معرفی و دانلود کتاب صوتی سنگ روی سنگ

معرفی کتاب صوتی سنگ روی سنگ

کتاب صوتی سنگ روی سنگ نوشته هوشنگ مرادی کرمانی، مجموعه‌ای از چند داستان کوتاه و جذاب است که روایت شیرین و زیبایی دارند.

این کتاب صوتی شانزده قصه با نام‌های تنور، شیر، بوی پلو، حمام، جنگل، رضایت‌نامه، اسماعیل شجاع، نقاشی، چهچهه بلبل، چکمه، عکس عروس، انجیر بهاری، سنگ اول، سنگ‌های من و سنگ روی سنگ دارد. از روی سه داستان تنور، رضایت‌نامه و چکمه، آثار سینمایی ساخته شده است.

این داستان‌ها همگی تم روستایی دارند و همانند دیگر آثار مرادی کرمانی دارای صمیمیت و لطافت عمیقی هستند. داستان‌هایی که شما را در ذات مهربان و پاک انسان‌های ساده غرق می‌کند. صحنه‌پردازی‌ها و توصیفات قصه‌های او با مهارت فراوان و بسیار زیبا نوشته شده است. داستان‌های جنگل و چکمه در این مجموعه داستان موفق به کسب جایزه شده‌اند.

در داستان سنگ روی سنگ همانند دیگر داستان‌های این مجموعه با کودکی روستایی روبه‌رو هستیم. دختری 11 ساله که مادرش به ناچار برای انجام دادن کاری به شهر رفته است و پدرش مجبور است نان بپزد. نانشان که به اتمام می‌رسد، دختر نبود پدرش را غنمیت می‌شمارد و تصمیم به پختن نان می‌گیرد و تمامی مراحل آن را با ترس از سوختن و افتادن در تنور انجام می‌دهد. او که برای این کار بسیار ذوق و شوق دارد سرانجام موفق می‌شود تا زمان بازگشت پدرش چندین نان بپزد.

داستان‌های مرادی کرمانی همچون کویر گرما، صمیمت و جذابیت خاصی در خود دارند و با لحن و زبانی خودمانی و ساده به نگارش درآمده‌اند. به همین علت می‌تواند تمامی سنین را به خود جذب کند. در شخصیت‌های این داستان‌ها می‌توان خرافات، چشم و هم‌چشمی، سخاوت و مهربانی، صمیمیت و صبوری، ساده و بی‌ریا بودن، محرومیت و... را به خوبی دید.

ویژگی‌های کودکان و نوجوانانی که سازنده این داستان‌ها هستند با وسواس فراوان و با جزئیات بسیار بیان شده است و به همین دلیل مرادی کرمانی به خوبی توانسته رفتارها، حرکات و شخصیت آن‌ها را با سبک و توانایی خاص خود به نمایش بگذارد.

کتاب صوتی سنگ روی سنگ عصاره‌ای از همه‌ی شیرینی‌ها و ریزبینی‌های پیرمرد داستان‌گوی کویر است. تمامی داستان‌های این مجموعه از ذات قصه‌گوی صمیمی و ساده مرادی کرمانی نشأت می‌گیرد که ممکن است تا قبل از شنیدن این کتاب صوتی در سایه دیگر داستان‌های معروف او گم شده بودند و کمتر اسمشان را شنیده باشید.

با هوشنگ مرادی کرمانی بیشتر آشنا شویم:

هوشنگ مرادی کرمانی در 16 شهریور سال 1323 در روستای سیرچ از توابع بخش شهداد کرمان متولد شد. او کنار مادربزرگ و پدربزرگش زندگی می‌کرد و تا کلاس پنجم ابتدایی در آن روستا به تحصیل پرداخت. مادرش از دنیا رفته بود و پدرش به نوعی بیماری روانی – عصبی مبتلا بود و نمی‌توانست از فرزندش مراقبت کند.

دوره دبیرستان را در یکی از دبیرستان‌های کرمان سپری کرد و بعد به دانشگاه رفت. او پس از مهاجرت به شهر تهران دوره دانشکده هنرهای دراماتیک را گذراند و در همین زمان در رشته ترجمه زبان انگلیسی لیسانس خود را دریافت کرد.

از سال 1339 با رادیو محلی کرمان در زمینه نویسندگی شروع به همکاری کرد و در سال 1347 در مطبوعات به چاپ داستان پرداخت. نخستین داستان او با نام کوچه ما خوشبخت‌ها در مجله خوشه با حال و هوایی طنزآلود به چاپ رسید. در سال 1350 اولین کتابش با نام معصومه که حاوی چند داستان متفاوت بود و کتاب دیگری با نام من غزال ترسیده‌ای هستم منتشر شد.

در سال 1353 داستان قصه‌های مجید را نوشت. قصه پسر نوجوانی که در کنار بی‌بی پیرزن مهربان زندگی می‌کند. این داستان جایزه مخصوص کتاب برگزیده سال 1364 را دریافت کرد. نخستین جایزه نویسندگی‌اش را برای داستان بچه‌های قالیباف‌خانه در سال 1359 از سوی شورای کتاب کودک و همچنین جایزه جهانی اندرسن را در سال 1986 کسب کرد.

آثار او به زبان‌های فرانسوی، اسپانیایی، عربی، هندی، آلمانی، اسپرانتو، انگلیسی، هلندی و ارمنی ترجمه شده است. داستان‌های صنوبر، قصه‌های مجید، خمره، چکمه، مهمان مامان، تنور، مثل ماه شب چهارده و مربای شیرین توسط کارگردانان بزرگی چون صدیق برمک، کیومرث پوراحمد، ابراهیم فروزش، محمدعلی طالبی، داریوش مهرجویی، فرهنگ خاتمی و مرضیه برومند ساخته شده‌اند.

از دیگر آثار او می‌توان به آب‌انبار، نخل، مشت بر پوست، پلوخورش، لبخند انار، شما که غریبه نیستید، نازبالش، ته خیار، نه تر و نه خشک، کبوتر توی کوزه و... اشاره کرد.

در بخشی از کتاب صوتی سنگ روی سنگ می‌شنویم:

پیر و چروکیده شده است. آن بالا زندگی می‌کند. اتاقکی دارد روی بام خانه حسن. سخت راه می‌رود اما راه می‌رود. چوبی دارد که به زمین می‌زند و راه می‌رود. وقتی از کوچه رد می‌شود، صدای چوبش می‌آید که تق و تق به زمین می‌خورد.

- سلام ننه‌جان.

- سلام ننه. چطوری؟

- ای. الحمدالله. هنوز می‌تونم راه برم. خداروشکر.

ماشینی آمده است بالای آبادی. جوان‌ها دارند می‌روند. مادرها و پدرها و پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها، اهل آبادی دور ماشین جمع شدند. دخترها به قدوبالای جوان‌ها نگاه می‌کنند. بالای سر جوان‌ها قرآن گرفته‌اند. از بلندگوی مسجد صدای مارش نظامی می‌آید. صدا، توی روستا می‌پیچد.

ننه‌جان ایستاده است. به چوبش تکیه داده و سوار شدن جوان‌ها را به مینی‌بوس نگاه می‌کند. هیچ‌وقت شوهر نکرده. برمی‌گردد. دخترهای جوان و خوش‌چشم‌وابرو را می‌بیند. زیر لب دعا می‌خواند و توی هوا فوت می‌کند. به جوان‌ها که سوار می‌شوند فوت می‌کند. صدای مارش نظامی می‌آید.

فهرست مطالب کتاب صوتی