معرفی و دانلود کتاب زنجیرهای شیشهای
برای دانلود قانونی کتاب زنجیرهای شیشهای و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب زنجیرهای شیشهای
نغمه تفلیسی در کتاب زنجیرهای شیشهای سعی دارد تا با روایت داستانی عاشقانه و رازآلود، نشان دهد که تجربههای سالهای آغازین زندگی بر روابط بین فردی در بزرگسالی بسیار تأثیرگذار هستند.
داستان دربارهی مردی سی و شش ساله است که اخیراً در سانحهای گنگ و مبهم حافظهاش را از دست داده و هر چه که از گذشته میداند از روانپزشک خود شنیده است. او بدون گذشته و هویت در دنیای بیخبری، آرام روزگار میگذراند؛ هر چند بیهدف، اما غرق در آرامش. زندگیاش با کمک و دستگیری به دیگران معنا یافته است. تا اینکه با دختری به نام سارگل آشنا میشود؛ دختری زخم خورده از گذشته که تنهایی را با تمام رنجش با آغوش باز پذیرفته و تلاش دارد گذشتهی جانکاهش را در پس ذهنش به فراموشی بسپارد؛ گذشتهای که خود بافته از چندین زندگی است.
سارگل عشق و راستی را توأمان در وجود محمد مییابد و حیران، با وجود مقاومتی ناخواسته، به وجود او جذب میشود. اما گذشته از جایی برای محمد مهم میشود که اولین بار عشق را در حضور سارگل میشناسد و میخواهد زندگی واقعی را شروع کند. وقتی میخواهد به گذشته بازگردد، مردد میشود چون حس میکند، هیولایی در گذشته است که لایق بخشش و زندگی دوباره نیست، موجودی که با بازشناسیاش باقی زندگیاش نیز تباه خواهد شد.
این داستان در پی نشان دادن اهمیت خاطرات و هویت نیست، در محتوایی موازی و مخالف، تلاش دارد تا بگوید بدون گذشته میشود از نو شروع کرد، میشود بار دیگر متولد شد و آدم دیگری بود؛ اگر فقط میتوانستیم در حال زندگی کنیم.
در بخشی از کتاب زنجیرهای شیشهای میخوانیم:
همه جا سفید شده است. صدای داد و فریاد گویی از فاصله خیلی دوری میآید. دهانم شور شده است. یادم رفت کجا بودم یا کجا میرفتم. زمین گرم است. چشمهایم را میگشایم. صداها بیشتر میشوند. کسی صدایم میکند: آقا؟ آقا خوبی؟ فکر کنم خوب باشم. کسی شانهام را میگیرد. خوب نمیبینم. همه جا مات شده است. اما با سرعت، نور کم میشود و صداها واضح میشوند. کف خیابان افتادهام. دستم خواب رفته است. روی آسفالت دراز کشیدهام. سابقه نداشته روی آسفالت بخوابم، وسط خیابانم. اینجا چه کار میکنم. نمیتوانم روی آرنجهایم بلند شوم. مرد درشت جثهای است، میگوید: تکونش ندید شاید نخاعش پاره بشه.
پسر جوانی بازویم را میکشد تا بنشینم. دارد جواب مرد درشت هیکل را میدهد: نه بابا فقط دست و بالش زخم شده، به نخاعش چه ربط داره. مردی کنارم مینشیند، به صورتم نگاه میکند: بابا صورتش زخم و زیل شده. صدای فریاد میآید: زنگ بزن صدوده. کسی فریاد میزند: بابا ولم کنید، فرار نمیکنم. کسی میگوید: ولش نکنید داشت درمیرفت. حس میکنم چیزی گوشه لبم باشد. میخواهم خودم را جمع و جور کنم. اما همه چیز میچرخد. حتی آب دهانم میریزد. خجالت میکشم. به لبهایم دست میکشم، یک طرف لبم ورم کرده است، نمیتوانم حسش کنم. آبدهانم نیست که میریزد، خون است. دستم را روی صورتم میگذارم.
زنی جلو میآید، محو و نامعلوم میبینمش، چند برگ دستمال کاغذی میدهد تا بگذارم روی لب و گونهام. مقابلم که مینشیند صورتش را جمع میکند، انگاری مورمورش شده باشد. میگوید: چشمش، چشمش هم خونریزی کرده. کسی میپرسد: خوبی؟ فکر میکنم که خوب باشم. میخواهم بلند شوم اما نمیگذارند. به دستم نگاه میکنم، زخم شده است، خونریزی دارد، به گمانم روی آسفالت سُر خوردم. زن به بقیه میگوید: بیمارستان همین نزدیکیه، ببرینش اونجا. مرد درشت هیکل میگوید: نه بابا یه استخونی، عصبی تو بدنش پاره شده باشه بدبخت فلج میشه. صدای آمبولانس میآید.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب زنجیرهای شیشهای |
نویسنده | نغمه تفلیسی |
ناشر چاپی | نشر بید |
سال انتشار | ۱۳۹۸ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 290 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-622-6592-70-3 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان روانشناسی ایرانی |