معرفی و دانلود کتاب مهمانی شکار
برای دانلود قانونی کتاب مهمانی شکار و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب مهمانی شکار
همهچیز خوب پیش میرفت که ناگهان جسدی پیدا شد. لوسی فولی در کتاب مهمانی شکار داستانی معمایی و پرکشش از یک دورهمی دوستانه را روایت میکند. دورهمیای که عادی برگزار نمیشود و رمز و رازهایی در پی دارد، همه دعوتند و همه مضنوناند!
درباره کتاب مهمانی شکار:
گروهی از دوستان که از دوران تحصیل در دانشگاه آکسفورد با یکدیگر آشنا شدهاند، طبق رسمی 10 ساله، هر سال نو را در کنار هم میگذرانند. آنان برای سال جدید پیش رویشان تصمیم میگیرند که به منطقهای دور افتاده در ارتفاعات اسکاتلند بروند تا از سر و صدا و مشغلهی شهر به دور باشند.
این دوستان که برای این دورهمی متفاوت بسیار هیجانزده بودند در تاریخ 30ام دسامبر به اقامتگاه خود میرسند. درست پیش از آنکه کولاکی تاریخی راه را به روی آنان ببندد.
تنها دو روز بعد و در روز سال نو، جسدی در میان این دوستان پیدا میشود. مهمانیای که با هیجان، مناظر زیبا، شامپاین در کنار آتش آغاز شد، حال با وجود کینههایی دیرینه که پیمان دوستی آنان را از هم گسسته، رفاقت و حال خوش میان آنان را به کل از بین میبرد. ماجرای دلهرهآور داستان از اینجا شروع میشود. یک جسد و یک قاتل در میان دوستان!
کتاب مهمانی شکار (The Hunting Party) که ژانری معمایی و جنایی دارد، از دیدگاه بسیاری از خوانندگان به آثار آگاتا کریستی و روث ور شباهت دارد. این کتاب برای اولین بار در سال 2019 منتشر شد و از همان ابتدا توجههای زیادی را به خود جلب کرد و به لیست پرفروشهای جهانی راه یافت.
لوسی فولی (Lucy Foley) با پرداختن به تکتک شخصیتهای کتاب، داستان را از دیدگاههای روانشناختی مورد بررسی قرار داده که جذابیت این ماجرا را دو چندان کرده است.
نکوداشتهای کتاب مهمانی شکار:
- لوسی فولی ثابت میکند که فرمول سنتی قتل در خانههای روستایی… هنوز هم میتواند عالی کار کند… عالی. (روزنامه The Times لندن)
- یک معمای قتل اعتیاد آور پر از تعلیق، با رازها و شگفتی هایش آن را دوست داشتم. (آلیس فینی)
- معمای داستان باعث میشود تا مدتها پس از خاموش شدن چراغها به خواندن ادامه دهید. (مجله Woman & Home)
کتاب مهمانی شکار برای چه کسانی مناسب است؟
اگر از علاقهمندان آثار معمایی و جنایی هستید و به دنبال کتابی پرکشش میگردید، مهمانی شکار انتخاب مناسبی برایتان خواهد بود.
با لوسی فولی بیشتر آشنا شویم:
این نویسنده توانمند بریتانیایی در سال 1986 متولد شد و بعدا به تحصیل در رشتهی ادبیات انگلیسی روی آورد. او برای چندین سال به عنوان ویراستار آثار داستانی مشغول به کار بود. لوسی فولی از سال 2015 به صورت حرفهای وارد حوزهی نویسندگی شد و در این زمینه موفقیتهای چشمگیری به دست آورد.
از دیگر آثار او میتوان به «آخرین نامه از استانبول»، «دعوتنامه» و «فهرست مهمانان» اشاره کرد که این مورد آخر در ایران نیز ترجمه و در کتابراه منتشر شده است.
از دنیای مهمانی شکار: راه فرار!
به فضای مقابلم نگاه میکنم: خلنگزاری سرخ زیر پوشش نازکی از برف و قلههایی کاملاً سفید. منظرهای باستانی و مملو از یخ و سرما که روزگاری خودش را به اینجا رسانده است. هیچ انسانی اینجا نیست و با وجود وسعت فضا انگار حضور انسانی دیگر نوعی توهین محسوب میشود. اینجا شبیه آخر دنیاست. البته قطعاً اینجا ایستگاه آخر است. ایستگاهی کوچک برای ملک ساخته شده تا پای تمدن به دل این طبیعت وحشی باز شود. اینجا دقیقاً بیستهزار هکتار است.
عالی است! دستکم به درد من میخورد. اصلاً شبیه لندن نیست. در شهر همهجا بقایای زندگیمان را میبینم؛ آنچه با هم ساختیم، خاطرات، دوستان، سرگرمیها و عشقمان. به من گفت اشتباه کرده است. انگار ضرری به کسی نرسانده است. مثل زمانی که در فرم ثبتنام گزینه اشتباهی را علامت میزنید یا جورابهای لنگهبهلنگه میپوشید. مدام حرفش را تکرار میکرد. ما هیچوقت با هم به اسکاتلند نیامدیم. او از سرما خوشش نمیآید.
شکاربان مردی به نام داگ است که با لندرور در ایستگاه به دنبالم آمد. اینجا یک گله گوزن زندگی میکند و داگ به کارهایشان رسیدگی میکند. او گفت شکارچیان غیرقانونی شبها شکار میکنند و مدام مشکلساز میشوند. آنها با لامپهایی پُرنور طعمه را گیج میکنند و قبل از اینکه حیوان بتواند کاری بکند، آن را میکشند.
«اول گوزن رو میترسونن و بعد بهش شلیک میکنن. از این کار لذت میبرن. این شده تفریحشون. ولی خیلی وحشیانهست.»
فقط یک نفر دیگر در این ملک زندگی میکند؛ مدیر اینجا، هِدِر که زنی جوان است. تصور کنید که تکوتنها در این طبیعت وحشی و وسیع کار کنید و با افکارتان تنها باشید. من که تحملش را ندارم. آدم دیوانه میشود، نه؟
اما برای یکی دو هفته عالی است. میتوانم افکارم را مرتب کنم. بخشی از کارهایم را اینجا خواهم کرد؛ چیزهایی که در خانه نمیتوانستم رویشان تمرکز کنم. کریسمس است ولی آدمهای بدجنس یا کارمندان مستقل وقتی برای استراحت ندارند. کلبه من کمی از بقیه خانهها دورتر است، ولی اگر اینطور هم نبود، کسی مزاحمم نمیشد. چون بهجز من مهمانی اینجا نیست. بقیه خانهها تاریک، خاموش و ترسناکاند. ظاهراً هفته بعد گروهی از لندن به اینجا میآیند تا سال نو را جشن بگیرند. ولی فعلاً در رکود بین کریسمس و شب سال نو هستیم. همه پیش عزیزانشان هستند، کادو میگیرند، غذا میخورند و چاق و شاد و عزیز میشوند. ظاهراً همه بهجز من، داگ و هِدِر.
بعد از یک روز پُرکار، به پیادهروی میروم. مقصد خاصی ندارم، فقط باید ریههایم را از هوای پاک هایلند پُر کنم. نمیخواستم اینقدر جلو بیایم، ولی از درد پاهایم لذت میبرم. روی سوز سرما و خشخش برف زیر پاهایم تمرکز میکنم. با خودم میخوانم: زمینی به سختی آهن، آبهایی منجمد چون سنگ. نمیدانم چند ساعت راه رفتم. فقط میدانم کمی قبل از روی تپهای گذشتم و قدم در خلنگزار وسیع، انبوه و نرمی گذاشتم که رودخانهای عمیق و نیمهمنجمد آن را دو نیم کرده بود. حالا کمکم احساس خستگی میکنم. هوا دارد تاریک میشود. باید برگردم. به پشتسرم نگاه میکنم.
تپهای که از آن عبور کردم در کنار خط افق نشسته است. دلم آشوب میشود. نمیدانم از کجا رد شدم. هیچچیز خاصی یادم نمیآید. فکر نکنم زیر نور کمرنگ خورشید بتوانم درستوحسابی جایی را ببینم. مسیر مستقیم را آمدم یا مورب؟ زمین ناهموار بود، پس احتمالاً مجبور بودم اینطرف و آنطرف بچرخم و جای مناسبی برای عبور پیدا کنم. ظاهراً تپه چند کیلومتر دورتر است. اگر مسیر درست را انتخاب نکنم، کاملاً گم میشوم. جالب اینجاست که ناگهان اصلاً به توان و تحملم فکر نمیکنم. چند ساعت پیادهروی کردم؟ دو ساعت؟ سه ساعت؟ حتماً برای برگشت زمان بیشتری نیاز دارم. باید... از نقشه گوگل کمک بگیرم. موبایلم را از جیبم درمیآورم، ولی آنتن نمیدهد. هِدِر که گفته بود اینجا همینطور است.
سرم را بالا میآورم. انگار هوا تاریکتر شد. از اینجا انگار اشعههای خورشید از دل آسمان تراوش کردهاند. سردتر هم شده و باد در میان لباسم نفوذ میکند و تنم را میسوزاند. برف هم شروع کرده با باریدن. روی پوست مرطوبم مینشیند و در سکوت اینجا حسش میکنم. انگار قدم در یک خلأ عجیب گذاشتهام. همهجا آنقدر ساکت است که صدای نفسهایم را میشنوم.
چراغقوه موبایلم را روشن میکنم و نور ضعیفش را روی زمین میاندازم. برف سنگینتر میشود و دانههای سفید و سنگینش در سکوت تندتند پایین میریزند. انگار پردهای میان من و فضای اطراف ایجاد شده است. چارهای ندارم. باید مسیری را انتخاب کنم و راه بیفتم. ولی در میان تاریکی و برف درست نمیتوانم جایی را ببینم. انگار طبیعت در برابر من مقاومت میکند. پاهایم در میان علفهای ناپیدا گیر میکند. نباید وحشت کنم. باید درست نفس بکشم. ولی گرگومیش جای خود را به تاریکی مطلق میدهد. باید روی قدمهایم تمرکز کنم.
بعد احساس میکنم پشتسرم روشن شد و صدای ناله ماشینی را میشنوم. میچرخم و از دور نور دو چراغی را میبینم که به سمت من میآیند. این ماشین از کجا آمد؟ نمیدانستم این اطراف جاده هم هست. اول از همه ناخودآگاه فکری ترسناک به ذهنم میرسد: چشمان نورانی دیو شب که نگاهم میکند و به سراغم میآید. بعد منطقی میشوم و میگویم خداراشکر! حتماً شکاربان است. شاید فهمیده من هنوز به کلبهام برنگشتهام. میچرخم، پلک میزنم و دستم را بالا میبرم.
انتظار علامتی را از آن ماشین دارم. مثلاً چراغ یا بوق بزند تا نشان دهد مرا دیده است. ولی اتفاقی نمیافتد. بعد صدای غرش موتور را میشنوم. هر کسی که هست سرعتش را کم نمیکند. در واقع انگار تندتر شده است. آن چراغها از پس پردهای از برف سریع به من نزدیک میشوند. اگر کاری نکنم، از روی من رد میشود. فرصتی برای فکر ندارم. میچرخم و میدوم. پاهایم به سنگهای مخفی گیر میکند و تلوتلو میخورم. انگار پاهایم سنگین و احمق شدهاند. احساس میکنم اصلاً جلو نمیروم. نور ماشین به من میرسد. مسیرم را عوض میکنم، ولی باز دنبالم میآید. تندتند و بهسختی نفس میکشم؛ مثل حیوانی که در تله افتاده است. مثل یک طعمه. من طعمه هستم.
ناگهان زمین زیر پایم محو میشود. دستانم بالا میرود و محکم روی سطحی سرد و مرطوب میافتم. رودخانه را فراموش کرده بودم. آب آنقدر سرد است که نفسم بالا نمیآید. قلبم تندتند میزند. سرم گیج میرود. پاهایم کاملاً خیس میشود. دنبال چیزی میگردم تا دستم را به آن بگیرم و بلند شوم. ولی دور سنگها لایهای از یخ تشکیل شده و دستم لیز میخورد.
بعد یک نفر بلندم میکند....
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب مهمانی شکار |
نویسنده | لوسی فولی |
مترجم | محدثه احمدی |
ناشر چاپی | نشر نون |
سال انتشار | ۱۴۰۰ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 336 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-622-7566-06-2 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان جنایی و معمایی خارجی |
کتابی که به نوعی خود را در ان غرق میکنی تا تحلیلش کنی به
تمام نظریهها محکوم فنا هستن چون نه میدانی مقتول کیست و نه قاتل
تا اخر کتاب همهی مسایل گنگ و مبهم است و دور از ذهن
کل کتاب تقریبا از نگاه زنان است
چند زن
یا به عبارتی چند دوست
و اینکه آیا واقعا دوستان خود را میشناسید
چقدر دربارهی انها میدانید و ایا واقعا انها را میشناسید
معقولهای سخت و دشوار که با گذشت زمان سخت تر شده
و اکنون دوستان دنیای مجازی هم به دور از چشم دیگران به آن اضافه شده است
این کتاب واقعا ارزش مطالعه را دارد