معرفی و دانلود کتاب استخوان‌ها دروغ نمی‌گویند: کتاب سوم مجموعه مورگان دین

معرفی کتاب استخوان‌ها دروغ نمی‌گویند: کتاب سوم مجموعه مورگان دین

کتاب استخوان‌ها دروغ نمی‌گویند، اثری جذاب در حوزه‌ی ادبیات جنایی به‌حساب می‌آید. ملیندا لی، نویسنده‌ی کتاب، مورگان دین، وکیل‌ مدافعی بی‌باک را در این اثر به حل پرونده‌ای مرموز و هیجان‌انگیز گماشته است. در این داستان، استخوان‌های جسدی پس از سال‌ها از صندوق عقب خودرویی بیرون کشیده می‌شود. این استخوان‌ها رازهای زیادی در خود نهفته دارند و شخصیت‌های داستان را به پرونده‌‌ای سراسر هیجان‌ و تعلیق فرو می‌برند.

درباره‌ی کتاب استخوان‌ها دروغ نمی‌گویند

کتاب استخوان‌ها دروغ نمی‌گویند (Bones Don't Lie)، داستانی جنایی و نفس‌گیر را در خود گنجانده است. ملیندا لی (Melinda Leigh)، نویسنده‌ی کتاب، مورگان دین، وکیل مدافعی جسور و نترس را در این اثر به خواننده‌های علاقه‌مند به آثار جنایی معرفی کرده است. مورگان، توانایی فوق‌العاده‌ای در تحلیل شواهد و کشف حقیقت دارد. احساسات انسانی و حس عدالت‌خواهی مورگان دین، وی را به شخصیتی قوی و پیچیده در دنیای ادبیات پلیسی تبدیل کرده است. مورگان، شخصیت اول داستان، نه‌تنها به‌عنوان یک وکیل مدافع کارآزموده، بلکه به‌عنوان انسانی با احساسات و دغدغه‌های شخصی، با چالش‌های حرفه‌ای و انسانی در این داستان مواجه می‌شود. دیگر شخصیت‌های کتاب، به‌ویژه لنس کروگر، نیز به‌خوبی شخصیت‌پردازی شده‌اند و تعاملات میان آن‌ها جذاب و تأثیرگذار است.

نویسنده، تعلیق و هیجان را در سرتاسر داستان استخوان‌ها دروغ نمی‌گویند، حفظ کرده است. مورگان و لنس، شخصیت‌های اصلی داستان، در پی کشف حقیقت، با چالش‌های نفس‌گیری روبه‌رو می‌شوند و هرچه بیشتر پیش می‌روند، خطرات و تهدیدات بیشتری آنان را تهدید می‌کند. این ویژگی باعث می‌شود که خواننده از ابتدا تا انتهای داستان درگیر قصه باشد و نتواند کتاب را زمین بگذارد. در این کتاب، پرسش‌هایی درباره‌ی عدالت، حقیقت و توانایی انسان برای فریب و سوءاستفاده از شواهد مطرح می‌شود. این مسائل به پیچیدگی‌های داستان و تصمیمات شخصیت‌ها افزوده و این اثر را به داستانی با مفاهیم انسانی اخلاقی تبدیل می‌کند.

داستان استخوان‌ها دروغ نمی‌گویند، ماجرای ناپدیدشدن پدر لنس کروگر، کارآگاه خصوصی، را دربرگرفته است. زمانی که کروگر، کودکی بیش نبود، پدرش به‌ناگاه ناپدید می‌شود. سال‌ها بعد و در زمان روایت داستان، ماشین پدر کروگر از اعماق دریاچه‌ای بیرون کشیده می‌شود. در این خودرو، اسکلتی وجود دارد. این اسکلت، پرونده‌ی گم شدن پدر کروگر را به ماجرای قتلی پیچیده و اسرارآمیز تبدیل می‌کند. لنس، به همراه دوست و همکارش مورگان، باید پرده از این قتل بی‌رحمانه بردارند. رابطه‌ی میان مورگان و لنس یکی از نقطه‌های قوت داستان به‌حساب می‌آید. این دو شخصیت با وجود تفاوت‌های زیاد همکاری خوبی با هم دارند و برای حل پرونده‌های جنایی به‌عنوان مکمل یکدیگر عمل می‌کنند. نویسنده در کنار توجه به شخصیت‌های اصلی، شخصیت‌های فرعی را در این داستان به‌خوبی پرداخته است. این ویژگی، جلوه‌ای واقعی‌تر به داستان اضافه کرده تا خواننده در همراهی با شخصیت‌های داستان در دنیای این کتاب همراه شود.

ملیندا لی، نویسنده‌ی کتاب استخوان‌ها دروغ نمی‌گویند، به نوشتن داستان‌هایی با پایان‌بندی‌های غیرقابل‌پیش‌بینی و نفس‌گیر شهرت دارد. این اثر نیز پایان‌بندی هیجان‌انگیز و غافل‌گیرکننده‌ای دارد و حس رضایت از مطالعه‌ی داستانی جذاب را برای خواننده به ارمغان می‌آورد.

کتاب استخوان‌ها دروغ نمی‌گویند را انتشارات کتابسرای تندیس چاپ و روانه‌ی بازار کرده است. نشاط رحمانی نژاد، مترجم این کتاب به‌حساب می‌آید.

افتخارات کتاب استخوان‌ها دروغ نمی‌گویند

• کتاب پرفروش وب‌سایت آمازون؛
• کتاب پرفروش وال استریت ژورنال.

کتاب استخوان‌ها دروغ نمی‌گویند برای چه کسانی مناسب است؟

تمامی علاقه‌مندان به داستان‌های معمایی، جنایی و هیجان‌انگیز به‌عنوان مخاطب‌های کتاب استخوان‌ها دروغ نمی‌گویند شناخته می‌شوند. علاقه‌مندان به داستان‌‌های پلیسی با خمیرما‌یه‌های اخلاقی و مفاهیم عدالت‌خواهانه نیز از مطالعه‌ی کتاب استخوان‌ها دروغ نمی‌گویند، لذت خواهند برد.

در بخشی از کتاب استخوان‌ها دروغ نمی‌گویند: کتاب سوم مجموعه مورگان دین می‌خوانیم

اگر شارپ چشم‌هایش را می‌بست، می‌توانست تمام اتفاق‌های سال 1994 را تصور کند. هر ساعتی که می‌گذشت جنی عصبی‌تر می‌شد. لنس ده‌ساله سعی می‌کرد او را آرام کند. آن موقع فقط یک پسربچه بود، ولی آن شب به سرپرست مادرش تبدیل شده بود. شارپ تا جایی که می‌توانست کمک کرده بود. تنها گزینه دیگری که داشت این بود که لنس را به یک خانه مراقبت از کودکان بسپارد ولی بچه‌های زیادی را دیده بود که با چنین کاری نابود شده بودند. به عقیده خودش تا وقتی که بچه‌ای در خطر بزرگی نباشد بهتر است با خانواده خودش بماند.

آن‌ها زنده مانده بودند ولی نه جنی و نه لنس هیچ‌کدام زندگی کاملی نداشتند. تا حالا. تا وقتی که مورگان وارد این قاب شده بود. لنس باید زنی را با خودش برای دیدن جنی می‌برد تا جنی ببیند که بیماری‌اش چه چنگ مرگباری به زندگی پسرش و همین‌طور خودش انداخته بود.

مورگان تمام این تفاوت‌ها را به وجود آورده بود. و مگر اینکه شارپ می‌مرد تا اجازه بدهد که ناپدید شدن ویک کروگر خوشی جدید زندگی لنس را به خطر بیندازد.

این بار، او حقیقت را پیدا می‌کرد. این بار، آن‌ها را ناامید نمی‌کرد. ولی اگر حقیقت دردناک‌تر از آن چیزی بود که تابه‌حال تصور کرده بودند چه؟ ماشین ویک با جسد یک زن در صندوق‌عقبش توی دریاچه پیدا شده بود. اگر شارپ بدون هیچ ارتباط قبلی با این پرونده، داشت در موردش تحقیق می‌کرد، نتیجه می‌گرفت که ویک دختر را کشته و روی قتلش با انداختن زن به درون دریاچه سرپوش گذاشته بود. ولی ویک اگر می‌خواست از شر یک جسد خلاص شود، آن را توی دریاچه می‌انداخت و به خانه‌اش می‌رفت. هیچ‌کس نمی‌فهمید. هیچ نیازی نبود که اوضاع را با استفاده از ماشین خودش پیچیده‌تر کند.

مگر اینکه علاوه بر این‌ها ویک می‌خواست از ازدواجش و موقعیت پر از اضطرابی که داشت خلاص شود. در این صورت همه‌چیز کاملاً با عقل جور در می‌آمد.

گندش بزنند.

باید این نظریه‌اش را به لنس می‌گفت؟ هنوز نه. آن را در پسِ ذهنش نگه می‌داشت و منتظر می‌ماند تا ببیند مدارک به کجا ختم می‌شوند.