معرفی و دانلود کتاب صوتی آسیب مغزی

معرفی کتاب صوتی آسیب مغزی

فریدا مک فادن در کتاب صوتی آسیب مغزی، داستان پزشک جوانی به نام «شارلوت مک‌کنا» را روایت می‌کند که از یک حادثه‌ی وحشتناک جان به در برده؛ او بر اثر شلیک گلوله به سمت سرش، بخشی از استخوان جمجمه‌اش را از دست داده و دچار آسیب مغزی شده. همه فکر می‌کنند که شاید اگر شارلوت مرده بود کار برایش آسان‌تر می‌شد، اما او زنده مانده تا پرده از رازی مخوف بردارد...

درباره‌ی کتاب صوتی آسیب مغزی

شارلوت مک‌کنا از آن دسته آدم‌هایی است که وقتی به مرگ خودش فکر می‌کند، علتی مثل سرطان یا سکته را محتمل می‌داند. گرچه وقتی به عنوان دانشجوی پزشکی در اورژانس کار می‌کرد، با همه‌جور بیمار و آسیب منتهی به مرگی روبه‌رو شده بود، اما هیچ‌وقت در مخیله‌اش نمی‌گنجید که مثل برخی بیمارانش که از طبقه‌ی فقیرتر جامعه و از محله‌های نه چندان مناسب شهر بودند، گلوله بخورد و علت مرگش این باشد. شاید کمی خودپسندانه به نظر برسد، اما در محله‌ی سنترال پارک نیویورک، با آن آپارتمان‌های میلیون دلاری‌اش، تفنگ و خشونت و تیراندازی کجا بود که بخواهد گریبان پزشک مرفهی چون او را بگیرد؟ چیزی که شارلوت نمی‌دانست این بود که همان زندگی مرفه، می‌توانست او را به یک هدف سهل و آسان تبدیل کند...

فریدا مک فادن و روایتی تکان‌دهنده از حافظه و هویت

فریدا مک فادن (Freida McFadden) در کتاب صوتی آسیب مغزی (Brain Damage) داستان شارلوت مک‌کنا را روایت می‌کند؛ پزشک متخصص پوست جوانی که در یک آپارتمان لوکس در همسایگی سنترال پارک نیویورک زندگی می‌کند. او زندگی آرام و بی‌حاشیه‌ای دارد؛ چندان اهل قرار گذاشتن با مردان نیست و برای همین هم آرامش شب‌های بعد از کار طولانی‌اش، با نوازش خزهای نرم و مشکی گربه‌ی سیاهش تأمین می‌شود. گرچه او اصلاً از این وضعیت شکایتی ندارد و بعید می‌داند مردی پیدا شود که بتواند شرایط بهتری از آنچه خودش برای خودش ساخته را مهیا کند، اما همچنان به حکم غریزه، آن بیمار جذابی را که چند وقت پیش دیده بود را به خاطر می‌آورد. مرد جوانی به نام کلارک داگلاس، شغل وکالت، علت مراجعه معاینه‌ی یک خال کوچک بی‌دردسر، و چهره و هیکلی بی‌نهایت جذاب که قطعاً چشم هر زنی را خیره می‌کرد. شاید زنی مثل شارلوت می‌توانست به مجموعه‌ی این جذابیت‌ها بی‌تفاوت باشد، اما قطعاً اینکه از او درخواستی برای آشنایی گرفته بود را نمی‌توانست در پس ذهنش دفن کند. پس شاید ذهنش به کمی کمک احتیاج داشت تا بتواند این مسائل، و خیلی چیزهای دیگر از زندگی را به فراموشی بسپرد...

داستان کتاب صوتی آسیب مغزی کمی جلوتر می‌رود. حالا وضعیت زمین تا آسمان فرق کرده است. شارلوت دیگر سر کار نمی‌رود؛ چرا که حالا تمام وقت روی تخت بیمارستان افتاده و سه متخصص هر کدام به نوبت، او را برای انجام ساده‌ترین کارهای روزمره‌اش همراهی می‌کنند. علت این موضوع به کمی قبل برمی‌گردد؛ شلیک گلوله‌ای به سمت سرش، بخشی از جمجمه و بافت مغزی‌اش را از بین برده و او حالا توانایی تکلم، حرکت و حافظه‌اش را از دست داده است. شارلوتی که حالا دیگر به زحمت نام خودش را به خاطر می‌آورد، نمی‌داند که چه اتفاقی برایش افتاده و آن گلوله چطور راهش را به سمت جمجمه‌اش باز کرده است...

رمان صوتی آسیب مغزی کاری از نشر صوتی ماه آوا و انتشارات بامداد سیام است. این کتاب را با ترجمه‌ی شبنم کاظمی و روایت مریم اسماعیلی در اختیار دارید.

نکوداشت‌های کتاب آسیب مغزی

• فریدا مک فادن با ترکیب ماجرای روند بهبودی شارلوت با داستانی از تلاش برای قتل او، یک روایت پرکشش و پرپیچ‌و‌خم خلق کرده که مخاطبان تریلرهای پزشکی را مجذوب خود می‌کند. این کتاب با سبکی واقع‌گرایانه و گیرا، به کسانی که به داستان‌هایی با تعلیق بالا و شخصیت‌پردازی پیچیده علاقه دارند به‌شدت توصیه می‌شود. (D. Donovan)
• یکی از بهترین کتاب‌ها با روایت دوگانه! خانم مک فادن با مهارتی چشمگیر، اثری تقریباً بی‌نقص خلق کرده است. نگارش منسجم، داستان را به‌خوبی جلو می‌برد و معمایی استادانه را ارائه می‌دهد. دو عاشقانه‌ی کاملاً متفاوت که در جریان روایت شکل می‌گیرند، به زیبایی بیان شده‌اند. جوهره‌ی امیدی که در دل این داستان تراژیک جریان دارد، آن را غنی‌تر کرده و گرمای خاصی به روایت بخشیده است. (Penelope Ann Bartolo)

کتاب صوتی آسیب مغزی برای شما مناسب است اگر

• به رمان‌های پرتعلیق جنایی و معمایی علاقه دارید.
• به دنبال رمانی در ژانر روان‌شناسی هستید که شما را تا آخرین صفحه، مجذوب داستان نگه دارد.

در بخشی از کتاب صوتی آسیب مغزی می‌شنویم

«چشمات رو باز کن ببینم.»

دختری بسیار زیبا با موهای بلوند مقابل من نشسته است. به من لبخند می‌زند. لبخندش را دوست دارم. دندان‌هایش صاف و مرتب هستند و روی بینی کوچک و خوش‌فرمش کک‌ومک دارد.

احساس می‌کنم چیزی دستم را نوازش می‌کند. به پایین نگاه می‌کنم و می‌بینم که دختر بلوند زیبا دستم را در دست دارد. دستش مثل دست بچه‌ها نرم است.

دختر بلوند می‌گوید: «خیلی خب. حالا می‌خوام چشم‌هات رو باز نگه‌داری.»

چشم‌هایم را باز نگه می‌دارم و بر لبخند دختر بلوند تمرکز می‌کنم. سخت است. خیلی خسته‌ام. خیلی خوب می‌شد اگر چشم‌هایم را می‌بستم.

می‌گوید: «خب.» و یک پارچۀ نم‌دار خنک را روی پیشانی و گونه‌هایم می‌مالد و من می‌لرزم. یک قطره آب از گونه‌ام پایین می‌ریزد و به گردنم می‌رسد. «چشم‌های قشنگی داری. رنگشون خیلی خاصه. نیلی، مثل الیزابت تیلور.»

نیلی مثل بنفش است. چطور ممکن است چشم‌های بنفشی داشته باشم؟ بنفش برای رنگ چشم عادی نیست.

دختر بلوند می‌گوید: «به من گوش کن. می‌خوام اگر اسمت رو گفتم، انگشت شستت رو ببری بالا. باشه؟»

اسمش را از روی تگ می‌خوانم: امی. قیافه‌اش برایم آشناست. فکر می‌کنم قبلاً او را دیده‌ام. دستش مثل دست بچه‌ها نرم است.

از من می‌پرسد: «اسمت سوزانه؟»

اسم من سوزان است؟ فکر نمی‌کنم. این اسم برایم آشنا نیست. نه، تقریباً مطمئنم که اسم من سوزان نیست.

فهرست مطالب کتاب صوتی