته شده بودن این باعث می‌شه خواننده به هر کلمه‌ای که همچین تناقضی داشت می‌رسید فقل بشه و رشته داستان از دستش خارج بشه. نتونستم از این کتاب لذت ببرم. ممنون.
زینب پورکلهر
۱۴۰۱/۰۳/۰۴
باسلام، رمان پر از اتفاقات یهویی میباشد، قهرمان داستان که پدر و مادرش را از دست داده علیرغم داشتن خویشاوندان بخصوص مادربزرگ که اینقدر دوستش دارد و زندگی مرفهی دارد به بهزیستی سپرده می‌شود سپس به مدت ده سال تحت سرپرستی مرد و زنی متمول قرار می‌گیرد که به او محبت می‌کنند و تمام امکانات رفاهی را فراهم می‌کنند و اورا به خوبی تربیت می‌کنند تا اینکه در هفده سالگی بخوبی به زبان انگلیسی مسلط و از یک زندگی آسوده برخورداراست سپس با یک بیماری ناگهان همه چیز زیرو رو می‌شود و پدر خانواده به هیولا تبدیل می‌شود و در آخر توسط مادرخانواده کشته میشود. دختر پرورشگاهی بعد از فراز و نشیبی صاحب ثروت پدرخوانده‌اش میشود و سپس دوستان قدیمی خود را فراموش کرده و در خوشی‌ها و لذات غرق می‌شود و ناگهان متهم به قتل میشود. کل داستان یک پرونده جنایی اصلی و یک یا چند پرونده جنایی فرعی است که می‌توانست به صورت یک داستان دنباله دار در مجلات پرطرفدار چاپ شود اما به اینصورت و با این شتابزدگی فقط خواننده را خسته و دلزده میکند، من که فقط میخواستم ببینم با این بی سرو تهی به کجا می‌رسد. در هرحال نویسنده اگر حوصله بیشتری به خرج دهد می‌تواند در آینده خواننده‌های خود را بیشتر جذب کند، با تشکر از کتابراه
Z M
۱۴۰۱/۰۵/۱۱
نقد کتاب:
راوی داستان سوم شخص مفرد بود و گاهی خود باران راوی میشد که مشخص بود
اما جاهایی این اشتباه فاحش دیده میشد که داستان از زبان راوی بیان میشه و یک دفعه خط عوض میشه و از زبان باران ماجرا نقل میشه
روند سریع و خلاصه واری داشت فقط به روایت اتفاقات پرداخته بود تا اینکه به پر و بال دادن به و من
اونها شرح جزئیات بپردازه.
شخصیت پدر باران برای نامفهوم بود، آدمی که احساس نداره و وابسته‌ی کودکی که چند سال بزرگش کرده نشده و فقط برای یک بیماری میخواد که اونو از خونه بندازه بیرون و باهاش وحشیانه رفتار میکنه، ‌ای کاش شخصیت پردازی پدر به نحوی بود که میشد فهمید دردش چیه؟!
و نکته حائز اهمیت و نقد محکمی که نسبت به این کتاب دارم اینه که داستان روایی واقعی بود در حالیکه دنیای واقعی اصلا و ابدا اینطوری نیست تو این دنیا خانم امینی وجود نداره که از قضا خونه مبله داشته باشه برای اجاره دادن، آشنا تو ثبت احوال و هم دانشگاهی وکیل داشته باشه، برات کار جور کنه و یه تنه همه مشکلاتت رو حل کنه و بشه کلیدی به سوی آینده‌ای با امید واهی!
و از طرفی همین خانم امینی آدمی باشه که ترغیبت نکنه برای برگشتن به کانون گرم خانواده.
طهورا جعفری
۱۴۰۱/۰۷/۰۱
اگر بخوام از زیبایی‌های این کتاب بگم، نویسنده موضوع خوبی رو برای کتاب و فصل‌ها انتخاب کرد. بعضی جملات این کتاب که انگیزشی هم بود، بسیار مفید و خوب بود. 👌
داستانش هم تا حدی خوب بود، اینکه انسان باید در برابر مشکلات قوی باشه و به جای ضعیف شدن ظرفیتش رو بالا ببره خیلی خوب بود.
اما انتقادات من از و
این کتاب این بود که به نظرم نویسنده بعضی جاها برای داستان کم گذاشت.
مثلا اگه دیالوگ‌های هر شخصیت رو خودشون میگفتن خیلی خوب میشد که ما اون رو رو حساب نوشتن باران برای دخترش میذاریم.
داد زدن یا بد حرف زدن باران با مادرش رو اصلا قبول نداشتم. درسته که مادر واقعی‌اش نبوده، اما از مادری برای باران تو این چند سال کم نذاشت حکم مادر رو براش داشت.
کاش آشنا شدن باران با همسرش رو هم بیشتر توضیح میدادن یا داستان آرمان که برای باران اومد و اعتراف کرد.
اما مهمترین نکته بد این کتاب بخش آخرش بود. ایران کشور همه ما ایرانی هاست. از همه مهمتر وطن ماست که انگار به باران داشتن وطن رو توضیح نداده بودن.
این خاک ارزشش خیلی بالاتر از توصیف‌های منه. چقدر مردان بزرگی که تلاش کردن که این خاک زنده بمونه.
و بارانی که در داستان گفت من به این خاک تعلق ندارم. چون این خاک برام پر از اتفاقات و خاطرات بد بوده پس من هم باید برم یک کشور دیگه تا خاطرات خوبم رو اونجا بسازم.
واقعا اگه قرار باشه تک تک ما تا دنیا مون تو ایران پر از مشکل شد بریم خارج تا آسوده باشیم و مشکلات مون رو در این خاک دفن کنیم که این خاک زنده نمی‌مونه ‌. واقعا چطور می‌خوایم جواب فداکاری‌های مردان و زنانی رو بدیم که برای این خاک تلاش کردن.
واقعا آخر داستان خیلی بد بود و واقعا متاسفم برای این افکار
زینب محمدی
۱۴۰۱/۰۴/۲۵
سلام این کتاب خیلی عالی هست من خیلی دوستش دارم
به نظرم باران راست میگفت فکر نمیکرد آن گروه این بلا را سرش بیاورند من هم فکر نمیکردم این بلا سر باران بیاید فکر میکردم با آرمان ازدواج میکنه بعد بچه دار میشه و کلی اتفاق‌های خوب و عالی اما اشتباه بود هم طرز فکر من اشتباه بود و هم طرز فکر باران بعضی و
وقت‌ها برای خودم هم پیش میاید با اینکه اطمینان دارم همه چیز سر روال است اما نه، بعضی وقت‌ها اشتباه میکنم فکر میکنم آدم‌ها این دنیا آدم‌هایی هستند که من بهشون اعتماد دارم هیچ وقت همدیگر را اذیت نمیکنند و با روح و روانشون بازی نمیکنند اما نه، طرز فکر من اشتباه است
به نظرم داستان زود تمام شد تکلیف آرمان گیتی بیتا مادرش اینکه همسرش کی هست که در آمریکا باهاش ازدواج کرده کیست هنوز همه اینها هست و به نظرم لطفا نویسنده بقیه کتاب را بنویسد اما چون به من علایق گوش میدم و این کتاب را خیلی دوست دارم هر ۵ ستاره را میدم
محبوبه علمداری
۱۴۰۱/۱۰/۲۲
تا کی قراره زیبایی شخصیت‌های زن اکثر داستانهای ایرانی چشم رنگی باشند؟!!!
تلاش نویسنده برای اینکه به خواننده ثابت کنه باران دختر رنج کشیده ایه تمومی نداشت، بارها و بارها گوشزد میکرد که یتیم بودم، ناپدریم فلان بود، بهمان مشکل‌ها رو پشت سر گذاشتم، نویسنده عزیز شما باید طوری داستان رو روایت کنی که به
خود خواننده این نتیجه برسه وقعا تکرارش اذیت کننده بود!!
نکته دیگه اینکه نفهمیدم چرا باران همیشه برای مشکلاتش پول داشت!! اولش که دزدی کرد، بعد طلاهای مادرش به دستش رسید، در آخر هم که اموال ناپدریش!!!
نویسنده بلاتکلیف بود، یک کلمه را عامیانه و یک کلمه را رسمی و اداری نوشته بود.
خیلی خیلی نوشته‌های پند آموز نوشته بودن، گاهی چند صفحه پشت سر هم!!! اگر قراره در داستانی پندی به خواننده داده بشه بهتر اینه که غیرمستقیم باشه.
و در آخر اینکه شخصا از رفتار شخصیت اول داستان خوشم نیومد، به نظرم دختری قدرنشناس بود که از همه متوقعه.
با تشکر از کتابراه.
فرزاد رضایی
۱۴۰۲/۱۲/۲۷
به نظر من کتاب اصلا خوب نبود و غیرقابل تحمل بود من به زور تونستم تموتش کنم داستان ایراد‌های زیادی داشت حرف‌ها و کارهاشون بسیار زیاد خلاصه بودن نویسنده میتونست به جای خلاصه کردن بهش پر و بال بده تا زیبا تر بشه و انکه سرعت اتفاقات خیلی زیاد بود و برای خواننده گنگ بود و نمیتونست درک کنه و نویسنده که و پند‌های بسیاری میداد حتی این پندها نصیحت‌هاش به یک صفحه هم میرسید که واقعا حوصله سر بر بود و فکر کنم نویسنده داستانش را پاک نویسی نکرده چون یک خط از زبان سوم شخص بود و یک خط از زبان اول شخص که باعث سردرگمی و گنگی داستان برای خواننده میشد و با اینکه داستان جنبه روایتی و واقعی داشت اما مهربونی و بیرحمی شخصیت‌ها غیر واقعی بود و اینکه وقتی شخصیت اول کارش گیر میکرد همه اعم از کارمند ثبت احوال و هتل گرفته تا وکیل به او کمک میکردند و نصف کلمات کتاب به زبان کتابی و نصف دیگرش به زبان عامیانه نوشته شده بود که باعث گنگی داستان برای خواننده بود من نمیتونم بگم از این داستان خوشم اومد چون واقعا ایرادات زیادی داشت و برای من حوصله سر بر بود امیدوارم که شاید شما از این داستان لذت ببرید و از نویسنده میخواهم که در جلد‌های بعدی‌اش این تناقص‌ها را برطرف کنه و ممنونم که این کتاب را رایگان گذاشتید
ممنونیم کتابراه
عارف محبی
۱۴۰۳/۰۹/۰۴

۱. این کتاب خیلی داستان و سری مشخص داشت وبعضی شخصیت‌ها جذابیتی نداشتن و یکنواخت بود حس داستان پدر و مادر ناتنی دختر زیاد بی تفاوت جلوه داده شدن و دختر تنها خیلی سوپر استار که خودش را تنهایی همه سال هارا گذراند و با بیماری مقابله کرد انگار نویسنده برای دختر از زمین و آسمان حادثه و دردو بلا ولی باز
می‌باراند هم تشکر از نویسنده بابت زمانی که صرف این کتاب کرد
۲. از این همه تعریف تعجب کردم خودم فقط، چند صفحه اول رو تونستم بخونم جملات بعضی کتابی بعضی محاوره‌ای مثلا به خونمون بروم داستان یه جا از زبان سوم شخص روایت میشه یه دفعه میپره از زبان باران اصلا معلوم نیست چی به چیه روایت غیر واقعی با احترام به نویسنده محترم فکر میکنم اولین کار ایشون باشه و هنوز بایستی تجربه بیشتری، کسب کنند
۳. راستش این کتاب از اون کتاب‌ها بود که از همون اولش منو جذب خودش کرد. این کتاب به من یاد داد که همیشه قوی باشم. تو سخت‌ترین شرایط زندگیم باز هم قوی باشم و کم نیارم. الکی به هر کسی اعتماد نکنم. برای جلب توجه از خودم ضعف نشون ندم بلکه قدرت خودم رو نشون بدم. برای اینکه موفق باشم اول حال خودم خوب باشه. خلاصه بگم که قدرتمند بودن و جا نزدن رو به من یاد داد. پیشنهادش میکنم
۴. من که واقعا لذت بردم اگر کسی از رمان‌های روزمرگی و داستان هیجانی خوشش میاد اگه این کتاب رو بخونه مطمعنم خوشش میاد بعضی از قسمتاش عاشقانه بود، درام، جنایی و پلیسی، طنز همه جور ژانر رو توی خودش جا داده بود قهرمان این داستان هم دختری سرسخت بود که با هزار جور مشکل دست و پنجه نرم کرد و رسید به ارامشی که میخواست
نظر دوستانم در گروه تلگرامی
سارا مجیدزاده
۱۴۰۲/۱۱/۰۶
در کل موضوع و ماهیت داستان بد نبود و تا حدودی میشه گفت قابل قبول بود ولی اتفاقاتی که در طول داستان افتاد زیاد به واقعیت شباهتی نداشت متاسفانه مثلا چطور شد که پدر ناتنی باران صرفا به خاطر یک بیماری از دختر خونده اش به این شکل متتفر میشه یا مثلا وقتی باران از خونه فرار میکنه چجوری همه اتفاقات و به و کارهایش این خوبی راست درست میشه مثل اب خوردن خونه و کار پیدا میکنه و در اون شدت بیماری میتونه درس بخونه و بهترین دانشگاه تهران رو قبول بشه. یا مثلا وقتی که با دوستانش میره کیش و به اون روستا میرن باران چرا باید اون چاقو رو تو دستش بگیره اخه. ان هم بارانی که توی داستان شخصیتش رو به عنوان یک دختر باهوش توصیف کردند من در مورد واقعیت بودن اصلا ماجرا قضاوتی نمیکنم و شاید واقعا زندگی باران بر اساس حقیقت نوشته شده باشه ولی حقیقت این هست که خیلی بچگانه نوشته شده و بعضی جاهاش رو ادم اصلا نمیتونه به عنوان واقعیت قبول کنه. یک ایراد بزرگ دیگه‌ای که داشت این بود که وسط داستان نویسنده فاز نصیحت بر میداشت و ادم از داستان کلی فاصله میگرفت جوری که انگاری داری یک داستان انگیزشی و روانشناسی میخونی. در کل به نظر من داستان زیاد حرفه‌ای نوشته نشده بود و نویسنده باید تلاش بیشتری بکنه اگه بخواد موفق بشه تو کارهای بعدیش.
Nasrin
۱۴۰۲/۰۱/۱۸
سلام این کتاب برای من کتاب جالبی بود این کتاب اولین کتابی بود که من به طور رسمی در این سال های نوجوانیم خواندم درس های زیادی گرفتم نتیجه های خودم را برداشت کردم و فهمیدم گاهی اوقات قوی ترین آدم ها هم شکست را تجربه می کنند ولی این دلیلی برای عقب نشینی نیست وتو میتوانی ادامه دهی با وجود همه کبود هایت و سختی های که تجربه میکنی همه چیز قرار نیست عالی و پرفکت باشد نیازی نیست همه از تو راضی باشند نیازی نیست تو بهترین باشی نیاز نیست از کارت بزنی تا تفریح به حساب بیاید نیاز است که خودت را بشناسی و برای خودت بهترین تلاشت را انجام بدهی زیبا فکرکنی وافکاربزرگی داشته باشی افکار تو ثروت بزرگ و تمام نشدنی تو هستند که تا آخرین لحظه هایت باتو می مانند نگذار فکر فردایت امروز را از توبگیردونگزارد روزت را با خوشی و خوشبختی تمام کنی تودراین دنیافقط وفقط خودت راداری تا بهش تکیه کنی شاید یک کشتی شکسته باشی اما باید به یاد داشته باشی که تو یک کشتی هستی خوب یابدماهیته خودت را حفظ خواهی کرد محبت دیگران هیچ وقت بی دلیل نیست صادقانه بگویم هیچ چیز بی دلیل نیست و هرچیزی یک بهایی دارد چه خوب یا بد وقتی ماتصمیم میگیریم بهایش را می پردازیم بخاطر اشتباهاتت خودت را سرزنش نکن اشتباهات گذشته چیزی را که تو هستی را ساخته اند ناراحت اشتباهاتت نباش چون به تو فرصت یادگیری می دهند آری اینا همه فهم و درک من از یک کتاب و شیش فصل بود از خواندن این کتاب پشیمان نیستم و به بقیه توصیه میکنم
Fatiiii
۱۴۰۲/۰۱/۰۶
ضعف‌ها: ۱. اینکه حرف‌ها و کارهاشون خیلی خیلی خلاصه نوشته شده. ۲. سرعت اتفاقات بسیار زیاد بود و خواننده نمیتونست همه رو درک کنه ۳. نویسنده خیلی میخواست پند بده و گاهی این پند دادن هاش و نصیحت کردن هاش به یک صفحه می‌رسید که واقعا برای من غیر قابل تحمل بود. ۴. انگار نویسنده داستانش رو پاک نویس نکرده و بود، داستان به طوری بود که یه خط از زبان سوم شخص بود یه خط از زبان اول شخص. ۵. مهربانی یا بی‌رحمی شخصیت‌ها بسیار غیر واقعی بود در صورتی که این داستان جنبه روایتی و واقعی داشت. ۶. تا شخصیت اول کارش گیر میکرد شخصیت‌های مکمل همه آشنا یا خونه خالی یا وقت خالی داشتن که به اون اختصاص بدن از کارمند هتل و ثبت احوال گرفته تا مزدور و وکیل. ۷. نصف کلمات کتابی و نصف دیگه عامیانه نوشته شده بودن این باعث می‌شه خواننده به هر کلمه‌ای که همچین تناقضی داشت می‌رسید فقل بشه و رشته داستان از دستش خارج بشه. نتونستم از این کتاب لذت ببرم. ولی به دلیل زحمات همه‌ی شما عزیزان پنج ستاره رو دادم
Marigold
۱۴۰۲/۰۱/۰۵
نویسنده‌ی رمان سعی کرده ب شدت بارانو یک دختر بدبخت ولی جسور و قوی جلوه بده، اما درواقع باران یک دختر بی درک و فهم، بی رحم، بی وجدان و ب شدت ظالم و پررو هست. باران نامادریشو مث اب خوردن میندازه کنار، ناپدریش یهو هیولا میشه، باران دزدی میکنه از خونوادش و میگه کمترین حق من از خونه همینه، از مادربزرگش ب عنوان وسیله استفاده میکنه تا کمک حالش باشه، دوستش بیتا رو که درواقع شخصیت اصلی بهتر بود اون باشه رو ب راحتی میندازه دور، هردقت میخواد از اطرافیانش درخواست کمک میکنه و هروقت بخواد همه رو میندازه دور!!!
من رمان رو تموم نکردم، نصفه رهاکردم، چون نویسنده تاحد زیادی اطلاعاتش کم هست. ایشون ب راحتی سعی میکنه وسط داستان شمارو نصیحت کنه درحالیکه خودش هیچی از زندگی نمیدونه، یک دختر ۱۷ ساله از عهده‌ی این کارها بر نمیاد، ‌ام اس کشنده نیست اونم وقتی زود تشخیص داده بشه، یتیم خونه وقتی بچه رو میدن ب یه خونواده دائم ازش سر میزنن و باهاش در تماسن اینجوری نیس ک یارو بیاد بچه ببره ولی انگار گوسفند برده! و یهو ول کنه بره امریکا بدون بچه!!!، هتلها دختر تنهارو راه میدن!!!! وقتی میری دزدی از گاوصندوق و کوله‌ی خودتو پر میکنی از پول، میتونی خونه اجاره کنی یا حتی بخری، چون کسی تو گاوصندوق هزارتومنی نمیزاره، یا چک میزاره یا دسته‌های چندصد دلاری یا نهایتا دسته‌ی صدهزاری! پس شما با پرکردن کوله‌پشتی میتونی خونه هم بخری! دیگه در مورد دادگاه و داستانای دیگه نگم بهتره!!!
یدالله نخعی زرندی
۱۴۰۱/۱۰/۲۷
این کتاب داستان دختری است بنام باران که پدر مادر باران بچه دار نمیشدند ولی پس از گذشت مدت مدیدی وقتی قصد داشتند از پرورشگاه برای خود یک فرزند انتخاب کنند خداوند متعال به انها باران این دختر کوچولوی داستان ما را اهدا میکند و انگار که انها از خداوند باران را با زور و تمنا بیش از حد تمنا میکنند و پس و از گذشت شش ماه پدر مادر بران در حادثه تصادف از دنیا میروند و زندگی باران معصوم که هنوز چهره پدر و مادر را به ذهن نسپرده وارد یک تلاطم جدید میشود و تا شش سال عموی باران سرپرستی باران را بعهده میگیرد و بعد از درگذشت مادر بزرگ باران زن عموی باران از وجود باران در خانه انها جلوگیری کرده و ناچار باران به پرورش گاه سپرده شده و تا 17 سالگی, باران در پرورشگاه بسر میبرد و بعد از ان تحویل یک خانواده پولدار که تنها فرزندشان از دنیا رفته بود میشود
و مادر و پدر جدید باران دارای دو شخصیت متفاوت بودند و مادر بسیار مهربان و پدر تقریبا تاجرمعاب بود و خداوند برای شناخت انها و اطرافیان زندگی باران دچار یک بحران و بیماری میکند و از اینجا زندگی باران همراه با یک تراژدی غمبار میشود که ولی بالاخره خداوند ثمر درد و رنج فراوان را داده و انسانرا در سخت‌ترین لحظات فراموش نکرده و تنها نمیگذارد و بقیه داستان به خوش به پایان میرسد و چیزی در مورد سایه‌های موازی دست گیر اینجانب نشد
Helen Rabiee
۱۴۰۲/۰۸/۲۵
به نظر من باران خودشم مقصر بود.
به قول خانوم مشاور میتونست بمونه و عقب نکشه و خیلی راحت با همه سختی هاش کنار بیاد بدون اینک انقد به خودش صدمه بزنه.
بیماریشو راحت درمان کنه حداقل اگه درمانی نداره میتونس زودتر جلوی پیشرفتشو بگیره.
ولی اینکه هر چیم که سرش میومد تقصیر خودشم بود دختری که انقد ساده
و کله شق باشه همین میشه همین بلاها هم سرش میاد.
و اونجا که رفت شیراز و دوماه تابستون رو اونجا پیش مادر بزرگش موند میتونست همه چیز رو بگه به مادربزرگش، با اینکه سخت بود ولی باید همه چیز رو میگفت از همون اول و با اینکه میدونست کسی رو تهران نداره بازم به تهران رفت چرا؟؟ برای اینک انتقام بگیره از مامان باباش؟؟ باران به نظرم همچین حقیو نداش میتونست شیراز بمونه و اونجا کار کنه پیش مادربزرگش. اونجا تحصیل کنه و پیشرفت کنه
دور از همه‌ی اینا
میتونست بیتا هم سالی چند بار بیاد به دیدنش چون کم در حقش خوبی نکرده بود.
رضا
۱۴۰۱/۰۸/۱۶
با سلام و احترام به نویسنده محترم موضوعی زیبای رو انتخاب کرده بودین ولی‌ای کاش انقد مبهم نبود‌ای کاش این کتاب یک باز نویسی دوباره داشت
و خودم شخصا اکثرا جاهای کتاب که نصیحت میشد و رد میکردم چون کسل کننده میشد و از زیبایی زمان کم میکرد
و اخر داستان بی سر و تهه تموم شد من به عنوان خواننده این کتاب
برام سوال چرا یهویی قصد مهاجرت گرفتن چرا اخر کتاب حرفی از بیتا زده نشد چرا بیتا به عنوان بهترین دوستش جلوشو نگرفت که نره دور نشن از هم چرا دیگه هیچ وقت نیومد ایران حدقل برای قبر پدر و مادرش
اونجایی که رفته بودن کیش و اون جنازه رو دیده بودن هر شخصی اگ جای اون بود و به چاقو دست زده بود مطمعنا چاقو رو میبرد تا اثر انگشتی به جا نزاره
و کتاب خیلی یهویی یود ههمه اتفاق‌ها
بازم تاکید میکنم این کتاب باید باز نویسی بشه
مشاهده همه نظرات 345

راهنمای مطالعه کتاب سایه‌های موازی من

برای دریافت کتاب سایه‌های موازی من و دسترسی به هزاران کتاب الکترونیک و کتاب صوتی دیگر و همچنین مطالعه معرفی کتاب‌ها و نظرات کاربران درباره کتاب‌ها لازم است اپلیکیشن کتابراه را نصب کنید.

کتاب‌ها در اپلیکیشن کتابراه با فرمت‌های epub یا pdf و یا mp3 عرضه می‌شوند.