معرفی و دانلود کتاب دختری که رهایش کردی

معرفی کتاب دختری که رهایش کردی

کتاب دختری که رهایش کردی نوشته‌ی جوجو مویز داستان دو زن را روایت می‌کند که اگرچه در یک فاصله‌ی زمانی صدساله متولد شده‌اند، اما زندگی‌شان بیش از آنچه تصور می‌شود به یکدیگر مرتبط است. گفتنی است این کتاب در سال 2013 موفق به کسب عنوان منتخب کتاب‌های داستانی گودریدز شد.

درباره‌ی کتاب دختری که رهایش کردی

کتاب دختری که رهایش کردی درباره‌ی دو زن در دو زمان مختلف و با ویژگی‌های یکسان است. سوفی در زمان اشغال فرانسه به دست نازی‌ها زندگی می‌کند و موظف است در نبود همسرش از خانواده محافظت کند و لیو که در زمان حال و در لندن زندگی می‌کند، یک تابلوی نقاشی از همسرش هدیه گرفته که تصویرِ سوفی در یک قرن پیش است. در ابتدا داستان زندگی هر دو زن به صورت مستقل تعریف شده و رفته‌رفته و در طی داستان، بیشتر به هم مربوط می‌شوند.

کتاب دختری که رهایش کردی (The Girl You left Behind)، روایت شجاعت و جنگیدن برای ارزش‌های انسانی است. قهرمانان داستان، با اتکا به همین صفت شجاعت، علی‌رغم تمام مشکلات به اهداف‌شان می‌رسند. مشکلات پیش‌ رو و امید و ناامیدی مداوم این قهرمانان، منبع الهام خوبی برای خوانندگان است تا از تلاش برای رسیدن به اهداف خود دست برندارند.

سوفی در زمان حمله‌ی نازی‌ها به فرانسه، مدیریت یک رستوران را برعهده دارد. زن زیبایی که تا پیش از این، در کنار همسرش آشپزی می‌کرد و به کارهای رستوران می‌رسید، حالا مجبور است زیر نگاه سنگین سربازهای نازی غذاهای رنگین و خوشمزه بپزد و خودش و همکارانش ته مانده غذا و نان ساده بخورند. اما سوفی از آن آدم‌هایی نیست که خیلی ساده تن به ظلم می‌دهند. او راز کوچکی در زیرزمین پنهان کرده که می‌تواند خطر جانی برای او و تمام اهالی محل داشته باشد. اما اگر بتواند از پس این کار بربیاید و کار را به‌درستی انجام دهد، یک جشن به‌یادماندنی و یک موفقیت بزرگ برای تمام دوستان جنگ‌زده‌اش می‌شود. بخش بزرگی از ترس و تلاش سوفی در آشپزخانه رستوران، به مراقبت از این راز کوچک می‌گذرد.

علی‌رغم این که جوجو مویز (Jojo Moeyes) داستان را به شکل موازی و با فاصله زمانی صدساله تعریف می‌کند، استحکام داستانی حفظ شده و به وسیله‌ی زندگی سوفی اعتقادات لیو به چالش کشیده می‌شوند. به نظر می‌رسد که فکر کردن به یک تابلو نقاشی از دوران جنگ‌جهانی اول، داستان ساکن و کم‌کششی است اما جوجو مویز با همین اتفاقات ساده، داستانی پرکشش و خواندنی رقم می‌زند.

رمان خواندنی دختری که رهایش کردی، نامزد بهترین رمان سال 2012 شد. این کتاب توسط نازنین جباریان‌صابر به فارسی برگردانده و در انتشارات اختر به چاپ رسیده است.

نکوداشت‌های کتاب دختری که رهایش کردی

• جذاب. (نیویورک دیلی نیوز)
• کتابی سرزنده و گیرا. (پیپل مگزین)
• جوجو مویز به‌شکلی ماهرانه داستانی تلخ و شیرین را در قالب اثری جذاب روایت کرده است. (اینترتینمنت ویکلی)

کتاب دختری که رهایش کردی مناسب چه کسانی است؟

این کتاب به تمام کسانی که به داستان‌های عاشقانه و تاریخی علاقه‌مندند، پیشنهاد می‌شود.

با جوجو مویز آشنا شویم

جوجو مویز، نویسنده‌ی معروف کتاب‌های عاشقانه، علاوه بر رمان‌نویسی به روزنامه‌نگاری و فیلم‌نامه‌نویسی نیز مشغول بوده است. او پس از فارغ‌التحصیلی در رشته‌ی روزنامه‌نگاری دانشگاه سیتی به استخدام تیم ایندیپندنت درآمد و برای نُه سال با آن‌ها همکاری کرد و در این مسیر موفق شد دستیاری سردبیر اخبار در سال 1998و خبرنگاری هنری و رسانه‌ای روزنامه در سال 2022 را کسب کند.

جوجو مویز در اوایل نویسندگی‌اش چندان حمایت نشد و هر سه کتاب اولش اقبال چاپ پیدا نکرد، اما کتاب چهارمش را با وجود بارداری، روزنامه‌نگاری و مراقبت از یک فرزند دیگر، نوشت و این بار با استقبال بالای ناشرین مواجه شد. امروزه شهرت آثار جوجو مویز به حدی است که آثارش به بیش از 28 زبان ترجمه شده‌اند. از کتاب‌های معروف و خواندنی این نویسنده می‌توان به کتاب‌های «من پیش از تو»، «من پس از تو»، «هنوز هم من»، «یک به علاوه‌ی یک» و... اشاره کرد.

در بخشی از کتاب دختری که رهایش کردی می‌خوانیم

با وجود تمامی خستگی که داشتم، آن شب خواب به چشمانم نیامد. ایلِن را تماشا کردم که در خواب حرف می‌زد و هر از گاهی در عالم خواب دستش را به سمت بچه هایش میبرد تا مطمئن شود کنارش هستند. ساعت پنج صبح، در حالی که هوا هنوز تاریک بود، چند پتو دور خودم پیچیدم و برای آنکه قهوه درست کنم، پاورچین پاورچین از پله‌ها پایین رفتم. هنوز از سالن غذاخوری کافه، بوی غذایی می‌آمد که دیشب سرو کرده بودیم. بوی هیزم اجاق و بوی سوسیس گوشت، شکمم را به قار و قور انداخته بود. برای خودم نوشیدنی گرم آماده کرده، بعد پشت یکی از میزهای کافه نشستم و در حالی که خورشید داشت کم کم طلوع می‌کرد به میدان خالی شهر نگاه کردم. زمانی که انوار آبی رنگ به رگه‌های نارنجی آمیخته شد، در گوشه‌ای از میدان که دیروز محکومی کشته شده بود، سایه‌ای مبهم دیدم.

با خودم فکر کردم که آیا آن مرد جوان زن و بچه‌ای داشته یا نه؟ شاید همسرش حالا در گوشه‌ای نشسته بود و برایش نامه می‌نوشت و برای اینکه صحیح و سالم به خانه بازگردد، برایش دعا می‌کرد. جرعه‌ای از نوشیدنی‌ام را خورده و خود را مجبور کردم که چشم از آنجا بردارم. همین که می‌خواستم برای عوض کردن لباس‌هایم به اتاقم برگردم، متوجه شدم یک نفر با عجله به در می‌کوبد. سایه‌ای را پشت پرده‌ی کتان دیدم و از ترس به خودم لرزیدم. پتو را دور خودم محکم کرده و در حالی که به شبح تاریک نگاه می‌کردم، سعی کردم حدس بزنم این وقت صبح چه کسی می‌تواند سراغمان آمده باشد.

نکند فرمانده بعد از فهمیدن قضیه‌ی خوک، برای آزار و اذیتم آمده بود؟! به آرامی به سمت در رفتم. زمانی که پرده را کنار زدم، لیلیان بِتهوون را روبرویم دیدم. موهای فرَش را بالای سرش جمع کرده بود. یک پالتوی پوست مشکی پوشیده و چشمانش پر از غم بود. زمانی که چفت بالا و پایین در را باز کردم تا داخل بیاید، با ترس نگاهی به پشت سرش انداخت.