معرفی و دانلود کتاب منظومه تبعیض

معرفی کتاب منظومه تبعیض

داستانی درمورد تلاش، مقاومت و تبعیض‌های ناروا؛ کتاب منظومه تبعیض اثری از ایشا سعید روایتگر زندگی پسری 12 ساله و کم‌بضاعت به نام عمر است که با تلاش و سخت‌کوشی موفق می‌شود بورسیه‌ی تحصیلی مدرسه‌ی ممتاز و پرآوازه‌ای به نام غالب را به دست آورد. او این مدرسه را همچون منظومه‌ای می‌بیند که آرزو دارد بخشی از آن باشد...

درباره‌ی کتاب منظومه تبعیض

عمر 12 ساله که از روستایی محروم در پاکستان وارد مدرسه‌ی غالب می‌شود، خود را همچون ستاره‌ای مهجور در منظومه‌ای بزرگ می‌بیند؛ ایشا سعید (Aisha Saeed) در کتاب منظومه تبعیض (Omar Rising) ماجرای نوجوانی کم‌بضاعت و در عین حال باهوش و سخت‌کوش را روایت می‌کند که با تلاش خود موفق به قبولی در مدرسه‌ای ممتاز به نام غالب می‌شود. ورود او به این مدرسه با رفتارهایی عجیب از طرف پرسنل همراه است که عمر و دیگر بچه‌های هم‌رده‌ی او را آزار می‌دهد.

دانش‌آموزانی که به لحاظ مالی و طبقه‌ی اجتماعی در جایگاه پایین‌تری نسبت به دیگران قرار دارند، دائماً با فشارها و تبعیضات اجتماعی‌ای روبه‌رو هستند که در هیچ شرایطی پذیرفته نیست؛ بی‌عدالتی حاکم بر آکادمی پسران غالب، نوجوانانی مثل عمر را مجبور می‌کند تا کارهایی را انجام دهند که برخلاف میلشان است؛ تنها برای آنکه بتوانند از امکانات یکسان با دانش‌آموزان مرفه بهره ببرند. کتاب منظومه تبعیض درباره‌ی مقاومت این نوجوانان بااستعداد در برابر بی‌عدالتی و نظام آموزشی فاسد است که با زبانی ساده و گیرا روایت شده است.

به هر جهت عمر قصه‌ی ما تصمیم می‌گیرد به روش خود صدای تمام دانش‌آموزان کم‌بضاعت باشد تا مدیران و مسئولان نتوانند به راحتی از آن‌ها بیگاری بکشند؛ عمر با کمک معلم هنرش موفق می‌شود آثار هنری جالبی خلق کند که مفاهیم عمیق بسیاری را منعکس می‌کند. کتاب منظومه تبعیض روایتی ویژه از موضوعی رایج است که با یادآوری فساد در نظام آموزشی، هم مسئولان را به تغییر رویه دعوت می‌کند و هم به نوجوانان درس مقاومت، شجاعت و سخت‌کوشی می‌دهد. ایشا سعید در این رمان واقعیت‌های تلخ جامعه را نمایش داده و از این حیث اثری درخور توجه خلق کرده است.

این کتاب توسط کیارش درگاهی ترجمه شده و به همت انتشارات کتاب دوک در اختیار مخاطبان قرار گرفته است.

نکوداشت‌های کتاب منظومه تبعیض

• داستانی غنی از ایشا سعید، پر از شخصیت‌هایی که همه از آن‌ها حمایت خواهند کرد؛ خوانندگان از بی‌عدالتی‌های زندگی خشمگین می‌شوند و برای موفقیت عمر هورا می‌کشند. رمانی درخشان که ممکن است چشمان بسیاری از جوانان را به روی نابرابری‌هایی که بسیاری از جوانان در زندگی خود با آن مواجه هستند، باز کند. (اسکول لایبرری ژورنال)

• به‌ طرز مقاومت‌ناپذیری جذاب و حقیقتاً الهام‌بخش؛ کتاب منظومه تبعیض به ما کمک می‌کند دنیا را واضح‌تر ببینیم و خودمان را آن‌قدر قدرتمند ببینیم که بتوانیم آن را تغییر دهیم. (ربکا استید، برنده‌ی مدال نیوبری)

• داستانی نشاط‌بخش درباره‌ی یک فرد ضعیف که اخلاق کاری و دیدگاه خوش‌بینانه و سرسختانه‌اش او را به ایجاد تغییر واقعی برای خود و دیگران سوق می‌دهد. (هورن بوک)

کتاب منظومه تبعیض برای چه کسانی مناسب است؟

مطالعه‌ی این کتاب به نوجوانان علاقه‌مند به رمان‌های اجتماعی قهرمان‌محور و همچنین کودکان 9 تا 12 ساله توصیه می‌شود.

در بخشی از کتاب منظومه تبعیض می‌خوانیم

آن‌شب وقتی در طبقه‌ی ما زنگ خاموشی را می‌زنند آماده‌ی بیهوش شدنم. چشمانم را می‌بندم اما در کسری از ثانیه آن‌ها را باز می‌کنم. خرحمالی‌ها. پاک یادم رفته بود.

کریم پشتش را کرده به من و دارد آرام خروپف می‌کند. دلم برای خواب ضعف می‌رود؛ اما نباید از کارها عقب بیفتم. می‌نشینم، صندل‌هایم را پایم می‌کنم و آرام و بی‌سروصدا می‌روم به طرف رخت‌شورخانه در انتهای راهرو. تا کردن و مرتب کردن لباس‌ها به‌ظاهر راه ساده‌ای برای پر کردن ساعت‌های بیگاری‌ام است؛ البته اگر آن جا کاری برای انجام دادن باشد.

وارد اتاق می‌شوم و کلید چراغ را می‌زنم. لامپ مهتابی بالای سرم کمی پرت‌پرت می‌کند و بعد هم روشن می‌شود. چشمم می‌افتد به سه ماشین لباس‌شویی و خشک‌کن بزرگ و انبوهی از حوله‌های تاشده روی پیشخانی فلزی. درِ یکی از خشک‌کن‌ها را باز می‌کنم. تعدادی حوله‌ی گرم داخلش چپانده‌اند.

آن‌ها را می‌آورم بیرون و می‌گذارم روی پیشخان و شروع می‌کنم به تا زدن. مربعشان می‌کنم و می‌گذارمشان آن‌طرف. آدم‌های زیادی این مدرسه را می‌چرخانند. باغبان‌ها. آشپزها. خدمات‌چی‌ها. امروز صبح حتی چند نظافت‌چی را دیدم که مشغول جمع کردن حوله‌ها از دست‌شویی بودند. مدیریت مدرسه قطعاً نیاز ندارد که این کارها را ما انجام بدهیم؛ فقط می‌خواهند خیالشان راحت باشد که جایگاهمان را فراموش نمی‌کنیم.

فکرم می‌رود پیش کریم. امروز عصر کمکم کرد و مشکل ایمیلم را حل کردیم. سرِ شام درباره‌ی کلاس‌هایمان حرف زدیم، ولی حتی یک‌بار هم اشاره‌ای به پدرش نکرد. درکش می‌کنم که دلش نخواهد این اخبار را به سمع و نظر جهانیان برساند؛ ولی آخر چرا به من نمی‌گوید؟

«سلام.»

کم مانده با شنیدن این صدا قلبم بیاید توی دهانم. نوید است. ایستاده دم در رخت‌شورخانه. موهایش توی هم گره خورده؛ دستش را می‌گذارد جلوی دهانش و خمیازه می‌کشد.