معرفی و دانلود کتاب قهرمان

معرفی کتاب قهرمان

ادبیات قرن بیستم هزاران قهرمان باشکوه خلق کرده که هر کدام به شکلی دل دوستداران کتاب و کتاب‌خوانی را برده‌اند. حالا برنارد مالامد در کتاب قهرمان یک شخصیت منحصر‌به‌فرد را به خوانندگانش پیشکش کرده است. کتاب قهرمان مورد توجه منتقدان بسیاری قرار گرفته و از این کتاب در سال 1984 فیلمی به کارگردانی بری لوینسون اقتباس شده است.

درباره‌ی کتاب قهرمان

از ناتوانی و ضعف تا آرزوهای بزرگ؛ این جاده‌ای است که خیلی از شخصیت‌های بی‌نظیر ادبیات قرن بیستم برای یک بار هم که شده در آن قدم گذاشته‌اند. کتاب قهرمان (The Natural) نوشته‌ی برنارد مالامد (Bernard Malamud) شخصیت جذابی را به راه پیروزی فرا می‌خواند که برای هر خواننده‌ای با هر تجربه‌ای در زندگی روزمره باورپذیر است. داستان این کتاب یادآور اتفاقی است که طی آن ادی ویتکاس (Eddie Waitkus)، بازیکن بیسبال آمریکایی در سال 1949 مورد حمله‌ی یکی از طرفدارانش قرار گرفت.

کتاب قهرمان که جذابیت بیسبال را در فرهنگ آمریکایی به خوبی نشان می‌دهد، زندگی شخصیتی به نام رُی هابز را روایت می‌کند. او بازیکن چوب‌زن (Batter) بیسبال است و در اوج روزهای جوانی تمام زندگی‌اش را وقف ورزش محبوبش کرده است. رُی هابز سخت می‌جنگد تا در لیگ‌های برتر بیسبال خودی نشان بدهد. آشنایی رُی هابز با زنی مهربان و جذاب به تدریج مسیر بلندپروازی‌های او را تغییر می‌دهد و چیزهای ناشناخته‌ی بسیاری را به روزگار جوانی‌اش دعوت می‌کند. برنارد مالامود در کتاب قهرمان این لحظه را به شکلی مرموز و ناگهانی طراحی می‌کند و گویی خواننده را آماده می‌سازد تا چهره‌ی دیگری از این رابطه‌‌‌ی انسانی دریافت کند. حضور زن به تدریج شکلی از رمز و راز می‌گیرد و زندگی ورزشی رُی هابز به جهانی ناشناخته پیوند می‌خورد.

با وجود مشابهت‌هایی که داستان اصلی کتاب قهرمان با روایت‌های موفقیت و کسب قدرت دارد، این کتاب فاصله‌‌اش را با قصه‌های روزنامه‌ای حفظ کرده. برنارد مالامد هنر داستان‌نویسی‌اش را در طراحی شخصیت رُی هابز و ارتباط ذهنی او با وقایع پیرامونش نشان می‌دهد. اتفاقات ساده‌ی زندگی گاهی به شکلی عجیب و نامحسوس به موقعیت‌هایی سیاه و دشوار تبدیل می‌شوند. رُی هابز هم مثل همه‌ی قهرمان‌ها سودای دست‌یابی به جایگاهی فراتر را دارد، اما ماجرایی که نویسنده‌ی کتاب برای او طراحی کرده اجازه‌ی پیش‌روی به سیاق قهرمانان دیگر را به او نمی‌دهد! گویی این جوان مغرور قرار نیست طعم لذت را بچشد. با این وجود برنارد مالامد بخشی از رویدادهای کتاب قهرمان را به گونه‌ای توصیف می‌کند که گویی صحنه‌هایی از یک فیلم اکشن به چشم مخاطب زنده می‌شود. عامه‌پسندهای آمریکایی در این کتاب سر و شکلی متفاوت می‌یابند و برنارد مالامد با استفاده از شگردهای شناخته‌شده‌ی کتاب‌های پرفروش عامه‌پسند نگاه مخاطب را به جهانی فراتر از داستان جذب می‌کند.

رُی هابز شخصیت سخت‌کوش خود را در ماجرایی پیچیده گم می‌کند که از سویی به افسانه می‌ماند و از سوی دیگر دست‌یافتنی و زمینی به نظر می‌رسد. برنارد مالامد زندگی شخصیت اصلی کتاب قهرمان را با آزردگی‌های روحی می‌آمیزد و لایه‌های درونی داستان را به ارجاعاتی پیوند می‌دهد که تا حدی پای اسطوره‌های یونان را به کتاب قهرمان باز می‌کند. رُی هابز جوان سفری را تجربه می‌کند که از یک آرامش نسبی به گودال‌های خطرناک و پرحادثه می‌افتد. اما در کتاب قهرمان طراحی حادثه چندان که می‌شناسیم تودرتو نیست. برنارد مالامد خط داستانی ساده‌ای را برگزیده و بیش از هر چیز انگیزه‌ی رُی هابز را برای ستاره شدن در ورزش محبوبش برجسته می‌سازد. در این میان حضور شخصیت‌های دیگر جست‌وجوی رُی هابز را به جایی می‌برد که در تصور او نیست. کتاب قهرمان با ترجمه‌ی شیوا الهی توسط نشر چشمه منتشر شده است.

اقتباس سینمایی از کتاب قهرمان

در سال 1984 فیلمی به کارگردانی بری لوینسون کارگردان محبوب آمریکایی از این کتاب اقتباس شده است که رابرت ردفورد (Robert Redford) در این فیلم نقش رُی هابز را بازی می‌کند.

نکوداشت‌های کتاب قهرمان

• از روزی که رینگ لاردنر (Ring Lardner) صحنه را ترک کرده، این بهترین رمان درباره‌ی بیسبال است. (روزنامه‌ی سنت لوئیس (St. Luis Post Dispatch))
• یک رمان درخشان و در عین حال غیرمعمول. (نیویورک تایمز)
• مالامود در میان نویسندگان معاصر آمریکایی جایگاه رفیعی دارد. (واشنگتن ‌پست)
• یک کتاب با رتبه‌ی عالی! (Saul Bellow)
• کتاب قهرمان نمایانگر عذاب ویرانگر و ترحمی است که اغلب چهره‌ها و استعدادهای بزرگ ورزشی با آن مواجه می‌شوند. (ایندیپندنت)

کتاب قهرمان برای چه کسانی مناسب است؟

اگر داستانی عامه‌پسند با ساختاری متفاوت می‌خواهید، خواندن این اثر تجربه‌ی متفاوتی را برای شما رقم خواهد زد.

در بخشی از کتاب قهرمان می‌خوانیم

تا عصر آن روز وَمر، که یک‌بند درباره‌ی دستاوردها و شاهکارهایش در زمین بازی حرف می‌زد، حسابی با هریت بِرد صمیمی ‌شد و طولی نکشید که انگشت‌های گوشتالویش را سُر داد دور پشتی صندلی او. رُی دیگر طاقت نیاورد، از آن‌جا بیرون زد و به کوپه‌ی خودش برگشت. از شیشه بیرون را نگاه می‌کرد، آن دستِ راهرو اِدی سر‌پا خوابش برده بود. خدای بزرگ! عظمت جنگل پیش چشمش خیره‌کننده بود. فکر می‌کرد دیروز آن را پشت‌سر گذاشته‌اند، اما هنوز انبوهی از درختان در برابرش بود. درختان مانند تپه‌ها و ابرها گویی از کنار قطار می‌گریختند. رُی، که نمی‌دانست دقیقاً کجا هستند، غمگین بود. دیروز مکانی آشنا را ترک کرده بود، حالا گویی نشانی از آن شهر در این دنیا نبود. احساس کرد دیگر هرگز خانه را نخواهد دید.

جنگل پا‌به‌پای آن‌ها پیش می‌آمد. درختان همچون لشکر پیاده‌نظامی از تپه‌ها بالا می‌رفتند و مثل آبشاری سرازیر می‌شدند. قطار پیچید و درختان در مسیر ظاهر شدند، رُی در دل بیشه‌زار تنها نقطه‌ای از این دنیا را دید که در آن عمیقاً احساس آرامش می‌کرد؛ جهانی سبز که نورهایی عجیب سینه‌اش را می‌شکافت و فریادهای غریب پرندگان، پیچیده در شولای سکوت، چنان این خلوت دنج را کامل می‌کرد که در نهانش عمیقاً احساس آرامش می‌کرد. بابت افکاری که در آن‌جا از ذهنش می‌گذشت ابداً احساس شرم نمی‌کرد، چرا که سبب می‌شد شور سرکش آمال‌وآرزوهایش فروبنشیند. ناگهان به خود آمد و این سؤال برای هزارمین‌بار در ذهنش نقش بست: چرا این‌همه از خانه‌اش دور شده؟ اصلاً سم خودش می‌داند دارد چه‌ می‌کند؟ گاهی به همه‌چیز شک می‌کرد؛ گاهی واقعاً دلش می‌خواست به خانه برگردد، آن‌جا حداقل از فردایش خبر داشت. یاد گل رُز سفیدی افتاد که در جیب شلوارش جا خوش کرده بود، فکر کرد دور بیندازدش. یک‌مرتبه درختان کاج از قطار دور شدند و آرام‌آرام به پشت تپه‌های آبی‌رنگ خزیدند و آن ‌وقت منظره‌ی کوه‌هایی طلاکوب با قله‌های پوشیده از برف در دوردست ظاهر شد. شهری کوچک در دامنه‌ی کوه زیر بارقه‌های نور خورشیدِ روبه‌غروب می‌درخشید. قطار با رسیدن به شهر از سرعت خود کم کرد و متوقف شد.