معرفی و دانلود کتاب عاشق مترسک

معرفی کتاب عاشق مترسک

«شاید که عشق شکل جهان را عوض کند»، ولی سوال این است که شکل جدید جهان زشت‌تر است یا زیباتر؟! کتاب عاشق مترسک از فیلیس هستینگز داستان جهانی است که بناست با عشق زیباتر شود اما زیبایی‌اش چندان دوامی ندارد. روایت کتاب بازگوکننده‌ی داستان اگنس، دختری روستایی در بریتانیاست که برای فرار از تنهایی ملالت‌بارش مترسکی می‌سازد اما مترسک به ناگهان جان می‌گیرد و دنیای اگنس زیر و زبر می‌شود.

درباره‌ی کتاب عاشق مترسک

قصه‌ی عروسک سنگ صبور را شنیده‌اید؟ همان عروسکی که دختری در آغوشش می‌گرفت و غم دل با او می‌گفت تا نترکد؟! اگر در قصه‌های عامیانه‌ی آذربایجان و ایران سنگ صبور آخر به سخن درآمد و گفت: «دخترجان! تو نترک، من می‌ترکم»، هزار فرسنگ آن طرف‌تر و هزارسال جلوتر در انگلستان قرن بیستم نویسنده‌ای آمد و به‌جای سنگ صبور، به مترسک جان داد تا دختر ناشاد قصه‌اش را از آن حجم غمبار رها کند. فیلیس هستینگز (Phyllis Hastings) در کتاب عاشق مترسک (Rapture In My Rags) برای ما از سنگ صبور اقلیم‌های دور می‌گوید، پیچیده در لفاف عاشقی.

اگنس دختر جوانی است که در مزرعه‌ای دور از شهر با پدر پیر و بدخلقش زندگی می‌کند و تمام مسئولیت‌های خانه و مرزعه را تنهایی به دوش می‌کشد. پدر بدخلق و ناسپاس اگنس به‌جای قدردانی معمولاً او را ساده‌لوح و عقب‌افتاده می‌خواند و با پراکندن این صفات درباره‌ی دختر، روز به روز به انزوای او می‌افزاید. در نتیجه‌ی همه‌ی فشارهای تحمیل شده از جانب پدر، اگنسْ فرسوده از تنهایی به ساختن یک مترسک پناه می‌برد تا همدمش باشد، اما بعد از مدتی در کمال ناباوری مترسک جان می‌گیرد. او متوجه می‌شود که مترسک درواقع یک زندانی فراری و زخمی است. با پناه دادن به این شخص تازه‌وارد پای پلیس به مرزعه‌ی دورافتاده‌ی آن‌ها باز می‌شود و این سرآغاز ماجراهای جدید اگنس است. اگنس پس از این وقایع، یک منِ جدید را در خود کشف می‌کند، کسی که هولناک‌ترین کارها را به‌سادگی انجام می‌دهد.

رابطه‌ی اگنس با پدرش رابطه‌ای از پای‌بست ویران است. ترسیم این رابطه و نقطه‌ی مقابل آن، یعنی ورود یک عاشق زخمی یک تضاد شگفت‌انگیز را در کتاب عاشق مترسک ایجاد می‌کند و وجود یک راوی ناموثق به تعلیق ایجاد شده در پیرنگ می‌افزاید. درواقع مخاطب با دنبال کردن روایت اگنس گاه مرز میان واقعیت و خیال را گم می‌کند و این درهم‌آمیختگی گاه چنان پررنگ می‌شود که خواننده سررشته‌ی داستان را از دست می‌دهد. ذکر این نکته خالی از لطف نیست که فضاسازی فیلیس هستینگز در کتاب عاشق مترسک بسیار روح‌نواز و جزئی‌نگرانه است و خواننده را از شاعرانگی فضا به وجد خواهد آورد. هستینگز درواقع در خلال گفتن قصه‌ی اگنس به موضوعات مختلفی از جمله نقش دین، انزوا و تقسیم ناعادلانه‌ی قدرت در نظام خانواده نقب می‌زند.

این کتاب پیش‌تر در ایران با ترجمه‌ی بهمن فرزانه، مترجم نامدار، شناخته می‌شد اما به شما قول می‌دهیم ترجمه‌ی علی اصغر مهاجر ترغیبتان کند تا به خواندن این کتاب مشتاق‌تر شوید. این کتاب را انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ رسانده است.

نکوداشت‌های کتاب عاشق مترسک

• کتاب عاشق مترسک یک کتاب غنایی است که محیط روستایی انگلستان را به‌خوبی به تصویر می‌کشد. (گودریدز)
• در بازگو کردن داستان اگنس جذابیتی وجود دارد که خواننده را با خود همراه می‌کند. (kirkusreviews)

اقتباس‌های‌ سینمایی و فرهنگی کتاب عاشق مترسک

• فیلم عاشق مترسک در سال 1965 براساس رمان جاودانه‌ی فیلیس هستینگز ساخته شد. این رمان در فضای فرانسه و توسط جان گیلرمین کارگردان فرانسوی- بریتانیایی ساخته شده است و تفاوت‌هایی با رمان دارد. ملوین داگلاس بازیگر شناخته‌شده‌ی هالیوود در این فیلم نقش پدر اگنس را ایفا می‌کند.
• در سال 1382 فیلمی به همین نام توسط مهدی نوربخش به مخاطب فارسی‌زبان عرضه شد که اقتباسی وفادارانه از داستان عاشق مترسک بود.

کتاب عاشق مترسک برای چه کسانی مناسب است؟

خطاب به علاقه‌مندان ژانر رمان عاشقانه و نثر شاعرانه: اگر به‌دنبال کتابی می‌گردید که تا آخرین کلمه‌اش را یک‌نفس بخوانید، این گوی و این میدان!

در بخشی از کتاب عاشق مترسک می‌خوانیم

لباس‌های پدرم را بردم به اتاق و نقشه‌ی یک مترسک را ریختم. لابد خیال می‌کنید که ساختن مترسک کار آسانی است. به نظر شما، این از آن مترسک‌هایی است که از یک کت و کلاه توخالی می‌سازند و چوبی در زمین فرومی‌کنند و یک کلاه سرش می‌گذارند، بعد یک چوب هم افقی روی آن می‌کوبند و کت را به چوب دومی می‌آویزند. راستی هیچ متوجه شده‌اید که این نوع مترسک‌ها، عیناً مثل صلیب‌اند؟ صلیبی که عیسی مسیح را به آن کوبیدند. به نظر من، این شباهت اتفاقی نبوده است. شباهت مترسک به صلیب، این معنی را می‌دهد که هر لذتی بی‌رنج به دست نمی‌آید، باید مترسکی قربانی شود تا ذرت‌ها خوب رشد کنند.

اما مترسک من از این چیزهای موقتی نبود. باید درست‌وحسابی برایش لباس درست می‌کردم، عیناً مثل یک آقا که لباس‌های خوش‌بُرش می‌پوشد. زیر لباس‌های عروسی پدرم نباید فقط هوای آزاد باشد. از «کری نینگ»، نجار ده، خاک‌اره گدایی کردم و همه را چپاندم توی دو تا کیسۀ خیلی دراز که از کهنه‌های تکه‌پاره دوخته بودم. این دو تا پاهای او بودند و برای دست‌های او هم همین کار را کردم. جرئت نکردم که تن مترسک را هم از خاک‌اره و کهنه درست کنم. ترسیدم روزی بترکد. اما در گوشه‌ی تاریک انبار، بشکه‌ای کوچک و کهنه پیدا کردم که به کلی فراموش شده بود. یادگار آن‌وقت‌ها بود که پدرم همیشه یک چلیک آب‌جو در خانه داشت و صدای خنده و خوشی، در و دیوار را می‌لرزاند. همین بشکه هیکل قشنگی برای مترسک درست کرد، گرچه دلم می‌خواست که سینه‌ی مترسک را بزرگ‌تر نشان می‌داد و کمرش را باریک‌تر. بااین‌همه، مترسک من جسم و جوهر پیدا کرد و چون می‌دیدم که جلو چشم من بزرگ می‌شود، سر از پا نمی‌شناختم.