معرفی و دانلود کتاب افسانههای دیار شهریار
برای دانلود قانونی کتاب افسانههای دیار شهریار و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب افسانههای دیار شهریار
جعفر کوهی در کتاب افسانههای دیار شهریار، تعدادی از معروفترین قصههای عامیانه و افسانههای بومی آذربایجان را گردآوری کرده و آنها را از زبان راویان آنها نقل میکند. کوهی در طول سالهای متمادی به روستای قئییش قورشاق (حیدربابا)، زادگاه شهریار، رفته و با مردم آنجا، از پیر و جوان صحبت کرده و در پی آن توانسته چهل داستان فولکلور آذری را جمعآوری کند که غنای ادبی و فرهنگی این منطقه را نشان میدهند.
دربارهی کتاب افسانههای دیار شهریار
سرزمین ایران یکی از قدیمیترین تمدنها دنیا بهحساب میآید و هزاران سال از شکلگیری و زبان و ادبیات آن میگذرد. از سوی دیگر، گستردگی جغرافیایی باعث شده تا این کشور از نظر فرهنگی متکثر و متنوع باشد. در گوشه و کنار این سرزمین اقوام مختلفی زندگی میکنند که در عین داشتن ریشههای مشترک، فرهنگ و زبان مخصوص به خود را دارند. همین باعث شده تا ایران از نظر ادبیات فولکلور بسیار غنی باشد. در هر شهر و روستایی میتوان قصهها و افسانههای بومی همان منطقه را یافت که نشان میدهد ادبیات تا چه حد در زندگی این مردم ریشه دارد و از اهمیت برخوردار است.
استان آذربایجان یکی از مناطقیست که از این نظر سرآمد است. آذریها که از قدیمیترین اقوام ایرانی محسوب میشوند، همیشه شعرا و ادبیان بزرگی را پرورش دادهاند و تأثیر بسیار عمیقی بر ادبیات فارسیزبان گذاشتهاند. به همین خاطر، بسیاری از پژوهشگران معتقدند ادبیات فولکلور و روستایی مناطق آذریزبان بسیار بااهمیت هستند و تصور میکنند ریشهی غنای فرهنگی این استان در همین افسانه و قصههای بومی است. جعفر کوهی ازجمله همین محققان است که تلاش کرده بخشی از این فرهنگ را گردآوری و مستند کند. او در کتاب افسانههای دیار شهریار، به روستاهای آذربایجان رفته و دهها قصه و افسانهی اصیل آذری را گرد هم آورده است. نویسنده تلاش کرده تا دخالتی در روایت نداشته باشد و افسانه را به زبان واقعی خودِ راویان بازگو کند.
افسانه از کهنترین فرمهای ادبی است. انسان پیشامدرن که هنوز از نظر زبانی و علمی تکامل پیدا نکرده بود برای بیان احساسات خود و همینطور توصیف دنیای پیرامونش از این قالب استفاده میکرد. او ترسها، اضطرابها، خواستهها و پرسشها را بهصورت قصه درمیآورد و حتی به شکل نمایش اجرا میکرد. به خاطر همین است که علیرغم فرم سادهی افسانه و قصه، گاهی در آن مسائل فلسفی و پرسشهای عمیقی مطرح میشود. این سنت نسلبهنسل و سینهبهسینه انتقال یافته تا به امروز رسیده است. گرچه در عصر حاضر افسانهها مثل گذشتهها رایج نیستند و همچون یک سنت به اجرا درنمیآیند، ولی همچنان جذابیتشان را حفظ کردهاند. هنوز هم والدین برای بچههایشان از افسانههایی که شنیدهاند میگویند و کودکان با شیفتگی آنها را میشنوند. با همین ایده بود که جعفر کوهی سعی کرد افسانههای عامیانهی محل زیستش را گردآوری کند. او روی روستای قئییش قورشاق (حیدربابا) متمرکز شده که اصالتاً محل تولد شهریار، شاعر نامی ایران بود. کوهی به سراغ اهالی این روستا، از کودک تا پیرمرد و پیرزن میرود و از آنها میخواهد قصههای عامیانهای را که شنیدهاند، بازگو کند. او در کتاب افسانههای دیار شهریار، چهل قصه را گرد آورده است. در ابتدای هرکدام نیز به نام و سن روای و شغل او اشاره میکند تا اینچنین به آن افسانه مفهوم بیشتری ببخشد. تلاقی محل این قصه با خاستگاه شهریار باعث شده تا بتوان به ریشههای ادبی و فرهنگی این شاعر نیز پی برد. بنابراین این کتاب تا حدودی جنبههای پژوهشی هم پیدا میکند.
کتاب افسانههای دیار شهریار را نشر ارس به چاپ رسانده است.
کتاب افسانههای دیار شهریار برای چه کسانی مناسب است؟
این کتاب به علاقهمندان به ادبیات فولکلور ایران، مخصوصاً دوستداران قصهها و افسانههای آذربایجانی پیشنهاد میشود.
در بخشی از کتاب افسانههای دیار شهریار میخوانیم
روزی بود روزی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. در روزگاران قدیم پادشاهی بود که بر کشوری بزرگ حکومت میکرد. روزی چشم پادشاه دچار مریضی سختی شد. همهی مملکت را خبر کردند و هر جا حکیم خوبی بود بالای سر پادشاه آوردند ولی هیچ کدام نتوانستند چشم درد پادشاه را درمان کنند. تا اینکه حکیمی از کشور همسایه آمد و گفت: باید ماهی طلایی را از دریا بگیرید و موی آن را به چشم پادشاه بکشید تا خوب شود. جارچیان همهجا جار زدند که هر کسی ماهی طلایی را بگیرد پادشاه به او انعام خواهد داد. صیادان دریا حاضر شدند و بعد از چندین روز تلاش بالاخره ماهی طلایی را در دام انداختند. اما وقتی که پسر شاه دید ماهی طلایی بیاندازه زیباست دلش نیامد آن را بکشد. بنابراین او را گرفت و رها کرد توی آب. خبر به پادشاه رسید که ماهی طلایی را گرفته بودند ولی پسرت آن را انداخت به دریا، پادشاه خیلی ناراحت شد و دستور قتل او را صادر کرد. اما وزیر وزراء خواهش کردند که او را تبعید کرده و از کشتنش صرف نظر بکند. شاه قبول کرد و دستور داد که به پسرش مقدار زیادی آذوقه و یک اسب بدهند. پسر پیش مادرش رفت و با گریه و زاری از همدیگر جدا شدند.
شاهزاده بعد از چند روز راهپیمایی به یک دو راهی رسید و در آنجا با یک جوان دیگر روبهرو شد. شاهزاده به او گفت: اسم من محمد است تو کی هستی؟ جوان گفت: اسم من هم احمد است. محمد گفت: حالا که هر دو تنها هستیم بیا برادر بشویم. احمد هم قبول کرد و با هم راه افتادند. رفتند و رفتند رسیدند به یک شهر، دیدند که مردم آن شهر عزادار هستند علت آن را پرسیدند، آنها جواب دادند که اژدهایی جلوی آب چشمه را گرفته و هر روز باید یک نفر را بخورد تا از مسیر آن کنار برود و فردا باز هم همان کار را تکرار میکند. محمد گفت: پس چرا اژدها را نمیکشید؟ گفتند: خیلیها رفتهاند آن را بکشند ولی برنگشتهاند و دیگر کسی جرأت نمیکند به آن نزدیک شود. احمد گفت: از حاکم شهر اجازه بگیرید و برای ما اسب و شمشیر بیاورید تا شر اژدها را از سر شما کم کنیم.
فهرست مطالب کتاب
مقدمه مؤلف
اُوچی پیریم
اسب سفید
ملک خاتون
دختری در جلد قورباغه
جادوگر بدجنس
گاو زرد
افسانه قورداوغلان
سیب قرمز
روایت کرداوغلو
دزنوا
پرنده چشم آبی
انار خانم
قره قول
احمد پاروچی
سه خواهر
دختر یتیم
شاهزاده غریبه
ماهی طلایی
اسب پرنده
حسین قمارباز
سازیم دینقیر، دینقیر
پادشاه و چوپان
چوپان فقیر
آدمهای کم عقل
سه برادر و یک خواهر
ملکمحمد و ملکجمشید
احمد
جیتدان
لولئیین
هفت برادر
افسانه قولیبانی
افسانه بز
زنی در جلد اژدها
پسری در جلد مار
روباه و گرگ
زمانه
درخت تخم مرغ
گرگهای پیامآور
مرد چشم آبی و کچل
کفش بلور
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب افسانههای دیار شهریار |
نویسنده | جعفر کوهی |
ناشر چاپی | نشر ارس |
سال انتشار | ۱۴۰۲ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 168 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-622-5244-97-9 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان کوتاه ایرانی |