معرفی و دانلود کتاب صوتی تفنگ برادرم

معرفی کتاب صوتی تفنگ برادرم

خودت خبر نداری اما زیبایی ظاهرت تمام بازی را به‌هم می‌زند... رای لوریگا در کتاب صوتی تفنگ برادرم، ژانر نوآر را با یک معضل اجتماعی، یعنی بزهکاری نوجوانان، گره می‌زند تا از دل آن داستان پسر جوانی را روایت کند که تنها به خاطر یک لحظه وحشت، زندگی‌اش را به قعر تباهی می‌کشاند. اما این تمام قصه نیست؛ نویسنده در این رمان روان‌شناختی به ما نشان می‌دهد که وقتی قضاوت آدم‌ها با یکدیگر همراه شود، چطور مثل قطرات آبی که تبدیل به موجی سهمگین می‌شوند، می‌تواند زندگی‌ها را نابود کند.

درباره‌ی کتاب صوتی تفنگ برادرم

حتماً شنیده‌اید که می‌گویند «فلانی در زمان نامناسب، در مکان نامناسب بود». این سکه دو رو دارد؛ زمان نامناسب و مکان نامناسب برای شما، می‌تواند به بهترین برداشتی تبدیل شود که یک کارگردان برای فیلمش تهیه می‌کند. قصه‌ی کتاب صوتی تفنگ برادرم (My Brother's Gun) نوشته‌ی رای لوریگا (Ray Loriga)، این موضوع را ثابت می‌کند.

برای توضیح آنچه در رمان جنایی تفنگ برادرم رخ می‌دهد، باید کمی در خط سیر زمانی داستان جلو برویم و اتفاقات را از جایی روایت کنیم که یک جنجال رسانه‌ای تازه در شبکه‌های تلویزیونی پا گرفته است. در همه‌ی برنامه‌ها، از اخبار گرفته تا برنامه‌های سرگرمی، تصویر پسر جوان بسیار خوش‌چهره‌ای نشان داده می‌شود که حالا به او لقب «فرشته‌ی مرگ» داده‌اند. این پسر دو نفر را به قتل رسانده، اما زیبایی چهره‌اش باعث شده تا در میان مردم به یک بت تبدیل شود. مردم این بت را به شیوه‌ی خودشان می‌پرستند؛ همه درباره‌اش قصه‌سرایی می‌کنند و حقیقت و دروغ را با هم می‌آمیزند تا به این آتش تازه پا گرفته هیزم بیشتری اضافه کنند.

تفنگ برادرم؛ وقتی رسانه‌ها حقیقت را قربانی جذابیت می‌کنند

گمان نکنید که زیبایی پسر باعث شده تا کسی از جرمش چشم‌پوشی کند؛ نه. حالا که برنامه‌های تلویزیونی در حال قصه‌سرایی‌اند، پسر به بدترین شکل با نتیجه‌ی اعمالش روبه‌رو می‌شود. اما از سوی دیگر، در کتاب صوتی تفنگ برادرم می‌شنویم که این جذابیت به مردم اجازه داده تا هرکس به شیوه‌ی خودش، داستان پسرک را دست‌کاری کند و تغییر بدهد. یکی انگ می‌زند، یکی در مورد آنچه رخ داده خیال‌پردازی می‌کند، یکی با سؤالات جهت‌دارش سعی می‌کند تا روایت را به نظر خودش نزدیک کند و تمام این‌ها برای این انجام می‌شود که غول‌های رسانه‌ای، عروسک تازه‌ای پیدا کرده‌اند تا با آن مردم را سرگرم و جیب‌های خودشان را پر کنند.

دختران نوجوان به آدرس فرشته‌ی مرگ نامه‌های عاشقانه می‌فرستند و خانواده‌ی پسر مجبور می‌شوند تا در یک برنامه‌ی تلویزیونی حضور پیدا کنند و مقابل چشم میلیون‌ها نفر از فرزند نگون‌بختشان حرف بزنند. همه به نوعی عاشق فرشته‌ی مرگ‌اند، اما نه آن‌قدر که مهلتی برای شنیدن آنچه واقعاً دست او را به خون آلوده کرده، به او یا برادر وفادارش بدهند.

داستانی درباره‌ی شهرت، قضاوت و سقوط یک پسر جوان

رای لوریگا در کتاب صوتی تفنگ برادرم داستان را از زبان برادر کوچک‌تر فرشته‌ی مرگ نقل می‌کند و او توضیح می‌دهد که چطور برادرش به عروسک خیمه‌شب‌بازی شبکه‌های تلویزیونی تبدیل شد تا میل سیری‌ناپذیر مردم به قصه‌سرایی و شنیدن آنچه خودشان دوست دارند را تغذیه کند. در زیر تمام این لایه‌های پرزرق‌وبرق از قصه‌ها و روایت‌های جعلی، پسرکی به قعر جهنم سقوط می‌کند؛ تنها به این دلیل که جوان‌تر و خام‌تر از آن بوده که بداند زندگی چطور به یک چشم‌برهم‌زدن ویران می‌شود...

رمان صوتی تفنگ برادرم کاری از نشر صوتی رادیو گوشه و انتشارات چشمه بوده است. اسدالله امرایی و مجید آقاکریمی، به ترتیب مترجم و راوی این رمان جنایی و روان‌شناختی بوده‌اند.

اقتباس سینمایی از کتاب تفنگ برادرم

• فیلم اسپانیایی «La pistola de mi hermano» اثری بود که با اقتباس از داستان رمان جنایی تفنگ برادرم ساخته شد، اما نکته‌ی جالب توجه در مورد این اثر این بود که خود رای لوریگا نوشتن فیلمنامه و کارگردانی آن را به عهده داشت.

کتاب صوتی تفنگ برادرم برای شما مناسب است اگر

• به دنبال یک رمان جنایی متفاوت می‌گردید که ضمن ارائه‌ی روایتی سینماتیک و هنرمندانه، در رابطه با بزهکاری نوجوانان باشد.
• مایلید یک رمان صوتی در ژانر نوآر بشنوید.
• به دنبال داستانی هستید که در عین هیجان، لایه‌های روان‌شناختی عمیقی نیز داشته باشد.

در بخشی از کتاب صوتی تفنگ برادرم می‌شنویم

دیدم که پاسبان خنگ اعصابش به هم ریخته. به جای این که من بترسم او می‌ترسید. کاملاً آرام بودم. یقین داشتم که قصد کشتنم را ندارد و به‌هرحال هر چه بیشتر نگاهش می‌کردم شباهت بیشتری با هری دین استنتون در او می‌دیدم.

«خب، خب، کافی است برویم سر کار خودمان.»

کلتش را غلاف کرد.

«خب پس کشتی‌اش؟»

«نه پسر، نکشتمش. به نظرم خیلی از کارهایی را که واقعاً دلم می‌خواست نمی‌توانم انجام دهم. اما خب زندگی همین است. نمی‌خواهم مجبور شوم برادرت را بکشم، چون مطمئنم بچه‌ی خوبی است، شعر می‌خواند و به‌هرحال آن نگهبان‌ها آدم‌های شری هستند، ولی به هر صورت دست خودم نیست. باید بروم و بگیرمش. شاید هم مجبور شوم بکشمش. از کجا معلوم، یعنی می‌بینی اوضاع چقدر شخمی است؟ اول می‌خواستم زنم را بکشم و حالا شاید برادر تو را بکشم.»

ناراحت نشدم. از حرف‌هایش واقعاً دلخور نشدم. شاید عجیب به نظر بیاید، اما به نظرم می‌رسد برخوردش صادقانه بود. این‌بار واقعاً شبیه به هری دین استنتون شده بود.

فهرست مطالب کتاب صوتی