معرفی و دانلود کتاب عاشق باش و رها کن: روایتی از عشق، جدایی و پذیرش

معرفی کتاب عاشق باش و رها کن: روایتی از عشق، جدایی و پذیرش

تابه‌حال احساس کرده‌اید که هستی با شما سر جنگ دارد و هر چقدر تلاش می‌کنید، نمی‌توانید از بحران‌های زندگی رهایی یابید؟ ریچل بریتن در کتاب عاشق باش و رها کن با روایت زندگی خود به ما نشان می‌دهد چگونه می‌توان با ناملایمات کنار آمد و آسوده‌تر زیست. با به‌کار بستن بینش‌هایی که این اثر در اختیار شما قرار می‌دهد می‌توانید زندگی خود را دگرگون سازید.

درباره کتاب عاشق باش و رها کن:

همه‌چیز بسیار ناگهانی اتفاق افتاد. ریچل بریتن (Rachel Brathen) همراه با نامزدش در حال سفر به جزیره‌ی بوناری بود. جایی که تدریس یوگا و مراقبه را بر عهده داشت. اما ناگهان زمانی که منتظر پرواز بود، با درد شدیدی به زمین افتاد. گویی کسی چاقویی داغ و آتشین در شکم او فرو می‌کرد. در نهایت برخلاف رضایت خود، به بیمارستان منتقل شد. آن هفته ریچل برنامه‌ی یوگا را از دست داد و مردمانی که از سراسر دنیا برای ملاقات با او بلیط خریده بودند، ناامید بازگشتند. اما ناسازگاری زمانه با ریچل به اینجا ختم نشد و او زمانی که بستری بود و از درد به ظاهر مرموزی رنج می‌کشید، خبر مرگ بهترین دوستش، آندریا را شنید. با شنیدن این خبر انگار که دنیا بر سر نویسنده‌ی کتاب عاشق باش و رها کن (To Love and Let Go) خراب شد...

به هر روی زور زندگی همیشه از غم و اندوه بیشتر است و بعضی انسان‌ها در شرایط بحرانی شکوفا می‌شوند. ریچل نیز از همین گروه بود. او توانست راه خود را از میان اندوه و سختی دوباره بازیابد و به چالش‌های زندگی همچون فرصتی برای رشد و بالندگی بنگرد. وقتی ریچل و همسرش بچه‌دار شدند، بارداری به فرصتی دوباره برای بهبود و التیام روح او تبدیل شد. نویسنده در این میان که خاطرات منقلب‌کننده‌ی خود را بازگو می‌کند، حکمت روشنگرش درباره‌ی مرگ، زندگی، معنای مادر بودن، ترس و گذر از سختی‌ها را با مخاطبان خود به اشتراک می‌گذارد. او با روایت خاطرات خود بینش تازه‌ای به شما می‌بخشد؛ بینشی که زندگی‌تان را زیرورو خواهد کرد...

حقیقت این است که زندگی کردن و زنده بودن آسان نیست. جهان، اگر نگوییم در تمامی اوقات، حداقل در اغلب وقت‌ها ناکام‌کننده است. به نظر می‌رسد خوشی‌ها دوام چندانی ندارند و ادامه دادن از دل آتشِ ناملایمات کار چندان آسانی نیست. با مطالعه‌ی این اثر می‌آموزید چطور می‌توان با غم‌واندوهی که در زندگی به سراغمان می‌آید، تنهایی و اضطرابی که همنشین لحظه‌هامان می‌شود و ملالی که روزهایمان را پر می‌کند، کنار آمد. باید رها کرد و عاشق زندگی بود. این بزرگ‌ترین درسی‌ست که می‌توان هنگام مواجهه با سختی‌ها به کار گرفت.

کتاب عاشق باش و رها کن اولین بار در سال 2019 منتشر شده و از زمان انتشار تاکنون تحسین منتقدان را برانگیخته است.

نکوداشت‌های کتاب عاشق باش و رها کن:

- این کتاب مانند یک کلاس یوگا عالی بود. (Elephant Journal)
- ریچل با روایتی نفسگیر نشان میدهد که عشق عمیق و پرقدرت و غم شدید دو نیمۀ یک کل هستند. داستانش شما را به قعر غم و اندوه می‌کشاند و دوباره به اوج امید و زندگی می‌رساند. (گلنن دویل)
- زمانی را برای پاک کردن ذهن خود اختصاص دهید و با خاطرات جذاب و الهام‌بخش ریچل بریتن همراه شوید. (Bustle)

کتاب عاشق باش و رها کن مناسب چه کسانی است؟

اگر به زندگینامه‌ها و کتاب‌های خودیاری علاقه‌مند هستید، از این اثر فوق‌العاده غافل نشوید.

با ریچل بریتن بیشتر آشنا شویم:

این مربی برجسته نویسنده‌ی کتاب دختر یوگا است که توانسته عنوان پرفروش‌ترین اثر نیویورک‌تایمز را از آن خود کند؛ در سرتاسر جهان کارگاه‌های آموزشی یوگا برگزار می‌کند و بنیان‌گذار یکی از معتبرترین سایت‌های یوگا و مدیتیشن است. این مربی مشهور مدیریت مراکز یوگا را در سراسر جهان به عهده دارد.

در بخشی از کتاب عاشق باش و رها کن می‌خوانیم:

رفتم بخوابم. به این امید که از دستش خلاص شوم. به‌محض اینکه سعی کردم بخوابم، اضطراب تمام وجودم را گرفت. گلویم بسته شد و نمی‌توانستم نفس بکشم. دچار همان ترس و اضطرابی شدم که سال قبل وقتی مورد حملۀ هجوم سگ‌های خیابان قرار گرفته بودم دچارش شده بودم دیگر نمی‌توانستم نفس بکشم. می‌خواستم با رز یا دنیس تماس بگیرم، اما نمی‌توانستم. با نفس‌نفس زدن و احساس خفقان مطمئن شدم که نزدیک است بمیرم و کسی نبود که به من کمک کند. مرکز بسته بود و من تنها بودم. من در اینجا می‌میرم و هیچ‌کس نمی‌فهمد.

از یک طرف می‌دانستم که آنچه دارد اتفاق می‌افتد حملۀ ترس و اضطراب است، اما از طرفی هم فکر می‌کردم که دارم می‌میرم. درهای کمد را باز کردم، چمدانم را بیرون کشیدم و رایانه‌ام را بیرون آوردم. همان‌طور که منتظر روشن شدنش بودم، به سختی نفس می‌کشیدم. لکه‌های سیاهی جلوی صورتم بود. احساس می‌کردم قفسۀ سینه‌ام می‌گیرد‌. اسکایپ را باز کردم و شمارۀ اضطراری‌ای که روی صفحۀ ‌خوشامد‌گویی بود را گرفتم. اواسط شب بود. ‌ زنی با صدایی خسته پاسخ داد. «‌واحد خدمات مرکز اوشو، چه کمکی می‌تونم بکنم؟» گفتم: «دارم می‌میرم. دارم می‌میرم. ‌کمک. من دارم می‌میرم. لطفاً... نمی‌تو‌نم نفس بکشم. من طبقۀ بالام. تنهام. اسمم ریچله. لطفاً کمک کنین.» صدای زن آرام بود. خیلی آرام. او گفت: «ما فوراً شخصی رو می‌فرستیم، روی خط با من بمون. نفس عمیق بکش. می‌تونی برام توضیح بدی که حالا چه اتفاقی داره می‌افته؟ چه اتفاقی توی بدنت می‌افته؟»

فهمیدم که همۀ کارکنان برای مدیریت ضربۀ روحی و عاطفی و حملۀ ترس و اضطراب آموزش دیده بودند. زن می‌دانست چه بگوید. تا زمانی که کسی در اتاقم را زد‌، من کمی آرام‌تر شده بودم. خجالت می‌کشیدم. فکر می‌کردم باید به‌تنهایی با این موضوع کنار می‌آمدم.

فهرست مطالب کتاب

دربارۀ نویسنده
قدردانی
فصل اول: پایان یافتن
فصل دوم: آگاه شدن
فصل سوم: تمرین کردن
فصل چهارم: بخشیدن
فصل پنجم: تسلیم شدن
فصل ششم: خوشامد گفتن
فصل هفتم: گوش کردن
فصل هشتم: آموختن
فصل نهم: حرکت کردن
فصل دهم: روند
فصل یازدهم: رها کردن
فصل دوازدهم: باور داشتن
فصل سیزدهم: پذیرش
فصل چهاردهم: دعا کردن
فصل پانزدهم: اعتماد کردن
فصل شانزدهم: نفس کشیدن
فصل هفدهم: احساس کردن
فصل هجدهم: به اشتراک گذاشتن
فصل نوزدهم: خلق کردن
فصل بیستم: شفا یافتن
فصل بیست‌ویکم: آغاز کردن
در پایان