معرفی و دانلود کتاب پایان روز
برای دانلود قانونی کتاب پایان روز و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب پایان روز
کتاب پایان روز نوشتهی محمدحسین محمدی، داستان یک کارگر مهاجر است که در تهران کارگری میکند. او روزی متوجه میشود که یکی از عزیزانش در حال مرگ است و از آن روز به بعد اتفاقات تأثیرگذار زیادی رخ میدهد.
در این اثر با داستانی موازی از فضای افغانستان و خانوادهی مردی مهاجر مواجهاید. نویسنده تصویری نو از زندگی یک کارگر مهاجر در تهران و فضایی که او زندگی میکند، ساخته است. این اتفاقات که در یک روز اتفاق میافتند، رمانی را مقابل شما قرار میدهد که بعید است بتوانید از تأثیرش به راحتی رهایی یابید.
محمدحسین محمدی نویسندهی معاصر، زادهی افغانستان است. او در سال 1361 به ایران مهاجرت کرد و تحصیلاتش را در مشهد گذراند و در سال 1375 به شهرش بازگشت و مشغول به تحصیل در دانشکدهی طبی بلخ شد. او در کنار نوشتن و کار در مطبوعات، زمان کوتاهی را خیاطی کرد و بعد از سالها وارد دانشکدهی صدا و سیمای ایران شد و در رشتهی کارگردانی مشغول به تحصیل شد.
در بخشی از کتاب پایان روز میخوانیم:
بوبو صبح که بیدار شده بود و به دهلیز برآمده بود، پشت دروازهی اتاق آغاصاحب لحظهیی مکث کرده بود. گوش داده بود و صدای نفسهای بلند و خشدار آغاصاحب را شنیده بود. میخواست از دروازهی دهلیز به برنده برآید و از رازینهها پایان شود و برود تا طهارت کند و وضو بگیرد و بیاید نماز صبحش را بخواند که دیگر قضا شده بود. چند وقت بود که دیگر چون گذشته همیشه صبح ملا آذان بیدار نمیشد.
دو ماه و چند روز بود به خیالش که گاه، مثل امروز، صبح ملا آذان بیدار شده نمیتوانست. در این دو ماه و چند روز، تا پسان شب بالای سر آغاصاحب مینشست و به نفس کشیدنهای او گوش میداد و بالا و پایین رفتنهای سینهی استخوانیاش را میدید که با هر نفسی خسخس میکرد. و اگر آغاصاحب چیزی طلب میکرد، به دستش میداد؛ جرعهیی آب یا گیلاسی چای سبز و یا تسبیح شاه مقصودی که از دستش خطا خورده و بر گلیم افتاده بود.
آغاصاحب اگر در خواب میبود، بوبو تسبیح شاه مقصود او را در دست میگرفت و لحظههایی دانههای سبز و لشمش را در میان انگشتهای زبرش میغلتاند و زیر زبان ذکر میگفت؛ تا پسان شب بیدار مینشست و ذکر میگفت. ذکر میگفت و به آغا صاحب میدید و چرت میزد که چرا به یکباره ناجور شد، که داکترها هم دردش را نمیفهمند و دوایشان هیچ فایده نمیکند. به ناجوری و درد آغاصاحب فکر میکرد و اگر او کاری میداشت، برایش انجام میداد. دست یا پایش را چاپی میکرد و میمالید تا شخیشان برآید و دردشان کمتر بشود.
گاه نیز به اندازهی یک نخود تریاک را در کمی چای شیرین حل میکرد و در گلون آغاصاحب میچکاند تا آرامتر بخوابد. و گاه همانطور که زانو در بغل نشسته بود و ذکر میگفت، به خواب میرفت. و تعادلش را که از دست میداد، بیدار میشد و باز به آغاصاحب میدید و اگر او آرام میبود، میرفت تا در جای خودش بخوابد.
بوبو سر راهش پردهی دبل و سنگین چند تکهی دروازهی اتاق آغاصاحب را کمی بالا کرده بود و گوش داده بود. چیزی نشنیده بود. به نظرش رسیده بود که آغاصاحب هنوز در خواب است. بعد پرده را ایلا داده و دروازهی دهلیز را باز کرده بود. و همانطور که چپلیهایش را میپوشید و از دروازهی دهلیز به برنده میبرآمد، چادر ململ فولادی رنگش را که دیگر رنگ و رویی نداشت، بر سرش جا به جا کرده و پای به بیرون مانده بود. در بالای زینهها، در برندهی کوچکی که دیگر کتارهیی نداشت، ایستاده بود و حویلی را از نظر گذرانده بود.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب پایان روز |
نویسنده | محمدحسین محمدی |
ناشر چاپی | نشر چشمه |
سال انتشار | ۱۳۹۷ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 125 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-600-229-973-4 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان اجتماعی ایرانی |