معرفی و دانلود کتاب نفست را هدر نده: کتاب ششم مجموعه مورگان دین

معرفی کتاب نفست را هدر نده: کتاب ششم مجموعه مورگان دین

کتاب نفست را هدر نده یکی دیگر از رمان‌های دلهره‌آور و هیجان‌انگیز ملیندا لی است که در ادامه‌ی ماجراهای همکاری مورگان دین و لنس کروگر به نگارش درآمده است. در این پرونده‌ی جنایی تازه مورگان و لنس در پی ردیابی اولیویا کروز، نویسنده‌ی داستان‌های جنایی واقعی هستند که به‌تازگی ربوده شده و جانش در خطر است. بررسی زندگی اولیویا آن‌ها را با حقایقی تکان‌دهنده روبه‌رو می‌کند و بر تعداد مظنونین پرونده می‌افزاید.

درباره‌ی کتاب نفست را هدر نده

ملیندا لی (Melinda Leigh) اولین فصل رمان نفست را هدر نده (Save Your Breath) را از نگاه فردی ناشناس روایت می‌کند که مدت‌هاست، اولیویا را زیر نظر دارد و پنج‌شنبه‌شب قرار است نقشه‌ی شوم خود را عملی کند. اولیویا کروز، نویسنده و روزنامه‌نگار ماجراهای جنایی واقعی، پنج‌شنبه‌شب به خانه برمی‌گردد و با لینکن شارپ که به‌تازگی با او وارد رابطه شده، تماس می‌گیرد تا زمان جلسه‌ی کاری‌شان با مورگان دین و لنس کروگر را تنظیم کنند.

پس از آن به خواب می‌رود؛ اما با شنیدن صدای مشکوکی از خواب می‌پرد. مرد نقاب‌داری به او حمله می‌کند و با بستن دست‌وپایش او را می‌رباید. بااین‌حال در چنین موقعیت هولناکی اولیویا تمام تلاشش را می‌کند تا سرنخی از این ربایش برای شارپ و دوستانش به جا بگذارد.

صبح روز بعد مادر اولیویا که منتظر دخترش بوده، با نگرانی با شارپ تماس می‌گیرد. پس از این تماس نگران‌کننده، شارپ به همراه مورگان و لنس راهی خانه‌ی اولیویا می‌شوند. با بررسی اوضاع متوجه دزدیده شدن اولیویا می‌شوند و این موضوع را به خواهر مورگان، استلا که یک افسر پلیس است اطلاع می‌دهند.

تحقیقات آغاز می‌شود و به‌مرور ردپای دو پرونده‌ی قدیمی در خصوص قتل‌های زنجیره‌ای دیده می‌شود، پرونده‌ای که به یکی از موکلان قبلی مورگان ارتباط پیدا می‌کند. در میانه‌ی این اوضاع مورگان و لنس نیز جان خود را از یک بمب‌گذاری نجات می‌دهند. لیست مظنونین مدام طولانی‌تر می‌شود، پیچیدگی و خطر بسیاری پیش روی کارآگاهان قرار گرفته و همه چیز ناامیدکننده به نظر می‌رسد. این می‌شود که شارپ تصمیم می‌گیرد برای نجات اولیویا دست به هر کاری بزند و حتی اگر لازم باشد قوانین را زیر پا می‌گذارد.

رمان نفست را هدر نده، جلد ششم داستان‌های سریالی مورگان دین (Morgan Dane) مجموعه‌ی پرفروش آمازون است و آخرین جلد آن محسوب می‌شود. این مجموعه رمان حول محور دو شخصیت مهم می‌گردد، مورگان دین یک دادستان سابق است که با وجود بهره‌مندی از خصلت‌هایی مثل سخاوتمندی، دلسوزی، صداقت و وفاداری، اغلب دست کم گرفته می‌شود؛ بااین‌حال توانایی منحصربه‌فردی در برملا کردن حقایق پنهان دارد. لنس کروگر شخصیت دیگر این داستان، افسر سابق پلیس است که به دلیل صدمه دیدن در حین خدمت، از کار رسمی‌اش انصراف داده و به‌عنوان کارآگاه خصوصی به فعالیت مشغول است.

رمان نفست را هدر نده، آخرین جلد این مجموعه، در عین اینکه تعلیق نفس‌گیری را به مخاطب القا می‌کند و با معماهای جذاب او را سردرگم می‌سازد، در نهایت با پایان‌بندی رضایت‌بخشی نظرش را جلب می‌کند. اثری خواندنی که نشاط رحمانی نژاد آن را به فارسی ترجمه کرده و انتشارات کتابسرای تندیس برای نشر آن اقدام کرده است.

جوایز و افتخارات کتاب نفست را هدر نده

• پرفروش‌ترین کتاب وال‌استریت ژورنال؛
• پرفروش‌ترین کتاب واشینگتن پست؛
• پرفروش‌ترین کتاب وب‌سایت آمازون.

نکوداشت‌های کتاب نفست را هدر نده

• این کتاب سرگرم‌کننده و جذاب، با گره‌های داستانی و شخصیت‌پردازی قوی و بهره‌مندی از پیرنگی پیچیده، به رمانی خواندنی و درگیرکننده تبدیل شده است. (کاربر گودریدز)
• کتاب نفست را هدر نده، کتابی با ریتم تند و روایتی پرکشش است که معمایی هوشمندانه و شخصیت‌هایی جذاب را در دل خود جای داده است. این رمان پایانی شایسته برای این مجموعه‌ی سرگرم‌کننده است و بدون تردید طرفدارانش از آن لذت خواهند برد. (سایت نقد کتاب All About Romance)
• ترکیبی عالی از یک معمای جذاب با عشق و زندگی روزمره‌ی یک خانواده‌ی پرمشغله. (سایت نقد کتاب Under the Cover Book)

کتاب نفست را هدر نده برای چه کسانی مناسب است؟

اگر از طرفداران رمان‌های جنایی و معمایی هستید و دلتان می‌خواهد به دل ماجرایی پر از تعلیق و سرشار از دلهره قدم بگذارید، پس رمان نفست را هدر نده برای شماست.

در بخشی از کتاب نفست را هدر نده: کتاب ششم مجموعه مورگان دین می‌خوانیم

اولیویا با قلبی که توی گلویش می‌زد، گیج و سرگردان بیدار شد. لحظه‌ای متعجب ماند که آن صدا بیدارش کرده یا آن را خیال کرده بود. اصلاً نمی‌دانست چه مدت در زیرزمین مانده بود یا آن مرد چرا او را گرفته بود. یعنی به خاطر او از پدر و مادرش باج‌خواهی کرده بود؟ آن‌ها که پول زیادی نداشتند.

وقتی تا چند لحظه هیچ صدای دیگری نشنید، آرام بلند شد و ایستاد. پاهایش می‌لرزیدند. درد در پایش پیچید ولی لنگ‌لنگان در اتاق پس و پیش رفت. باید حرکت می‌کرد.

روی یک پا ایستاد و به دیوار تکیه داد. محکم نفس‌نفس زد. تلاش برای راه رفتن نفسش را بند آورده بود. سعی کرد نفسی عمیق بکشد ولی شکست خورد. حتی تلاشش هم انگار باعث شد تمام هوای ریه‌هایش خالی شود.

نه، تلاش خشک و خالی که نه.

آسمش در هوای سرد تشدید می‌شد. دیشب هم هوا سردتر شده بود و زیرزمین مرطوب هم بود.

خوب نبود. اصلاً ‌خوب نبود. هیچ دارویی نداشت. باید یک راهی برای بیرون رفتن پیدا می‌کرد.

نفسش را حبس کرد، به دیوار تکیه داد و کمی آب خورد. همه‌ی وجودش را لرز فراگرفت و به سرفه افتاد. نفسش بند آمد. آب از روی چانه‌اش پایین چکید ولی آن را با آستین سویشرتش پاک کرد. آب سرد موج دیگری از لرز به جانش انداخت. تا حالا دو بطری آب و یک بسته‌ی پروتئین خورده بود. نمی‌دانست تا کی مجبور بود با همین امکانات زنده بماند، برای همین برنامه‌ریزی کرده بود. باید عقلانی پیش می‌رفت.

از کی تا حالا در زیرزمین بود؟

سانتیمتر به سانتیمتر زیرزمین را از نظر گذراند. بجز آن درهای دولنگه هیچ راه خروج دیگری وجود نداشت. این زیرزمین برای ذخیره کردن غذا در طول زمستان طراحی شده بود. هویج‌ها و سیب‌زمینی‌ها به راه خروج اضطراری نیاز نداشتند.

بالای سرش چیزی صدای جیغ‌مانندی درآورد.

پوستش از هراس مورمور شد و به دقت گوش کرد. صدای جیغ لولاهای زنگ‌زده‌ سکوت را شکافت. به خاطر صدایش که مثل کشیده شدن ناخن‌ روی تخته سیاه ناهنجار بود، خودش را جمع کرد. از ترس قلبش توی گلویش می‌زد. صدای قدم‌هایی روی سنگریزه آمد و تپش قلبش بالا رفت. ریه‌هایش انگار تنگ شدند و باعث شد تنفسش تند و سطحی شود. بطری آب را محکم‌تر گرفت.