معرفی و دانلود کتاب آواز پیامبر

معرفی کتاب آواز پیامبر

سازمان ملل چیزی بیشتر از یک شوخی بی‌مزه نیست؛ این واقعیت را ایلیش و کسانی که در جست‌وجوی فرزند خود کیسه‌های زیپ‌دار خاکستری را باز می‌کنند تا جسد شکنجه‌شده‌ی جگرگوشه‌ی خود را ببینند، می‌دانند. کتاب آواز پیامبر ما را به عمق وحشت می‌برد؛ جایی که حکومت جنایتکار ایرلند شمالی و انگلستان به کشتار مردم ایرلند جنوبی مشغولند. در این میان پل لینچ زندگی زنی به‌نام ایلیش را روایت می‌کند. او همه‌چیز خود را از دست داده و با دو فرزندی که استثناء برایش باقی‌مانده در سرزمینی ویران‌شده ایستاده و می‌کوشد تا امید را زنده نگه‌دارد و زندگیشان را نجات دهد.

درباره‌ی کتاب آواز پیامبر

حضور اجساد در سردخانه دیگر ضرورتی ندارد. مگر چند آدم زنده در این شهر باقی‌مانده که از بوی مردگان آزرده شود؟ این سردخانه‌ها تنها زنده‌ها را سردرگم می‌کنند و باعث می‌شوند تا مردم برای پیدا کردن عزیزان خود مدام از سردخانه‌ای به سردخانه‌ی دیگر روند و در نهایت نیز چیزی نیابند؛ همچون ایلیش که حالا باید زمین و زمان را به هم بدوزد تا لری را پیدا کند. البته خود نیز می‌داند جسد معلمی که با حکومت راست‌گرا و تمامیت‌خواه ایرلند شمالی مبارزه می‌کند و عضو اتحادیه‌ی کارگری است، هیچ‌گاه به دست خانواده‌اش نمی‌رسد. بدیهی است که لری، چه زنده و چه مُرده، برای همیشه ناپدید شده؛ اما امیدی پوچ و بی‌منطق کماکان ایلیش را سر پا نگه‌داشته و این زن جوان را برای فجایعی که به‌زودی به‌سراغش می‌آیند، آماده می‌کند. کتاب آواز پیامبر (Prophet Song) روایت‌گر حوادثی است که بسیار برای ما آشنا هستند و خاطراتمان را یادآوری می‌کنند.

آواز پیامبر: روایتی از فجایع ایرلند

هر انسان خاورمیانه‌ای بمباران خانه‌های مردم توسط حکومت مرکزی، کشتار مخالفان به فجیع‌ترین شکل ممکن و کوچ اجباری مردم از سرزمینشان را دیده و چنین شرایطی را به‌خوبی می‌شناسد. بسیاری از ما ساکنان این جغرافیا، حدأقل یک‌بار تحت‌تأثیر مستقیم یا غیر مستقیم جنگ و نزاع‌های سیاسی قرار گرفته‌ایم و متأسفانه تصور می‌کنیم این تجربیات تلخ فقط مختص خودمان هستند؛ درصورتی‌که داستان آواز پیامبر در خاورمیانه‌ی ما سپری نمی‌شود و وضعیت ایرلند را نمایان می‌کند. بسیاری از ما نمی‌دانیم این جزیره‌ی تک افتاده در میان آب‌های آزاد، چه فجایعی را به نظاره نشسته و چقدر عزا بر سرش ریخته! پل لینچ (Paul Lynch) ما را به شهر دوبلین می‌برد تا با چشمان خود ببینیم که دیکتاتورهای ایرلند شمالی با پشتیبانی حکومت سلطنتی انگلیس، بر سر مردم ایرلند جنوبی که خواستار تشکیل حکومت مستقل و آزادی از استعمار بودند، چه بلاهایی آورده‌اند.

سرنوشت مبهم مارک: قهرمانی در گرداب شورش

ایلیش می‌داند که دیگر لری به خانه باز نخواهد گشت، اما نمی‌تواند سرزمینش را رها کند و سرنوشتش را به دست امواج دریا بسپارد. پسر بزرگ او، مارک، به سن سربازی رسیده. بدیهی است که او حاضر نمی‌شود با نظامیانی که ناگهان به خانه‌ی آن‌ها یورش آوردند و پدرش را دزدیدند، همکاری کند. مارک از سربازی می‌گریزد تا مجبور نشود طبق فرمان دولت توتالیتر، مردم معترض را به رگبار ببندد. او می‌خواهد مبارزه کند. باید خانواده، مردم سرزمین و وطنش را نجات دهد و برای این کار چه راهی بهتر از پیوستن به نیروهای شورشی وجود دارد؟ رمان آواز پیامبر از این قسمت به بعد، دیگر ما را در جریان زندگی مارک قرار نمی‌دهد. نه ما، نه ایلیش و نه پل لینچ از سرنوشت او اطلاعی نداریم؛ اما با توجه به اینکه حکومت ایرلند شمالی، بارها محل فعالیت نیروهای شورشی را بمباران کرده، بعید می‌دانیم پایانی خوشی برای این جوان جسور و شریف رقم خورده باشد.

آواز پیامبر: شاهکار پل لینچ در توصیف سقوط انسانیت

احتمالاً شما نیز به‌درستی حدس می‌زنید که اوضاع ایلیش و سه فرزند باقی‌مانده‌اش وخیم‌تر نیز خواهد شد. حکومت دیکتاتوری به زندانی کردن و تیرباران مردم قانع نیست و خانه‌ی شهروندان از جمله خانه‌ی ایلیش را بمباران می‌کند؛ این فاجعه دقیقاً مانند جنایتی است که حافظ اسد در شهر حماه و بشار اسد در شهرهای حمص، درعا، حلب و ادلب انجام دادند و سقف خانه‌های مردم را بر سرشان آوار کردند؛ این همانندی آن‌قدر عیان است که پس از کمی تحقیق متوجه می‌شویم پل لینچ کتاب آواز پیامبر را با الهام‌گیری از «جنگ داخلی سوریه» تحریر کرده و برای دیدن منتهی‌الیه جنایت به‌سراغ وقایع خاورمیانه آمده است! (البته این موضوع به این معنا نیست که رمان آواز پیامبر «جنگ میان ایرلند شمالی و جنوبی» را روایت نمی‌کند. این داستان بازگو کننده‌ی جنگ داخلی ایرلند است و وقوع جنگ داخلی سوریه صرفاً الهام‌بخش نوشتن این اثر بوده است.)

تلخ‌ترین قسمت داستان آواز پیامبر زمانی رخ می‌دهد که بیلی، فرزند سیزده ساله‌ی ایلیش، بر اثر ترکشی که به جمجمه‌اش برخورد کرده، به بیمارستان نظامی منتقل می‌شود. این بخش از داستان نمایان‌گر وهن بشریت است. سقوط انسانیت و مرگ امید؛ جایی که دیگر حتی خشم و انتقام زمینی کارساز نیستند و فقط باید آرزو کنیم که وعده‌ی روز قیامت و جهان پس از مرگ حقیقت داشته باشند.

کتاب آواز پیامبر به توصیف، تفسیر، جایزه‌های پی‌درپی و تحسین‌های طویل نیازی ندارد. کسی که به‌سراغ این رنج‌نامه می‌آید خود به‌سرعت متوجه می‌شود که با جام‌جهان‌نمای حقیقت و مشقت روبه‌رو است. پل لینچ رنج انسان را به تصویر کشیده و جنایت‌هایی را روایت می‌کند که ناچاریم ظرفیت روح و روانمان را به‌اندازه‌ی دیدن و خواندن آن‌ها بالا ببریم؛ زیرا بخشی از تاریخند و برای تکرار نشدن این آلام، موظفیم که آن‌ها را بدانیم.

رمان سیاسی آواز پیامبر با ترجمه‌ی سمانه تیموریان در نشر روزگار به‌چاپ رسیده است.

جوایز و افتخارات کتاب آواز پیامبر

• برنده‌ی جایزه‌ی ادبی من بوکر در سال 2023
• راه‌یافته به فهرست نهایی جوایز کتاب ایرلند (An Post) 2023
• منتخب ویراستاران نیویورک‌تایمز
• برنده‌ی جایزه‌ی صلح دیتون سال 2024
• از آثار پرفروش ملی
• اثر پر فروش ساندی‌تایمز
• فینالیست جایزه‌ی Kirkus
• از آثار برتر سایت آمازون در سال 2023
• نامزد نهایی جایزه‌ی ادبی دوبلین سال 2025

نکوداشت‌های کتاب آواز پیامبر

• این داستان به حدی قابل باور و ملموس روایت شده که واقعاً ما را می‌ترساند! (بلفاست تلگراف)
• آواز پیامبر هیجان‌انگیز و درخشان است و به ما یادآوری می‌کند دموکراسی همواره شکننده است. (Literary Review)
• داستان آواز پیامبر موجب شده تا بتوانیم پل لینچ را در کنار نویسندگانی بزرگ چون مارگارت اتوود و جرج اورول قرار دهیم. نویسنده هراس‌انگیز بودن زندگی در منطقه‌ای جنگ‌زده را با ظرافت و دقت بازگو کرده است. (کریستین دوایر هیکی)
• این اثر یک پیروزی بزرگ در روایت‌گری عاطفی و احساسی را برای پل لینچ به همراه آورده و تکان دهنده و جسورانه است. (اسی ادوگیان)
• پل لینچ نمی‌خواهد شما را آرام کند یا امیدواری ببخشد. رمان سیاسی آواز پیامبر ترس‌هایتان در برابر چشمانتان قرار می‌دهد تا به دنیای واقعی بازگردید و پایان بهتری را برای این قصه رقم بزنید. (Times Literary Supplement)

کتاب آواز پیامبر برای چه کسانی مناسب است؟

آن‌سوی دنیا، آن طرف دریاها، شاید مرگ بر زندگی سایه نینداخته باشد. شاید داروگ و همای سعادت پشت آن کوه‌ها و در میان آن جنگل‌ها پنهان شده باشند. شاید پیامبر خوشبختی آن‌جا ایستاده تا سوار بر کشتی به سراغش رویم و ستایشش کنیم، شاید هم تمام این‌ها خواب و خیال است! در هر صورت امید همچنان باقی است و باید بمانیم و رویا را زنده نگه‌داریم. کتاب آواز پیامبر ما را به دوردست‌ها می‌برد؛ جایی که تصور می‌کنیم شاید جرقه‌ای از نیک‌بختی بر آسمانش تابیده باشد اما سیل تلخ واقعیت نصیبمان خواهد شد. این کتاب سیاسی، تاریخی و اجتماعی برای علاقه‌مندان به این موضوعات و دوستداران ادبیات ضد جنگ خواندنی و اثربخش است.

در بخشی از کتاب آواز پیامبر می‌خوانیم

«به او یک ماسک و دستکش داده می‌شود، به دستانش نگاه می‌کند چیزی درونش ازهم گسسته و تق‌تق می‌کند، این خود واقعی او نیست که به دنبال این مرد، این زندانبان مردگان راه افتاده است، بلکه خودی دروغین است، شخص دیگریست که از در عبور می‌کند. ایلیش می‌گوید: «نمی‌دونم اینجا چکار می‌کنم، تمام اینها یه اشتباهه.» مرد جواب نمی‌دهد درعوض به او اشاره می‌کند وارد شود. آن جا سردخانه‌ای پر از تخت‌های ضدزنگ نیست، بلکه انباری‌ای مملو از اجسادی‌ست که درون کیسه‌های زیپ‌دار خاکستری رنگ روی سطحی بتونی کنار هم دراز کشیده‌اند، اتاقی که حتی سرد هم نیست و بوی مایع گندزدا می‌دهد. دعای مختصری از دهانش بیرون می‌پرد و بااینکه به دعا کردن اعتقاد ندارد اما دوباره دعا می‌خواند و زیرلب با لری صحبت می‌کند، به خودش می‌گوید باید اینجا را ترک کند، خودش را که گویی از بدن جدا شده می‌نگرد، جلو می‌رود، خم می‌شود روی اولین جسد و زیپ کیسه جسد را باز کرده تا با صورتی گود افتاده و بدون دندان روبرو شود، چیزی شبیه به مته دریل در گونه‌اش فرورفته و یک چشم‌اش باز مانده، با استیصال و سرافکندگی سرپا می‌ایستد، دستانش را پیچ‌وتاب داده و طوری نگهبان را می‌نگرد که گویی می‌خواهد بگوید اشتباه کرده، که اشتباهی سر از سرزمین مردگان درآورده و باید برگردد، اما نگهبان به او می‌گوید زیپ کیسه جسد را ببندد و به سمت جسد بعدی برود.

مقابل جسد بعدی زانو می‌زند، زیپ‌اش را باز کرده و زمزمه‌کنان می‌گوید این پسر من نیست، و به سراغ اجساد بعدی می‌رود و می‌بیند رژیم چطور رد خود را روی صورت و گردن کشته‌شدگان بجا گذاشته است، قتلی که بوی ضدعفونی‌کننده می‌دهد و هربار زمزمه می‌کند این پسر من نیست و دوباره و دوباره تکرار می‌کند، این پسر من نیست، این پسر من نیست، این پسر من نیست، این پسر من نیست، و می‌بیند که نگهبان دارد ساعت‌مچی‌اش را نگاه می‌کند و کیسه دیگری را باز کرده و قبل از آنکه حتی نگاهش کند می‌گوید این پسر من نیست، این پسر من نیست، این پسر من نیست، این پسر من نیست، صورت درهم‌شکسته بیلی را مقابل خود می‌بیند، پوست‌اش بوی ماده سفیدکننده می‌دهد و آنچه درون ایلیش خم شده بود می‌شکند و نعره فلاکت‌باری از جسم‌اش رها می‌شود و صورتش را میان دستانش فرومی‌برد، به چهره بچه مرده‌اش خیره می‌شود و بچه‌ای زنده و سرحال می‌بیند و آرزو می‌کند کاش او بجایش مرده بود و دستش را به‌نرمی روی صورت پوشیده از موهای نرم و کرک‌دار او می‌کشد، موهایش هنوز خیس خون است.