معرفی و دانلود کتاب طعم گس زندگی

معرفی کتاب طعم گس زندگی

کتاب طعم گس زندگی به قلم حمیدرضا منایی، دربردارنده‌ی 5 داستان برجسته با درونمایه‌ی دغدغه‌های فکری و روانی انسان امروزی و مشکلات اوست.

درباره‌ی کتاب طعم گس زندگی:

حمیدرضا منایی با قلمی جزئی‌نگر که به دورن انسان و دغدغه‌های او توجه دارد، پیش از این با نگارش کتاب سه جلدی «برج سکوت» توجهات را به خود جلب کرده و نوید تولد نویسنده‌ای چیره‌دست را به ادبیات داستانی ایران داده بود. توجه او در نویسندگی به ریشه‌های فکری و روانی انسان در عصر امروز و قالب زیستی او و آنچه که درون زندگی‌اش رخ می‌دهد، است.

کتاب طعم گس زندگی هم از این نگاه و نگرش خاص منایی بی‌نصیب نمانده و در بطن خود مسیری که او را به نویسنده‌ای قابل تبدیل کرده است، به تصویر می‌کشد. داستان‌های این کتاب که در طول سال‌های 1386 و 1387 به رشته تحریر درآمده‌اند، طرز فکر و اندیشه‌ منایی را در سالیان قبل از نگارش سه‌گانه‌ی «برج سکوت» به نمایش گذاشته‌اند.

منایی از جمله نویسندگانی به شمار می‌آید که دغدغه‌های اجتماعی دارد. احساسات‌گرایی ادبیات شهری در اندیشه‌ی وی راهی باز نکرده و زبانی نرم و توام با تلخی دارد و زاویه دید و طرح داستانش را روان و ساده پیاده می‌کند. در آثار او نمایش انسان در چهارچوب زیستی‌اش در دوران معاصر پیش از موقعیت داستانی و پی‌ریزی حوادث اهمیت دارد و سعی دارد تا بازتابی از آنچه انسان در زندگی‌ امروزی‌اش خود را به آن مبتلا کرده در خلال توصیفاتش از افراد جامعه ارائه دهد.

ادبیات داستان‌های کوتاه منایی تلاش می‌کند تا درون شما را تسخیر و آن را به چرخش و ترمیم وادارد و رسالت خود را صرفاً پر کردن اوقات فراغت شما نمی‌بیند و شما را به سمت و سویی می‌کشاند که یک زندگی پربار و هدفمند برای خود متصور باشید. کتاب حاضر در مورد زندگی و احساسات مشترکی است که همه‌ی شما به نوعی آن را تجربه می‌کنید.

کتاب طعم گس زندگی مناسب چه کسانی است؟

افرادی که به داستان‌های کوتاه فارسی با ژانر اجتماعی علاقه دارند، از خواندن این اثر متفاوت لذت خواهند برد.

در بخشی از کتاب طعم گس زندگی می‌خوانیم:

همیشه‌ همین‌طور است‌؛ انگار که‌ لحظه‌ای‌ میان‌ خواب‌ و بیداری‌ فرو می‌روم‌ و نمی‌فهمم‌ اطرافم‌ چه‌ می‌گذرد... چشم‌ که‌ باز می‌کنم‌، می‌بینم‌ ریز ریز زندگی‌ام‌ تبدیل‌ به‌ عادت‌ شده‌ و حالا در میان‌ یک‌نواختی‌ روزها به‌ دست‌ و پا زدن‌ افتاده‌ام‌... مثل‌ آدمی‌ که‌ چیزی‌ گم‌ کرده‌، دور خود می‌چرخم‌ و حیران‌ و بی‌قرار روزها را شب‌ می‌کنم‌. نمی‌دانم‌ چه‌ مرگم‌ است‌! دست‌ و دلم‌ به‌ هیچ‌ کاری‌ نمی‌رود. خودم‌ را به‌ در و دیوار می‌زنم‌. مثل‌ مرغ‌ سرکنده‌ بالا و پایین‌ می‌پرم‌. اسفند روی‌ آتشم‌...

عادت‌، مثل‌ آفتی‌ به‌ جان‌ تار و پود فرسوده‌ات‌ افتاده‌ و روزمرگی‌ امانت‌ را بریده‌ است‌...

چاره‌ای‌ نیست‌ اما... قصه‌ی‌ آدمی‌ و عادت‌، قصه‌ی‌ مستسقی‌ و آب‌ است‌، قصه‌ی‌ تناقضی‌ ابدی‌... مثل‌ این‌که‌ عادت‌ شدن‌ هر کس‌ و هر چیز، پذیرش‌ و انجام‌ آن‌ را آسان‌ می‌کند و زندگی‌ را پیش‌ می‌برد. شاید اگر عادت‌ نبود، در دوره‌ی‌ تکامل‌ وقتی‌ گوریل‌وار این‌سو و آن‌سو می‌پریدی‌، لابه‌لای‌ موجوداتی‌ عریض‌ و طویل‌تر از خود گم‌ شده‌ بودی‌ و حالا سنگواره‌ات‌ به‌ عنوان‌ موجودی‌ ناشناخته‌، توسط‌ موجودی‌ دیگر که‌ پی‌ به‌ راز عادت‌ و بقا برده‌ بود، کشف‌ می‌شد.

این‌ است‌ معجزه‌ی‌ عادت‌ که‌ یک‌ دَمش‌ چرخ‌ زندگی‌ را می‌چرخاند و از دم‌ دیگرش‌، احساس‌ دلتنگی‌ و خفگی‌ و نکبت‌ یقه‌ات‌ را می‌گیرد و ترشی‌ مزه‌ی‌ تهوع‌ ته‌ گلویت‌ می‌دود و دیگر توان‌ ادامه‌ دادن‌ نداری‌ و خالی‌ دست‌هایت‌ بیش‌ از همیشه‌ در چشم‌ می‌زند...

فهرست مطالب کتاب

طعم گس زندگی
اهل‌ خیال‌
مرگ‌ نابهنگام‌ یک‌ پیرمرد هشتاد و پنج‌ ساله‌
من‌ خاطره‌ای‌ نکبت‌آلود و کم‌رنگ
یلدا بنت آدم