معرفی و دانلود کتاب دانش جادو (کتاب دوم) حماسه ایژیا

معرفی کتاب دانش جادو (کتاب دوم) حماسه ایژیا

کتاب دانش جادو (کتاب دوم) حماسه ایژیا نوشته‌ی ماریا وی اسنایدر، دومین جلد از مجموعه‌ تخیلی حماسه ایژیا، داستان فردی را به تصویر می‌کشد که به اعدام محکوم است اما به او یک فرصت برای زنده ماندن داده می‌شود و او باید به بهترین نحو از این فرصت استفاده کند.

یلنا شخصیت اصلی رمان دانش جادو (Magic Study) در کتاب اول این مجموعه با نام مطالعه زهر، ربوده شده و توسط ژنرال دیژل مورد اذیت و آزار قرار گرفته است. یک روز پسر دیزل در 19 سالگی به او دست‌درازی کرده و یلنا در یک فرصت مناسب گلوی او را پاره کرده و می‌کشد. اکنون با انجام این قتل به دادگاه خوانده می‌شود. رئیس کل امنیت ایژیا والک که جادو در وی اثری ندارد، در بازجویی از یلنا متوجه می‌شود که زیر گوشش یک برنامه است تا جادو در ایژیا عمل کند. حال یلنا که محکوم به اعدام است، دو راه و پیشنهاد دارد، یا بالای دار برود یا پیش‌مرگ غذای فرمانده ایژیا شود. یلنا راه دوم را برمی‌گزیند. او بهترین غذاها را در قصر خواهد خورد، در یکی از بهترین اتاق‌های قصر زندگی خواهد کرد با این حال ناچار بود ریسک کشته شدن توسط هر فردی که می‌خواست فرمانده ایژیا را از بین ببرد، قبول کند.

ماریا وی اسنایدر (Maria V Snyder) در کتاب دوم یعنی دانش جادو که کاندید کتاب سال نیز شده، این گونه روایت کرده که یلنا همراه با جادوگر چهارم سیتیا - شخصی که 14 سال در جست‌وجوی آدم‌ربایی بوده که کودکان را از این کشور می‌ربوده و حال در ایژیا پیدایش کرده – به سیتیا بازمی‌گردد؛ زیرا آیریس در ایزیا به قدرت جادویی یلنا پی می‌برد، قدرتی که خود دختر از آن بی‌خبر است. در یک دوره آموزشی چشیدن غذا و انواع زهر تحت نظر والک، میان یلنا و والک محبت و دوستی‌ای شکل می‌گیرد که تبدیل به عشق می‌شود. دختری که به تازگی جادویش آزاد شده و مردی که علیه جادو می‌جنگد.

فرمانده در پایان کتاب اول با پی بردن به جادوگر بودن یلنا او را به اعدام محکوم می‌کند، بنابراین والک و یلنا تصمیم می‌گیرند تا دختر به عنوان شاگرد آیریس (جادوگر چهارم شورای عالی سیتیا) به مدرسه شورا راه پیدا کند تا در آن جا به قابلیت خود پی برده و بتواند قدرتش را به اختیار خود درآورد.

در بخشی از کتاب دانش جادو (کتاب دوم) می‌خوانیم:

لحظه‌ای مکث کرد. اگر در دوره دیگری از زندگی‌اش بود به مخمصه‌ای که این زن در آن گرفتار شده بود، هیچ‌ توجهی نمی‌کرد‌ و روی ماموریت خودش متمرکز می‌ماند. اما نه حالا! نه از زمانی که یِلنا وارد زندگی‌اش شده بود. چراکه هیچ‌گاه زندگی‌اش مثل قبل نشد. پنجره را باز کرد و از ناودان به پایین رفت. شمشیرش را بیرون کشید و به ‌دنبال‌ چهار مرد دوید. مردان از یک خیابان کوچک فرعی میان‌بر زدند و وارد انباری در سمت چپ شدند. چند فریاد بلند قبل از بسته شدن دَر به گوش رسید، صدای کلیک قفل در سکوت ناگهانی شنیده می‌شد. والک یواشکی از یک پنجره‌ خاک گرفته به داخل نگاه کرد و دید که مردان زن را بلند کردند و روی یک میز گذاشتند. نور مهتاب به‌اندازه‌ای داخل می‌تابید که چاقویی که بالای سر قربانی آویزان بود در آن می‌درخشید. زمانی برای بررسی تمامی گزینه‌ها باقی نمانده بود. سریع خلال دندانش را از جیبش درآورد و در لحظه‌ای قفل را باز کرد. همان طور که با سرعت به داخل ساختمان می‌رفت‌، نزدیک‌ترین مرد را گرفت و به روی زمین پرت کرد و با ضربه مشتی او را بیهوش کرد. سه مرد دیگر شمشیر کشیدند؛ صدای فولاد طنین‌انداز شد. زن از جایش پرید و روی میز ایستاد و یک چاقوی بلند را چرخاند. لبخند پیروزی روی صورت‌های همگی نشست. ‌

پس یک تله بود!

والک با دقت نگاه کرد. شش مرد مسلح دیگر هم در کنارش ایستاده بودند. وقتی دوباره نگاهش را به‌سمت گروه اصلی برگرداند، دو نفر دیگر را نیز دید. دوازده نفر در برابر یک نفر! بدشانسی بود، اما غیرممکن نه نبود. جعبه‌ها و تجهیزات اتاق کثیف بودند، قرقره‌ها و طناب‌ها از سقف آویزان شده بودند و زنجیر‌های شکسته که همه برای گذاشتن تله برای او به کار گرفته شده بودند.

زن گفت: «تو بازداشتی.»

والک پرسید: «به چه جرمی؟»

«به جرم جاسوسی، قتل، تجاوز. خودت انتخاب کن.»