معرفی و دانلود کتاب گوتو، ملکه‌ی دریا و برگزیده: کتاب اول مجموعه‌ دنیایی در اعماق دریا

معرفی کتاب گوتو، ملکه‌ی دریا و برگزیده: کتاب اول مجموعه‌ دنیایی در اعماق دریا

کتاب گوتو، ملکه‌ی دریا و برگزیده، نخستین جلد از مجموعه‌ی فانتزی حماسی دنیایی در اعماق دریا اثر مرضیه محمدی نوری پور است. این رمان خیال‌انگیز با زبان روایی غنی و فضاسازی‌های خلاقانه، خواننده را به سرزمینی باستانی و پُررمزوراز می‌برد. گوتو، پسر وزیر پادشاه، طی مأموریتی غیرمنتظره پا به دنیایی پنهان در اعماق دریا می‌گذارد، جایی که گذشته، حقیقت و سرنوشت تازه‌ای در انتظارش است.

درباره‌ی کتاب گوتو، ملکه‌ی دریا و برگزیده

داستان کتاب گوتو، ملکه‌ی دریا و برگزیده نوشته‌ی مرضیه محمدی نوری‌پور در سرزمینی به نام کامیروس آغاز می‌شود؛ قلمرویی پادشاهی با ساختار اجتماعی پیچیده که درگیر بحران‌هایی چون خشکسالی، نارضایتی مردم و کشمکش‌های سیاسی دربار است. در دل این آشوب‌ها، گوتو، پسر وزیر پادشاه کامیروس با واقعیت‌هایی از گذشته‌ی خود روبه‌رو می‌شود که مسیر زندگی‌اش را دگرگون می‌سازد. رؤیاهای تکرارشونده، احساس تعلق به دریای ناشناخته و حس عمیق متفاوت‌بودن، او را به سفری پرمخاطره و کشف هویتی فراتر از آنچه می‌پنداشت، سوق می‌دهد.

گوتو، بیشتر از کشمکش‌های دربار و بازی‌های قدرت، دل‌مشغول لحظاتی است که در خلوت چشمه‌های کاخ در کنار شاهزاده آهین می‌گذراند. رابطه‌ی میان گوتو و آهین، چیزی فراتر از دوستی یا احترامی درباری‌ست؛ آن‌ها عاشق یکدیگرند و پیوندی عمیق قلب‌هایشان را به هم دوخته است. اما درست زمانی که همه چیز آرام و بی‌دغدغه به نظر می‌رسد، نسیمی جادویی که حامل پیامی هولناک است از دل طبیعت برخاسته و به گوتو هجوم می‌برد؛ آن‌هم اینکه شاهزاده آهین به دام هیولای دریا افتاده است.

این پیام‌آورِ غریب، ملکه‌ی بادهاست که با پیکری شفاف و صدایی که از جنس نسیم ظاهر شده و چون تصویری وهم‌آلود بر سطح چشمه نقش بسته است. آهین، عشق زیبا و دلبندِ گوتو به ناگاه در گردابی سیاه بلعیده و ناپدید گشته و اکنون گوتو باید باور کند آنچه دیده خواب نیست، که عشقش در خطر است و تنها راه نجات، عبور از مرزهای جهان آشنا و قدم‌گذاشتن در دل دنیای ناپیدای تاریکی و آب‌ها و هیولاهاست...

گوتو، در پی نجات شاهزاده آهین، پا به سرزمینی ناشناخته در اعماق دریا می‌گذارد و در برابر ملکه‌ی دریا قرار می‌گیرد که قرن‌هاست در انتظار آمدن خودِ گوتو بوده! او درمی‌یابد که از همان کودکی، بی‌آنکه بداند، تحت مراقبت ملکه‌ی بادها و ملکه‌ی خشکی بوده... و اکنون وظیفه‌ای بر دوشش دارد که هم سرنوشت آهین را رقم می‌زند و هم آینده‌ی جهان موازی دریاها را... با ورود به اعماق دریا، گوتو باید در نبردی تن‌به‌تن معنای بودن، عشق‌ورزیدن و رهایی را از نو دریابد... و در انتخابی بی‌بازگشت سرنوشت خود را رقم بزند.

نقطه‌ی عطف روایت کتاب گوتو، ملکه‌ی دریا و برگزیده، پیوند گوتو با این عناصر رازآمیز است؛ در جهانی صدفی و اسرارآمیز رازهایی برملا می‌شوند که هم به گذشته‌ی گوتو گره‌خورده‌اند و هم ریشه در پیدایش هستی و نخستین مخلوقات دارند؛ داستان خلقت موجوداتی از رنگ و مروارید، انسان‌هایی از جنس خمیرهای دریایی و موجوداتی چهاررنگ که با چشمانی آتشین، آغازگر طغیانی عظیم‌اند... این کتاب فانتزیِ خیال‌انگیز و جذاب از طریق نشر روزگار به انتشار رسیده و در اختیار مخاطبان قرار گرفته است.

کتاب گوتو، ملکه‌ی دریا و برگزیده برای چه کسانی مناسب است؟

این رمان برای نوجوانان و جوانانی که عاشق دنیای فانتزی، موجودات افسانه‌ای و قهرمانانی با سرنوشت‌های غیرمنتظره‌اند، انتخابی ایدئال است. همچنین برای دوستداران اسطوره، روایت‌های پر از تعلیق و کشف هویت، سفری خواندنی و متفاوت خواهد بود.

در بخشی از کتاب گوتو، ملکه‌ی دریا و برگزیده: کتاب اول مجموعه‌ دنیایی در اعماق دریا می‌خوانیم

گوتو اسب را به درخت بَست و از آب حوض دست و صورتش را شُست. زن با دیدن اسب گران‌بها و لباس‌های گوتو فهمید که میهمانِ مهمی دارد. با احترام او را به خانه‌اش دعوت کرد. فرش کُهنه و تمیزی در ایوان پهن شده بود. منقل کوچکی گوشه‌ی ایوان قرار داشت و قابلمه‌ی کوچکی روی آن بود و صدای قل‌قل از داخلِ قابلمه به گوش می‌آمد. مرد و گوتو نشستند، زن به اتاق رفت و از لای در به شوهرش اشاره می‌کرد که به اتاق برود، ولی مرد متوجه حرکات زنش نبود. گوتو آهسته به پای مرد زد و گفت: «زنت را ببین، گویا با تو کاردارد.» نگاه مرد به سمت زن برگشت و به‌زحمت پلک‌هایش را باز نگه می‌داشت. غُرولندکُنان گفت: «به‌جای این‌که شام را بیاورد، به من اشاره می‌کند که به اتاق بروم.» به‌زحمت بلند شد که به‌طرف زنش برود، ولی نقش بر زمین شد.

گوتو هراسان به سمتش دوید تا به او کمک کند. زن از اتاق بیرون آمد و گفت: «نگران نباشید، خوابیده.» گوتو با نگاهی به مرد که خُروپفش بلند شده بود، گفت: «عجب... ترسیدم جایی از بدنش زخمی شده باشد. آخر بدجور با صورت به زمین خورد.» با زحمت مرد را کشان‌کشان به اتاق برد و زن بالش و پتو را برای شوهرش به اتاق بُرد. گوتو مردّد بود که شب را در آن خانه بماند. جایی برای ماندن نداشت و می‌ترسید که هویتش شناسایی شود. با خود فکر کرد همین‌جا می‌مانم و صبح زود می‌روم. کنارِ مرد نشسته بود که زن با سینی غذا وارد اتاق شد. تخم‌مرغ آب‌پز و سیب‌زمینی پخته به همراه سبزی جلوی میهمانش گذاشت و گفت: «نوش جان، بخورید. سبزی باغچه‌ی خودم است.» گوتو در سکوت مشغول خوردن بود که زن گفت: «پسرعمویم است و شوربختانه دوستش دارم، ولی از دست کارهایش خسته شده‌ام. چند بار به خانه‌ی پدرم رفتم، ولی پدرم می‌گوید برادرزاده‌ام است، اگر تو هم نباشی من باید از او مراقبت کنم، و دوباره مجبور می‌شوم به خانه‌اش برگردم. هر کاری کرده‌ام که مانند گذشته شود، ولی نشد!» گوتو گفت: «مرد بدی نیست، اگر خودش بخواهد می‌تواند سلامتی‌اش را به دست آورد و صدالبته به کمک بیشتر شما نیاز دارد.» زن ظرف خالی را بیرون بُرد.