معرفی و دانلود کتاب پسر خوب

معرفی کتاب پسر خوب

زمانی که افراد غیرقابل پیش‌بینی باشند، تاریک و ترسناک می‌شوند و شرایط را دشوار و پیچیده می‌کنند. لیام، شخصیت اصلی کتاب پسر خوب، یکی از آن افراد غیرقابل پیش‌بینی است که پیچیدگی‌ها و نقاط تاریک زیادی در گذشته‌ی خود دارد و متهم ردیف اول یک جنایت است. فریدا مک فادن در این کتاب نیز همانند دیگر داستان‌هایش رمانی جنایی و معمایی خلق کرده است که در آن جنایت ابعاد گوناگونی می‌یابد.

درباره‌ی کتاب پسر خوب

اریکا، زنی است که یک دختر به نام هانا و یک پسر به نام لیام دارد. هانا دختری چهارده ساله، کمی چاق، بهانه‌گیر و شلخته است و در مقابل، لیام پسری شانزده ساله، شیک‌پوش، خوش‌قیافه، دقیق، منضبط و قدردان مادر است. لیام به‌تازگی رانندگی یاد گرفته، به‌دقت و با حواس جمع رانندگی می‌کند و هرگز مست پشت فرمان نمی‌نشیند. اریکا همراه با همسرش جیسون بیست سال زندگی مشترک را سپری کرده‌اند و خانواده‌ای خوش‌بخت به نظر می‌رسند. فریدا مک فادن (Freida McFadden) در کتاب پسر خوب (The Perfect Son) داستان این خانواده‌ را در شرایطی روایت می‌کند که وقوع یک فاجعه همه‌ چیز را دگرگون کرده است. جنازه‌ای پیدا شده و لیام متهم ردیف اول این قتل است؛ درعین‌حال اریکا و جیسون ناباورانه تمام تلاششان را می‌کنند تا بی‌گناهی او را ثابت کنند.

لیام در کتاب پسر خوب پسری جذاب است که هم سوگلی خانواده است و هم در مدرسه دخترهای زیادی مجذوب او می‌شوند. لیام نیز عاشق یکی از همکلاسی‌هایش به نام اولیویاست. با جلو رفتن داستان، وضعیت اولیه و همه‌ی پیش‌بینی‌ها و انتظاراتْ دگرگون شده و مشخص می‌شود که لیام چندان هم که به‌ نظر می‌رسد پسر خوب و بی‌دردسری نیست؛ بلکه پیشینه‌ای تاریک دارد. او در کودکی دختری را در کمد مهد کودک با دستان بسته، زندانی کرده و به همین دلیل از مهد کودک اخراج شده است. همین نقاط مبهم کنجکاوی پلیس را بر می‌انگیزد و تحقیقات بازپرس درباره‌ی سابقه‌ی بزهکاری لیام ادامه می‌یابد.

کتاب پسر خوب، همانند دیگر رمان‌های فریدا مک فادن، از جایی شروع می‌شود که جنایت رخ داده است. سپس نویسنده با بازگشت به عقب، شخصیت‌های داستان را معرفی می‌کند. راویان اصلی این داستان اریکا و اولیویا هستند. داستان به طور متناوب از زبان یکی از این دو روایت می‌شود و پس از آنکه در چند فصل متوالی گذشته‌ی لیام و نزدیکانش روایت می‌شود، فصلی به گزارش بازجویی پلیس اختصاص می‌یابد. در این گزارش‌ها، توصیفاتی که نویسنده از یافته‌های پلیس ارائه می‌کند، جنبه‌های جدید، غیرمنتظره و متناقضی از شخصیت لیام را برای خواننده آشکار می‌کند و سؤال‌های زیادی را در ذهن مخاطب به وجود می‌آورد. به این طریق، در داستان تعلیق و پیچیدگی‌های زیادی ایجاد می‌شود که به کشش و جذابیت داستان می‌افزاید و سبب می‌شود به‌سختی بتوانید کتاب را رها کنید؛ مگر آنکه پاسخ سؤال‌های خود را بیابید.

فریدا مک فادن از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز است که رمان‌های پرفروش جنایی و معمایی می‌آفریند. پیچیدگی، تناقض، غافلگیری، شخصیت‌هایی با اختلالات روانشناختی و زنجیره‌های بی‌پایانی از تبهکاری و جنایت ویژگی‌هایی هستند که در اکثر آثار او دیده می‌شوند و رمان‌های او را ترسناک و دلهره‌آور می‌سازند. ضمناً گروهی از رمان‌های فریدا مک فادن با محوریت شخصیت‌های نوجوان و در فضای مدرسه اتفاق می‌افتد. کتاب پسر خوب نیز یکی از همین داستان‌هاست که با محوریت شخصیت‌های نوجوان شکل گرفته است.

در مجموع می‌توان گفت کتاب پسر خوب، یکی دیگر از داستان‌های معمایی، جنایی و یک تریلر روانشناسانه‌ی جذاب از فریدا مک فادن، نویسنده‌ی پرفروش بین‌المللی است که نشر نون با ترجمه‌ی صبا ایمانی آن را منتشر کرده است.

در نکوداشت کتاب پسر خوب

• داستانی خارق‌العاده و یکی از بهترین کتاب‌های فریدا مک فادن که همه باید آن را بخوانند. (آمازون)

کتاب پسر خوب برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب برای تمام کسانی که به خواندن رمان‌های جنایی و معمایی علاقه‌مند هستند، مناسب است.

در بخشی از کتاب پسر خوب می‌خوانیم

بااینکه یک قرار واقعی نیست، ولی از اینکه قرار است امشب با لیام شام بخورم، خیلی استرس دارم.

دیشب تمام لباس‌های کمدم را جلوی آینه پوشیدم. هر کدام را دو بار. یک دامن پوشیدم که واقعاًً دوست داشتم لیام من را با آن ببیند، ولی شاید اگر این را می‌پوشیدم این‌طور به‌نظر می‌آمد که زیادی تیپ زده‌ام. (ضمناً، چندان مطمئن نیستم مادرم اجازه دهد با آن دامن از خانه بیرون بروم.) به‌هرحال، صرفاً قرار است بعد از تمرین تیم دوی مدرسه غذا بخوریم. درنهایت، تصمیم می‌گیرم لباسی راحت و قشنگ بپوشم. جذاب‌ترین شلوار جینم را می‌پوشم و یک تاپ قرمز را با آن ست می‌کنم. سپس یک ساعت دیگر را جلوی آینه صرف درست‌کردن موهایم می‌کنم. واقعاً آدم را خسته می‌کنند.

الان با شلوار جین و تاپ قرمزم جلوی مدرسه ایستاده‌ام و خودم را در آغوش کشیده‌ام تا گرمم شود. پوست بازوهایم دون‌دون شده، ولی ژاکتم چندان جذاب نیست و نمی‌خواهم جلوی لیام بپوشمش. امیدوارم قدر این‌همه زجری را که به‌خاطرش کشیده‌ام، بداند.

مدیسون تصمیم گرفته کنار من منتظر بماند، ولی کاش نمی‌ماند. چون در حال حاضر منبع انرژی مثبت نیست. هیچوقت از لیام خوشش نمی‌آمد، ولی الان مستقیما مخالف است. انگار قصد دارد من را متقاعد کند که پیش از آنکه حتی چیزی شروع شود، لیام را بپیچانم.

مدیسون می‌گوید: «از همه مهم‌تر، دیر کرده.» موبایلش را از توی جیبش بیرون می‌آورد و جلوی صورتم می‌گیرد تا ساعت را نشانم دهد. «این چیزیه که می‌خوای؟ پسری که همیشه تو رو منتظر بذاره؟»

«بهم گفت شاید دیر کنه.» شروع می‌کنم به قدم زدن تا خودم را گرم کنم، ولی بعد می‌ترسم که نکند عرق کنم. «الان تمرین داره. اگه نتونه به موقع از سالن خارج شه که تقصیر خودش نیست.»