معرفی و دانلود کتاب دانش آتش (کتاب سوم) حماسه ایژیا

معرفی کتاب دانش آتش (کتاب سوم) حماسه ایژیا

کتاب دانش آتش (کتاب سوم) حماسه ایژیا نوشته‌ی ماریا وی اسنایدر جلد سوم از مجموعه تخیلی «حماسه ایژیا» است که در آن دختری به نام یلنا برای دفاع از خود متجاوزی را می‌کشد اما دادگاه او را به اعدام محکوم می‌کند. این دختر زندگی خود را از دست رفته می‌بیند، اما با پیشنهادی عجیب از مهلکه نجات می‌یابد.

معرفی کتاب دانش آتش:

ماریا وی اسنایدر (Maria V Snyder) با کتاب نخست این مجموعه‌ی جذاب روایت داستان دختری به نام یلنا را آغاز می‌کند که برای زنده ماندن دست به معامله‌ی عجیبی می‌زند که مسیر زندگی او را برای همیشه تغییر می‌دهد. به یلنا این فرصت داده می‌شود تا در رفاه به زندگی خود ادامه دهد اما باید در ازایش پیش‌مرگ غذای فرمانده ایژیا بشود.

روال داستان در کتاب اول و دوم به نوعی پیش می‌رود که یلنا و اطرافیانش به قدرت جادویی او پی می‌برند و بار دیگر زندگی او به خاطر موهبت جادوگری به خطر می‌افتد. یلنا در این مسیر پر پیچ و خم، عشق زندگی خود را نیز می‌یابد و قدرت‌های خود را افزایش می‌دهد. در کتاب سوم این مجموعه‌ی جذاب و خواندنی با عنوان دانش آتش (Fire Study) یلنا روح‌­یاب خطاب می‌شود؛ کسی که می‌­تواند ارواح را تسخیر و آزاد کند. این خبر بین مردم می‌پیچد و تمام آن‌ها را می‌ترساند! با این اتفاق و گذشته‌ی غیرعادی یلنا، او متمایز از بقیه‌ی جادوگران می‌شود و هنگامی که شورا درباره سرنوشت یلنا بحث می‌­کرد، او پیام ناراحت­‌کننده‌­ای دریافت می‌کند! توطئه‌­ای علیه سرزمین مادری او در حال شکل­‌گیری است! آن هم به رهبری یک جادوگر قاتل که قبلاً او را شکست داده است.

سرنوشت یلنا را در مسیری قرار داده است تا قدرت خود را محک بزند و با امید رسیدن به معشوق پیشرفت کند. او در سفر خود افراد مختلفی را ملاقات می‌نماید که هر کدام از آن‌ها امیال متفاوتی دارند. با وجود تمام مشکلات و سختی‌ها، یلنا نباید دست از مبارزه بکشد؛ چرا که کشورش در خطر است و فقط او می‌تواند سرزمینش را نجات دهد.

مطالعه‌ی کتاب دانش آتش به چه کسانی پیشنهاد می‌شود؟

این کتاب مناسب نوجوانان است اما اگر به خواندن رمان‌های فانتزی علاقه دارید، مطمئن باشید که از آن لذت خواهید برد.

در بخشی از کتاب دانش آتش می‌خوانیم:

بعد از استراحت، دوباره در میان سایبان جنگل پیش رفتم، و به هر نشانه‌ای از داویان‌ها هشیار بودم. هماهنگی بالا رفتنم از درختی به درخت دیگر، با نبض مداوم زندگی دست‌نخورده‌ جنگل ترکیب شد. وقتی حضور خارج از هماهنگی را حس کردم، انرژی‌هایم را روی موج دوردست متمرکز شد. کاملاً درگیر شدم و روی پیدا کردن منبع آن حضور تمرکز کردم. مردی روی سایبان درخت بود. قبل از آنکه تصمیم بگیرم دوست است یا دشمن، دست چپم شاخه‌ای صاف و نرم را گرفت. تعجب کردم و هشیاری‌ام را عقب کشیدم، و ذهنم با شکارچی که در درختان کمین کرده بود متصل شد. برگ‌ها تکان می‌خوردند و خش‌خش می‌کردند. صدای وحشتناک فِش‌فِش ماری که حرکت می‌کرد، مرا احاطه کرد.

شاخه زیر پایم نرم شد. سعی کردم تا یک شاخه‌ محکم پیدا کنم، و دستم فقط به چنبره‌ خشک مار خورد. رنگ مارگردنبند آن‌قدر خوب در شاخ و برگ‌های جنگل ادغام شده بود که نمی‌توانستم بفهمم بقیه آن کجا است. چشمانم را بستم و به درون ذهن مار پیش رفتم. بخشی از بدنش را میان دو شاخه حلقه کرده بود، و یک تله‌ صاف ایجاد کرده بود که حالا دور من بسته شده بود. چاقوی ضامن‌دارم را از جیبم بیرون کشیدم و تیغه‌ آن را بیرون آوردم.