معرفی و دانلود کتاب طالع ستاره سرخ

معرفی کتاب طالع ستاره سرخ

اولدوز دختری با هزار امید و آرزوست که درست در مهم‌ترین شب زندگی‌اش فاجعه‌ای مرگبار برایش اتفاق می‌افتد. نسترن صحرایی در کتاب طالع ستاره سرخ داستان زندگی این عروس داغدار را از نخستین روزهای تولد او روایت می‌کند.

درباره‌ی کتاب طالع ستاره سرخ

اولدوز باید از دنیای دخترانه و کودکانه‌اش فاصله بگیرد و به دنیایی زنانه و بی‌رحم پا بگذارد. این تازه شروع مصیبت‌ها و رنج‌هایی‌ست که او در خانه‌ی بخت تجربه خواهد کرد...

نسترن صحرایی در کتاب طالع ستاره سرخ ماجرای دختر خجالتی و آفتاب‌ومهتاب‌ندیده‌ای را برایتان روایت می‌کند که درست در روز عقدکنان خود وارد تلخ‌ترین مرحله‌ی زندگی‌اش می‌شود. او حالا روبه‌روی آینه‌ی خردشده‌ی سفره‌ی عقدش به چهره‌ی هزار تکه‌ی خود نگاه می‌کند و روایت داستان پرماجرای او از همین نقطه آغاز می‌شود.

در این رمان ماجرای زندگی این زن را از آغاز تولد تا پس از ازدواج و مادر شدن از زبان خود او خواهید شنید و در جریان فرازونشیب‌هایی که بر اثر تعصبات جامعه‌ی مردسالار برای اولدوز به وجود می‌آید، قرار می‌گیرید. اولدوز نمی‌تواند سرنوشتی که برایش رقم خورده را باور کند. باید دید چه دسیسه‌ای سبب شده عروسی او به عزا تبدیل شود؟...

این رمان یک اثر عامیانه با درونمایه‌ی ظلم و ستم به زنان ایرانی است که نابه‌سامانی‌های فرهنگی دوران ارباب - رعیتی را انعکاس می‌دهد.

کتاب طالع ستاره سرخ را انتشارات ندای الهی منتشر کرده و در دسترس علاقه‌مندان به رمان‌های ایرانی قرار داده است.

کتاب طالع ستاره سرخ مناسب چه کسانی است؟

اگر به داستان‌های عامیانه با محوریت شخصیت‌های زن علاقه دارید و دوست دارید رمانی با زبان ساده و سبک واقع‌گرا بخوانید، این داستان می‌تواند انتخاب مناسبی برایتان باشد.

در بخشی از کتاب طالع ستاره سرخ می‌خوانیم

بدری که خودش رو به اتاق رسونده بود با دیدن این وضع گفت: ‌ای دختر احمق، چرا آقا رو عصبانی کردی؟ آقا ببخشید. این تازه وارده هر غلطی کرده شما ببخشیدش، پاشو دختر... خودت این گندی رو که زدی جمع کن... بگو ببخشید آقا غلط کردم! د بجنب دیگه. این‌همه ظرف شکسته ریخته شده وسط اتاق، بجنب جمع کن.

بغض داشت خفه‌ام می‌کرد، بغضم رو فرو خوردم و بدون این‌که ازش عذرخواهی کنم مصمم و آروم شروع کردم به جمع کردن ظروف شکسته‌شده، خودش هم چهارزانو همون‌جا سیخ نشسته بود و به من خیره شده بود، دوتا دستش رو به سر زانوهاش تکیه زده بود و هیچی نمی‌گفت، انگاری منتظر عذرخواهی بود. ظرف‌ها رو ریختم توی سینی و بی‌حرف از اتاقش بیرون اومدم، بدری دوید دنبالم و گفت: دربه‌در چرا عذرخواهی نکردی هان؟

- من کاری نکردم که عذرخواهی کنم.