معرفی و دانلود کتاب آخرین شاهدان: تاریخ شفاهی

عکس جلد کتاب آخرین شاهدان: تاریخ شفاهی
قیمت:
۹۳,۳۷۵ تومان
۵۰٪ تخفیف اولین خرید با کد welcome

برای دانلود قانونی کتاب آخرین شاهدان و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.

برای دانلود قانونی کتاب آخرین شاهدان و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.

معرفی کتاب آخرین شاهدان: تاریخ شفاهی

جنگ‌جهانی دوم را به‌جرأت می‌توان یکی از مهم‌ترین وقایع تاریخ بشر قلمداد کرد. سوتلانا آلکسیویچ، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل، در کتاب آخرین شاهدان شماری چند از بازماندگان این واقعه را که در زمان جنگ در حال سپری کردن دوران کودکی‌شان بوده‌اند، پای میز مصاحبه‌ی خود می‌نشاند. او می‌کوشد تا از این طریق قدمی ارزشمند و متفاوت در مسیر تاریخ شفاهی این حوزه بردارد.

درباره‌ی کتاب آخرین شاهدان

نسخه‌ی الکترونیکی یک اثر خواندنی تألیف سوتلانا آلکسیویچ که نشریه‌ی گاردین آن را یک شاهکار مسلّم قلمداد نموده است، اکنون پیش روی شماست. نویسنده در کتاب آخرین شاهدان (The Last Witnesses) که پژوهشی سترگ و منحصربه‌فرد به شمار می‌آید، کوشیده است تا جنگ‌جهانی دوم را از دریچه‌ی نگاه کودکان آن زمان روایت کند و تصویر متفاوتی را از این فاجعه‌ی گسترده‌ی انسانی در معرض دید مخاطبان خود قرار دهد.

بی‌تردید می‌توان گفت سهم هیچ کودکی در هیچ نقطه‌ای از جهان نیست که تجربیات وحشتناک و سیاه ناشی جنگ را از سر بگذارند، اما بسیاری از کودکان شوربختانه در چنین شرایط کابوس‌واری قرار می‌گیرند. تحقیقات جامعه‌شناسانه نشان داده‌اند که تا سال 2018، 357 میلیون کودک در نقاط گوناگون جهان در شرایطی متأثر از جنگ و درگیری زندگی کرده‌اند. این یعنی چیزی حدود یک کودک از هر شش کودک در جهان. اثرات زیست ناگزیر کودکان در چنین شرایط بغرنجی بی‌شمار، ویرانگر و گاه پنهان است. اختلال در یادگیری، آسیب‌های روانی عمیق و گسترده و خطرات فیزیکی و جانی تنها بخشی از این پیامدها به شمار می‌روند.

افرادی که در کتاب آخرین شاهدان پای میز مصاحبه با سوتلانا آلکسیویچ نشسته‌اند، کسانی هستند که دوران کودکی‌شان با روزهای سیاه جنگ‌جهانی دوم همزمان شده است. از ناتاشای پنج‌ساله گرفته که حالا مشغول کار ویراستاری است، تا لاریسای شش‌ساله که امروزه در کتابخانه مشغول به کار است، از اینّا، مهندس ساختمانی که در زمان جنگ تنها ده سال داشت، تا دکتر لیدا پاگارژِلسکایا که در آن زمان کودکی هشت‌ساله بود. کتاب آخرین شاهدان ده‌ها صدای متنوع را به سبکی متمایز و منحصربه‌فرد گرد هم آورده و مجموعه‌ای از خاطرات کودکان جنگ‌جهانی دوم را مکتوب نموده است. کودکانی که گاهی اوقات سرباز جنگ بوده‌اند و گاهی تنها شاهدی بی‌طرف که قربانی سیاست‌های بزرگسالان خود گشته است. نسلی که با ترومای جنگ بزرگ شد و جنگی که مسیر سرنوشت ملت روسیه را برای همیشه دستخوش تغییر کرد.

کتاب آخرین شاهدان روایت‌های کودکانه و مملو از جزئیات روزمره‌ی زندگی را در بحبوحه‌ی جنگ از نمایی کاملاً بی‌سابقه نشان می‌دهد. سوتلانا آلکسیویچ در این اثر ارزشمند، صدای کسانی را منعکس می‌کند که خاطراتشان در میان روایت‌های رسمی گم شده است و از این طریق تاریخ ناگفته و پنهانی از تجربیات شخصی و خصوصی هم‌میهنان خود را آشکار می‌کند.

انتشارات نیستان ترجمه‌ی مهناز خواجوند را از زبان اصلی این اثر یعنی روسی در قالب کتابی خواندنی منتشر کرده است.

نکوداشت‌های کتاب آخرین شاهدان

  • تواضع ویژه‌ای در گزارشی که آلکسیویچ تهیه کرده است وجود دارد. (گاردین)

  • یک یادآوری نیرومند از قدرت ماندگار کلام مکتوب روی گواهی بر درد که در هیچ رسانه‌ی دیگری آن را یافت نمی‌کنید. بچه‌ها زنده می‌مانند، بزرگ می‌شوند و فراموش نمی‌کنند. آن‌ها اولین و آخرین شاهدان هستند. (نیو ریپابلیک)

  • سوتلانا آلکسیویچ به سراغ زندگی‌های ویران‌شده و جوامع ریشه‌کن‌شده می‌رود. با خواندن این کتاب، غیرممکن است که درباره‌ی کودکانی که در تعارض گرفتار شده‌اند به شیوه‌ای متفاوت فکر نکنیم. آلکسیویچ خود را در چهارراه تاریخ قرار می‌دهد و ضبط صوت خود را روشن می‌کند. نتیجه‌ی نهایی تاریخ شفاهی ارزشمندی است که گاهی می‌تواند معتبرتر از تاریخ مکتوب باشد. او در نهایت صمیمیت به سراغ مصاحبه‌شوندگان خود می‌رود و با خواندن این کتاب، گویی در آشپزخانه روبه‌روی شخصیت‌ها نشسته‌اید و در شادی و رنج آن‌ها شریک هستید. (واشنگتن پست)

  • می‌توان گفت آلکسیویچ عمیق‌ترین و شیواترین درک را از شرایط شوروی به دست آورده است. او به‌طور مداوم آنچه را که عمداً به دست فراموشی سپرده شده، شرح داده است. (ماشا گسن)

کتاب آخرین شاهدان برای چه کسانی مناسب است؟

علاقه‌مندان به تاریخ شفاهی، جامعه‌شناسی، و همچنین تاریخ جنگ‌های بزرگ بشر را دعوت می‌کنیم تا خواندن این کتاب را از دست ندهند.

با سوتلانا آلکسیویچ بیشتر آشنا شویم

این نویسنده و روزنامه‌نگار اهل بلاروس در سال 1948 متولد شد و در 67 سالگی جایزه‌ی نوبل ادبیات را از آن خود کرد. سوتلانا آلکسیویچ (Svetlana Aleksievich) پس از فارغ‌التحصیلی از دبیرستان به‌عنوان خبرنگار در چندین روزنامه‌ی محلی مشغول به کار شد. در سال 1972 بود که آلکسیویچ از دانشگاه دولتی بلاروس فارغ‌التحصیل شد و به استخدام مجله‌ی ادبی Nyoman در مینسک درآمد. او در طول سال‌ها فعالیت حرفه‌ای جوایز و افتخارات بسیاری را نصیب خود کرده است که از این میان می‌توان به نشان افتخار اتحادیه‌ی شوروی، جایزه‌ی لنین کومسومول و جایزه‌ی ملی منتقدان کتاب اشاره کرد. «صداهایی از چرنوبیل»، «جنگ چهره‌ی زنانه ندارد» و «پسرانی از جنس روی» عناوین دیگر آثار منتشرشده‌ی این نویسنده‌ی توانمند هستند.

در بخشی از کتاب آخرین شاهدان: تاریخ شفاهی می‌خوانیم

باید به کلاس اول می‌رفتم...

دیگر برایم کتاب الفبا و کیف مدرسه خریده بودند. من از همه بزرگ‌تر بودم. خواهرم رایا 5 سالش بود و خواهر دیگرم، تامارا، هم 3 سال داشت. ما در راسّونی زندگی می‌کردیم. پدرمان رئیس جنگل‌داری بود اما یک سال قبل از شروع جنگ از دنیا رفته بود. ما با مادرمان زندگی می‌کردیم. آن روز که جنگ شد، ما سه خواهر در مهدکودک بودیم؛ خواهر کوچک‌ترمان هم با ما بود. دنبال همه بچه‌ها آمده بودند و آن‌ها را برده بودند اما هیچ‌کس دنبال ما نیامد.

وحشت کرده بودیم. مامان آخرین نفری بود که رسید. او در جنگل‌داری کار می‌کرد. آن‌ها کاغذهایی را سوزانده بودند و دفن کرده بودند. به همین‌خاطر مادر دیر کرده بود. مادرم گفت که ما باید برویم. به ما یک گاری داده بودند. باید ضروری‌ترین وسایلمان را با خود برمی‌داشتیم. یادم می‌آید که در راهرو سبدی بود. ما سبد را در گاری گذاشتیم و خواهر کوچکم عروسکش را برداشت. مادرم می‌خواست عروسک را نیاورد؛ عروسک خیلی بزرگ بود. خواهرم گریه کرد: «من اونو اینجا نمی‌ذارم!» از راسّونی خارج شده بودیم که گاریمان چپ کرد. سبد باز شد و از داخلش کفش بیرون افتاد. معلوم ‌شد که ما چیزی با خودمان برنداشته بودیم: نه خوراکی، نه لباس اضافی. مامان دست‌پاچه شده بود و اشتباهی سبدی را برداشته بود که داخلش کفشی برای تعمیر گذاشته بود.

حتی نرسیدیم کفشی که افتاده بود را برداریم. هواپیماها آمدند و بمبارانمان کردند. با مسلسل تیراندازی می‌کردند. عروسک ما سوراخ‌سوراخ شد اما خواهر کوچولومون سالم مانده بود حتی خراشی هم برنداشته بود. گریه می‌کرد: «هرچی بشه من اونو ول نمی‌کنم.» به عقب برگشتیم و کنار آلمانی‌ها زندگی را از سر گرفتیم. مادر وسایل پدر را می‌برد که بفروشد.

فهرست مطالب کتاب

مقدمه
پس‌گفتار به جای پیش‌گفتار
1. «او از نگاه‌کردن به پشت سرش می‌ترسید...»
2. «اولین و آخرین سیگار من...»
3. «مادربزرگ دعا می‌کرد... دعا می‌کرد روح من برگردد...»
4. «جسد‌های صورتی‌رنگ روی زغال‌ها افتاده بودند...»
5. «هنوز هم مادرم را می‌خواهم...»
6. «آن اسباب‌بازی‌های قشنگ آلمانی...»
7. «یک مشت نمک... همه آنچه از خانه ما باقی مانده بود...»
8. «همه پرتره‌های کتاب درسی را بوسیدم...»
9. «من با دستام جمشون کردم... اونا سفیدِ سفید بودن...»
10. «می‌خوام زنده بمونم! می‌خوام زنده بمونم!...»
11. «از سوراخ جادگمه...»
12. «فقط صدای جیغ مامان را می‌شنیدم...»
13. «ما می‌نواختیم و سربازها گریه می‌کردند...»
14. «در قبرستان جنازه‌ها از زیر خاک بیرون افتاده بودند... انگار یک‌بار دیگر کشته شده‌ بودند...»
15. «و فهمیدم که او پدرم است... زانوهایم می‌لرزید...»
16. «چشماتو ببند، پسرم!... نگاه نکن!...»
17. «برادر کوچکم گریه می‌کرد، چون وقتی که پدر بود او نبود...»
18. «اولین نفری که آمد همین دختر بود...»
19. «مادرت منم...»
20. «می‌شه تهِشو لیس بزنیم؟...»
21. «یک نصف قاشق شکرِ بیشتر...»
22. «خونه عزیز، نسوز! خونه عزیز، نسوز!...»
23. «او با روپوشی سفید آمد، مثل مامان...»
24. «خاله‌جون، منم بشینم رو پاتون؟...»
25. «... شروع کرد به تکان دادنش، مثل عروسک»
26. «دیگر برایم کتاب الفبا خریده بودند...»
27. «... هنوز نه داماد شده بودند و... نه سرباز»
28. «کاش حداقل یکی از پسرا بمونه...»
29. «اشک‌هایش را با آستینش پاک می‌کرد...»
30. «مثل کودکی از طناب آویزان بود...»
31. «از حالا به بعد بچه‌های من هستین...»
32. «ما دستشان را می‌بوسیدیم...»
33. «من با چشم دختری کوچک به آن‌ها نگاه می‌کردم...»
34. «مادر لبخند نمی‌زد...»
35. «نمی‌توانستم به اسمم عادت کنم...»
36. «لباس نظامی‌اش خیس بود...»
37. «گویی آن زن دختر او را نجات داده بود...»
38. «پارتیزان‌ها من را روی دستشان بلند کرده بودند و می‌بردند. تمام استخوان‌هایم شکسته بود، از نوک پا تا فرق سرم...»
39. «خب پس چرا من این‌قدر کوچولوام؟...»
40. «به بوی آدمیزاد کشش داشتند...»
41. «برای چی اونا به صورت مامانم شلیک کردن؟ مامان من که خیلی خوشگل بود...»
42. «ازم می‌خواستی که بهت تیر خلاص بزنم...»
43. «من حتی روسری سرم نبود...»
44. «کسی نبود که در کوچه با او بازی کنم...»
45. «پنجره را باز کرد... و کاغذها را به دست باد سپرد...»
46. «اینجا رو بکَنید...»
47. «پدربزرگ را زیر پنجره به خاک سپردیم...»
48. «تازه رویش را با بیل مرتب می‌کردند تا قشنگ شود...»
49. «برای خودم پیراهن پاپیون‌دار می‌خرم...»
50. «چطوری مرد؟ امروز که تیراندازی نشد؟...»
51. «چون ما دختریم و اون پسره...»
52. «اگه با بچه‌های آلمانی بازی کنی دیگه برادرم نیستی...»
53. «ما حتی این کلمه را هم فراموش کرده بودیم...»
54. «شما باید برید جبهه، اون‌وقت عاشق مامان من شدین؟!...»
55. «در آخرین لحظات آن‌ها اسمشان را فریاد زدند...»
56. «هرچهارتایمان روی سورتمه بودیم...»
57. «این دو پسربچه مثل گنجشک لاغر شده‌اند...»
58. «از اینکه پوتین‌هایم دخترانه‌ بود خجالت می‌کشیدم...»
59. «جیغ می‌زدم و فریاد می‌کشیدم... نمی‌توانستم ساکت شوم...»
60. «همه دست یکدیگر را گرفتیم...»
61. «قبل از جنگ ما حتی نمی‌دانستیم چطور مراسم خاکسپاری انجام می‌شود، اما در آن لحظه یک‌دفعه همه‌چیز یادمان آمد...»
62. «جمع می‌کرد و در سبد می‌گذاشت...»
63. «بچه‌گربه‌ها را از کلبه بیرون بردند...»
64. «حفظ کن: ماریوپول، خیابون پارکووایا، پلاک 6...»
65. «من شنیدم چطور قلبش از کار افتاد...»
66. «پشت سر خواهرم، سرگروهبان وِرا رِدکینا، به جبهه رفتم...»
67. «به سمت طلوع خورشید...»
68. «پیراهن سفید در تاریکی از دور می‌درخشید...»
69. «روی زمینی که تازه شسته بودم افتاد...»
70. «آیا خدا این صحنه‌ها را می‌دید؟ و اگر می‌دید با خود چه فکری می‌کرد...»
71. «و رنگ سفید، رنگ محبوب است...»
72. «آب‌نبات‌های دراز و باریکی شبیه مداد آورده بودند...»
73. «صندوقچه درست اندازه او بود...»
74. «می‌ترسیدم این خواب را ببینم...»
75. «دلم می‌خواست یکی‌یکدانه مادر باشم تا نازم را بکشد...»
76. «آن‌ها مثل توپ‌های کوچک روی آب می‌آمدند و غرق نمی‌شدند...»
77. «آسمان آبیِ آبی را به‌خاطر سپردم... و هواپیماهایمان را که در آن پرواز می‌کردند...»
78. «مثل کدو‌های رسیده...»
79. «ما... پارک می‌خوردیم»
80. «هر کی گریه کنه بهش شلیک می‌کنیم...»
81. «مامان‌جون و بابا‌جون: کلمات طلایی...»
82. «تکه ‌تکه برایش می‌آوردند...»
83. «جوجه‌های ما تازه سر از تخم درآورده بودند... می‌ترسیدم آن‌ها را بکشند...»
84. «شاه خاج... شاه خشت...»
85. «عکس بزرگ خانوادگی...»
86. «بیاین حداقل توی جیباتون یه کم سیب‌زمینی بریزم»
87. «بابا آااب داااااد...»
88. «او به من کوبانکایی با روبان قرمز داد...»
89. «و تیر هوایی زدم...»
90. «کلاس اول مادر مرا بغل می‌کرد و به مدرسه می‌برد...»
91. «سگ نازنین، ببخش!... سگ نازنین، ببخش!...»
92. «من را از خود دور می‌کرد و می‌گفت: این دختر من نیست! دختر من نیست...!»
93. «ما که بچه نبودیم، مرد بودیم... زن بودیم...»
94. «کت و شلوار بابا رو نده به مرد غریبه!...»
95. «نیمه‌ شب گریه می‌کردم که مادر شاد من کجاست؟»
96. «نمی‌گذارد پرواز کنم...»
97. «همه دلشان می‌خواست کلمه «پیروزی» را ببوسند...»
98. «با پیراهنی که از لباس نظامی پدر دوخته شده بود...»
99. «با میخک‌های قرمز تزئینش کردم...»
100. «مدت‌ها منتظر پدرم بودم... همه عمر...»
101. «از آن سرزمین... از آن آب و خاک...»

مشخصات کتاب الکترونیک

نام کتابکتاب آخرین شاهدان: تاریخ شفاهی
نویسنده
مترجممهناز خواجوند
ناشر چاپیانتشارات نیستان
سال انتشار۱۳۹۷
فرمت کتابEPUB
تعداد صفحات415
زبانفارسی
شابک978-964-337-968-1
موضوع کتابکتاب‌های خاطرات
قیمت نسخه الکترونیک

نقد، بررسی و نظرات کتاب آخرین شاهدان

Fariba.A
۱۴۰۲/۰۶/۱۰
عالی بود نه اینکه قصه‌ی درد و رنج افراد بی خانمانی و جنگ جالب باشه ولی نوع نگارش کتاب و همینطور راویان متفاوت این کتابو جذاب کرده بود. متاسفانه روایت جنگ هست و سراسر درد و اه
مشاهده همه نظرات 1

راهنمای مطالعه کتاب آخرین شاهدان

برای دریافت کتاب آخرین شاهدان و دسترسی به هزاران کتاب الکترونیک و کتاب صوتی دیگر و همچنین مطالعه معرفی کتاب‌ها و نظرات کاربران درباره کتاب‌ها لازم است اپلیکیشن کتابراه را نصب کنید.

کتاب‌ها در اپلیکیشن کتابراه با فرمت‌های epub یا pdf و یا mp3 عرضه می‌شوند.