معرفی و دانلود کتاب من از گورانیها میترسم
برای دانلود قانونی کتاب من از گورانیها میترسم و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب من از گورانیها میترسم
کتاب من از گورانیها میترسم نوشته بلقیس سلیمانی، ماجرای ترسهای یک زن میانسال به اسم فرنگیس است که به مبارزه ذهنی و عملی با سنتهای قدیمی میپردازد، ترسهایی که برخی از آنها محصول روان ناآرام او و برخی محصول شرایط اجتماعیاش هستند.
داستان کتاب از گورانیها میترسم در شهر کوچکی به نام گوران رقم میخورد و روایتگر زندگی زنیست که به مبارزه با سنتهایی میپردازد که دست و پای او را بستهاند. او با سنتهای قدیمی مقابله میکند و با پرسشهای فلسفی مختلفی که در ذهن دارد، زندگی خود را ادامه میدهد.
حاجی پیلهوری یکی از بزرگان شهر است که دختری به نام فرنگیس دارد، او را برای تحصیل به تهران فرستاده، ازدواج کرده و زندگی مرفهی دارد، فرنگیس طبق روال برنامه خانوادگی، به شهر کوچک خود آمده تا مانند خواهر و برادرهایش، دو ماه از پدر و مادر پیر و برادرش که بیمار ذهنی، حرکتی است نگهداری کند. او در تهران مشکلات زیادی را پشت سر گذاشته است از جمله زندگی زناشویی ناموفق و طلاق که تا پایان داستان یکی یکی برای مخاطب روایت میکند.
در این اثر فرنگیس شخصیت اصلی داستان سعی میکند تا بتواند بر بزرگترین ترس خود یعنی آیین و سنن دوران کودکی و بزرگ سالیاش پیروز شود و از زندگی خود در دو زمان حال و گذشته پرده برمیدارد. داستان اصلی بلقیس سلیمانی، داستان بیگانگی فرنگیس با گورانیها و سنتهای آنان است.
این داستان سیری خطی دارد و ماجرای آن طی دو ماه روایت میشود. گاهی هم نگاهی به دهه 60 میاندازد و در تمام اینها به دنبال واکاوی ترسهای فرنگیس است.
بلقیس سلیمانی داستاننویس، منتقد و پژوهشگر ادبی در شهر کرمان متولد شده و دارای مدرک کارشناسی ارشد فلسفه است. او بیش از 80 مقاله در مطبوعات نوشته و برخی از داستانهای وی به زبانهای انگلیسی، ایتالیایی و عربی ترجمه شده است. او همیشه در داستانهایش فلسفهی زندگی را به نمایش میگذارد.
در بخشی از کتاب من از گورانیها میترسم میخوانیم:
چی میشد اگر دعوتش را قبول میکردم و یک روز صبح، صبحانه را با او میخوردم؟ چرا نباید این کار را بکنم؟ از چی میترسم؟ چرا این ترس لعنتی ولم نمیکند؟ مگر نه اینکه حالا آزادم؟ مگر نه اینکه حالا برای بهداشت اخلاقی جامعه خطری ندارم؟ از اول هم خطری نداشتم. زنهای زشت، زنهای معمولی، هیچوقت برای جامعه خطر ندارند. من زشت نبودم اما خوشگل هم نبودم. معمولی بودم. معمولی شدم، بعد از آنکه دانشجو شدم و آن بینی صدمنی را عمل کردم. من کپی پدرم بودم، پوست سبزه، دماغ بزرگ و پیشانی بلند را از او به ارث برده بودم. مادر هیچچیز به من نداده بود. به بقیهی بچهها چیزی داده بود اما به من دریغ از یک انگشت پا.
حتم ابراهیمِ خیابانگزکن چشم به ثروت پدرم داشت که آمد خواستگاریام، وگرنه من انتخاب یکیماندهبهآخرش بودم. عاشقش نبودم. چهطور میتوانستم عاشقش باشم وقتی به تعداد زیادی از دخترهای دبیرستان جلال آلاحمدِ گوران پیشنهاد ازدواج داده بود و من آخریشان بودم؟ با اینهمه خوشحال بودم که یک نفر به خواستگاریام آمده. بختم باز شده بود و همین برایم کافی بود.
به دکتر میگویم: «من از گورانیها میترسم.»
میگوید: «چرا؟»
«به خاطر شلاق زدن یه هممدرسهای و شریکجرمش تو اون سالها.»
کلاس اول دبیرستان بودم، پانزده سالم بود و عاشق احسان شیخخانی شده بودم که خانهشان روبهروی خانهمان بود. میدانستم شیخخانیها از ملاکین آن اطراف هستند و برای خودشان اسم و رسمی دارند. پدر احسان به نظرم در ادارهی کشاورزی، آب، برق، یک همچین جایی کار میکرد، رئیس اداره بود انگار. تمام سالهایی که در آن خانه بودیم، حتی یک بار من خانهشان را ندیدم. آنها از ما هم خاصتر بودند. اما صبحبهصبح پسرِ سر به زیر و قدبلندشان را میدیدم که کیف به دست به دبیرستان میرفت، از من بزرگتر بود. من عاشقش شده بودم و او چنان که بعدها فهمیدم عاشق رودابه بود که خویششان بود.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب من از گورانیها میترسم |
نویسنده | بلقیس سلیمانی |
ناشر چاپی | نشر چشمه |
سال انتشار | ۱۳۹۳ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 208 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-964-5571-74-8 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان فلسفی ایرانی |