معرفی و دانلود کتاب نگهبان
برای دانلود قانونی کتاب نگهبان و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب نگهبان
کتاب نگهبان نوشتهی پیمان اسماعیلی، حکایت زندگی جوانی به اسم سیامک است که برای کار از تهران به جنوب میرود. ولی اتفاقات گوناگونی سبب میشود تا او سر از مناطق غربی کشور و سرمای کوهستانی آن منطقه درآورد. او در پیِ زندگی در این محیطِ به دور از تکنولوژی انسانی به موجود دیگری که چیزی میان انسان و حیوان است تبدیل میشود.
شخصی که مابین برف و کوه و وهمی که در هوا و روی سنگهای یخ بستهاش است گرفتار مانده و مردم از دیدنش میترسند. نگاهشان را میدزدند و دور میشوند. او در سرمای شدید محیط زندگی خود بچههایی را میبیند که روی پشت بامها ایستاده و به او زل زدهاند. با یک پیرهن پارچهای چرکین. لباس، به تنشان چسبیده و لرزیدنشان از پشت پارچههای چرک گرفته پیداست. سگها نیز هر زمانی که او را میبینند صدای پارس کردنشان همه جا را فرا میگیرد. انگار گرگ دیدهاند، زوزه میکشند اما جرئت نزدیک شدن به آن را ندارند. بر روی پشت بامها یا کنار دیوارها ایستاده و از دور پارس میکنند. او نیز گاهی میایستد و زل میزند به سگانی که آروارههایشان را با خشم به هم فشار میدهند. بله این اندکی از روایت زندگی سیامک، قهرمان اصلی کتاب نگهبان است.
به گفتۀ پیمان اسماعیلی این رمان، حکایت گناه و کوشش فرد برای فراموش کردن آن است. او اعتقاد دارد که این کتاب روایت یک سفر است و دستیابی به چیزهایی که در آخر سفر برای انسان باقی خواهد ماند؛ درست همان چیزهایی که باید برای حفظشان نگهبانی داد.
بدون شک پیمان اسماعیلی با دو مجموعه داستان موفق به نامهای «جیبهای بارانیات را بگرد» و «برف و سمفونی ابری» که جوایز متعددی همچون گلشیری و جایزه ادبی مهرگان و... را دریافت کرده، برای شما شناخته شده است. پس تردید نداشته باشید که این بار نیز با روایتی جذاب و گیرا شما را به دنبال خود خواهد کشاند.
در بخشی از کتاب نگهبان میخوانیم:
بیست و پنج سال از مرگ کیومرث گذشته بود که جانوری کوچک و صدفی در سینهی سیامک جنبید. حلقوی، مثل حلزون. جانور سرفهی خشکی کرد و سیامک خواب کیومرث را دید. با همان سبیل جوگندمی و عینک ته استکانی. ایستاده بود کنار پیکان سفیدش. دستش را برده بود توی جیب کتش و مستقیم روبهرو را نگاه میکرد. مثل یک عکس سیاهوسفید قدیمی. سالم. قبل از اینکه رخبهرخ بشود با یک کامیون پُر از چوب. وقتی سیامک هشت سالش بود. ساعت دو و نیم نصفهشب. جادهی هرسین به کرمانشاه. یادش بود که از پنجره زل زده بود به تاریکی جاده. نورها را میدید که از جلو میآمدند، قوت میگرفتند و بعد گم میشدند. سر مادرش را هم میدید که خواب بود و خم شده بود طرف صندلی پدر و آرام تکان تکان میخورد. کیومرث ولی بیدار بود و زل مانده بود به جاده. یکی دوبار پرسیده بود چرا نمیخوابی سیامک؟
دو روز قبلش آمده بودند هرسین. کیومرث خانهی کوچکی اجاره کرده بود. یک اتاق و یک هال کوچک. میگفت ما که آوارهی جنگی نیستیم. فقط چند ماهی میمانیم تا بمبارانها تمام شود. قرار بود توی هرسین درس بدهد. فوقدیپلم علوم داشت. دو روز بعد از رسیدنشان خبر دادند نزدیک خانهشان توی محلهی کارمندان کرمانشاه بمب افتاده. میخواست تنها برگردد سروگوشی آب بدهد. میگفت ممکن است لاشخورها بریزند برای غارت. مادر طاقت نیاورد. کیومرث را وادار کرد همه را ببرد.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب نگهبان |
نویسنده | پیمان اسماعیلی |
ناشر چاپی | نشر چشمه |
سال انتشار | ۱۳۹۳ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 229 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-600-229-270-4 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان اجتماعی ایرانی |
من سردر نمیارم چه سبکیه که وقتی میشه ساده و روان نوشت عمدا طوری پیچیدش کنیم که خوندنش سخت باشه!
به و نظر من زیبایی در سادگیه نه ابهام پیچیدگی!
البته اینم اضافه کنم که هر سبکی که هست نویسنده به خوبی از پسش براومده.