معرفی و دانلود کتاب صوتی سنگهایی در جیبم
برای دانلود قانونی کتاب صوتی سنگهایی در جیبم و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب صوتی سنگهایی در جیبم
کوثر عظیمی در کتاب صوتی سنگهایی در جیبم، داستان زنی در آستانهی سی سالگی را روایت میکند که همهچیزِ زندگی در میانهروی برایش خلاصه شده و این بیشتر از آنکه تصمیمی صلحآمیز و سرشار از آرامش باشد، برایش تبدیل به کابوسی سراسر متناقض شده که لحظهای او را به حال خود رها نمیکند...
دربارهی کتاب صوتی سنگهایی در جیبم
«زن جوانی، پیرزن همسایهاش را کشت. این زن، پس از آنکه طعنهها و کنایههای فراوان پیرزن دربارهی شوهر نکردنش را شنید، اول او را تا سرحد مرگ کتک زد و بعد وقتی هنوز نفس میکشید، او را با کمربند خفه کرد.»
این تیتر از اخبار روزنامه هولناک به نظر میرسد، ولی گمان میرود بیشتر زنان مجردی که از فشار اطرافیان برای ازدواج به تنگ آمدهاند بتوانند با آن همذاتپنداری کنند. داستان برای شخصیت اصلی قصهی کتاب صوتی سنگهایی در جیبم (Des pierres dans ma poche) نوشتهی کوثر عظیمی (Kaouther Adimi) نیز به همین منوال است. او بهخوبی میتواند درک کند که چرا آن زن، پیرزنِ همسایه را بهخاطر طعن و کنایه دربارهی ناتوانیاش در شوهر پیدا کردن کشته بود. بههرحال هرکس ظرفیتی دارد و درمورد زنان مجرد اگر تصمیم گرفتید این ظرفیت را نادیده بگیرید، دیگر عواقب آن پای خودتان است.
در کتاب صوتی سنگهایی در جیبم داستان زنی الجزایری را میشنوید که در سن کم تصمیم گرفته خود را به فرانسه برساند. حالا که او در آستانهی سی سالگی قرار دارد، نه آنچنان شبیه زنهای فرانسوی است و نه دیگر شباهت چندانی به همجنسان الجزایری خود دارد. گویی در کل زندگی یک پایش اینطرف جوی و پای دیگرش آن طرف جوی بوده است. با آنکه در کشوری مسلمان و مذهبی به دنیا آمده که برای کوچکترین وجه زندگی زنان نیز قوانین سرسختانهای وضع کردهاند، ولی هیچگاه ذهنش نتوانسته آنها را بپذیرد. البته این بدین معنا نیست که حالا مثل یک زن اروپایی فکر میکند و آزادانه میچرخد؛ هنوز هم طرز فکر سنتی الجزایری و البته خانوادهای که در آنجا سکونت دارند، بخشی از ذهنش را اشغال کردهاند.
همین هم میشود که وقتی مادر با شوق فراوان زنگ میزند و خبر ازدواج خواهر کوچکترش را میدهد، او بیش از آنکه خوشحال شود مضطرب میشود. از همین حالا میتواند پچوواپچ زنان متأهل فامیل را بشنود که پشت سرش وراجی میکنند و رفتنش به پاریس را بیعقلی میدانند. اگر توانش را داشت که از دست طرز فکر مادر و غرغرهایش خلاص شود، شاید قدرت بیتوجهی به این افکار را نیز پیدا میکرد. اما حالا که مادر دمبهدم به او یادآوری میکند که «تنها اوست که بیشوهر مانده» و «عاقبت در تنهایی خواهد مرد»، نمیتواند از فکر اینکه روزی تنها در خانهاش میمیرد و احتمالاً جنازهی بوگرفتهاش را بعد از چند روز غریبهای پیدا میکند، خلاص شود.
یادش میآید وقتی بچه بود، معلمها در جواب هر اعتراضِ بچهها به شرایط بد مدرسه میگفتند که «اینجا پاریس نیست» و باید توقعشان را پایین بیاورند. گمان میکند از همان روزها رویای رفتن به پاریس در ذهنش شکل گرفته باشد. البته که از همان اول هم وصلهی مناسبی برای زندگی در الجزایر نبود. یک دلش اسیر استانداردهای عجیبی بود که میگفتند دختر خوب جلوی پسرها شیرینی نمیخورد تا لبولوچهاش کثیف نشود، که اگر لاک به ناخنهایت زدی پسرها حق دارند دنبالت بیفتند و آزارت دهند، که دختر یک خانوادهی خوب صدای خندهاش «هاهاها» نیست و اگر موقع خندیدنش گوش تیز کنی صدای «هههههه» میشنوی. شاید عقل سالم با شنیدن این اراجیف دو پای دیگر هم قرض و فرار کند، ولی وقتی از اول وسط همین صحبتها به دنیا آمده باشی، ناخودآگاه برای پذیرفته شدن، به ساز مسخرهاش میرقصی. اما این تمام کودکیاش نبود. وقتی پدر و مادر او و خواهرش را به کنار دریا میبردند تا بازی کنند، چیزهای تازهای میدید. زنانی که مایو پوشیده بودند، در آرامش، در کنار زنهایی که با حجاب داخل آب میرفتند شنا میکردند و این خبر از اعتدال میداد. اعتدالی که بعدها باعث شد او هم دور از چشم خانواده لاک به ناخنش بزند، عاشق موزیک امروزی شود و وقتی دستش رسید نیز خود را با شوق تمام به پاریس برساند.
شخصیت کتاب سنگهایی در جیبم با شنیدن خبر ازدواج خواهر یاد دهها تلاشش برای پیدا کردن شوهر مناسب میافتد. قرار با مردان جوانی که یا شبیه او و آنچه میخواست نبودند، و یا او شبیه خواستههایشان نبود. باز یاد «کامل» میافتد؛ اولین عشق زندگیاش. پسری که از کودکی با او بزرگ شده و عاشقش بود، ولی روزی تنهایش گذاشته و رفته بود. تمام فکر و ذکرش این میشود که تا ماه دیگر که مراسم نامزدی خواهرش خواهد بود، انگشت حلقهی دست چپش خالی نباشد. ولی از طرفی از فکر اینکه کسی باشد که به او اجازهی خوردن چیپس و بستنی در نیمهشب و همصحبتی با زن بیخانمان محل را ندهد، لرزه به اندامش میافتد. او حس میکند هیچوقت در زندگی به تصمیمی مطمئن نخواهد بود...
کتاب صوتی سنگهایی در جیبم کاری از نشر صوتی نیستان است. این کتاب را با ترجمهی آذر نورانی و روایت عطیه پورقدیمی میشنوید.
در نکوداشت کتاب سنگهایی در جیبم
- در سراسر کتاب، قلم امپرسیونیستی کائوتر ادیمی، طنز و خشم، شگفتی و اندوه و حساسیت شاعرانهی زیبایی به چشم میخورد. (LE FIGARO MAGAZINE)
کتاب صوتی سنگهایی در جیبم برای چه کسانی مناسب است؟
اگر به رمانهای فرانسوی با موضوع مشکلات زنان در جامعه علاقه دارید، از شنیدن این قصه لذت خواهید برد.
در بخشی از کتاب صوتی سنگهایی در جیبم میشنویم
کل دیروز را منتظر بودم تا امینه آنلاین شود. میخواستم به او بگویم که چند روز دیگر به الجزیره میآیم. با دهن کفکرده، روی صفحهکلید کامپیوتر خوابم برد. صبح یادم افتاد امینه به جشن عروسی یکی از دخترهای فامیل دعوت شده بود. در 18 سالگی به اصرار امینه رفتم تا گواهینامهی رانندگی بگیرم. او یک سال از من کوچکتر است. نمیخواستم دیگر سوار آن اتوبوسهای نارنجی شوم. از همان اتوبوسهایی که برای رفتوآمد دانشجوهاست. در روزنامه خوانده بودم که این اتوبوسها برای یکی از وزیرهاست. پس هرچهقدر بیشتر ازشان استفاده کنیم، آن وزیر را پولدارتر کردهایم. احساس میکردیم بهمان خیانت شده است.
فهرست مطالب کتاب صوتی
مشخصات کتاب صوتی
نام کتاب | کتاب صوتی سنگهایی در جیبم |
نویسنده | کوثر عظیمی |
مترجم | آذر نورانی |
راوی | عطیه پور قدیمی |
ناشر صوتی | انتشارات نیستان |
سال انتشار | ۱۴۰۳ |
فرمت کتاب | MP3 |
مدت | ۳ ساعت و ۵ دقیقه |
زبان | فارسی |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان اجتماعی خارجی |