معرفی و دانلود کتاب دوازده داستان سرگردان

معرفی کتاب دوازده داستان سرگردان

کتاب دوازده داستان سرگردان، مجموعه‌ای از دوازده داستان کوتاه را شامل می‌شود. گابریل گارسیا مارکز، برنده‌ی نوبل ادبیات، داستانِ زندگی لاتین‌تبارانِ ساکن اروپا را با آمیزه‌ای از اندوه، سرسختی، غم و آرزو به تصویر کشیده است. پس از مطالعه‌ی کتاب حاضر، با تجربه و احساسات مهاجرین لاتین‌تبار از دل داستان‌های رئالیسم جادویی آشنا می‌شوید. این مجموعه داستان کوتاه برنده‌ی جایزه‌ی بین‌المللی فرانک اوکانر بوده است.

درباره‌ی کتاب دوازده داستان سرگردان

کتاب دوازده داستان سرگردان (Strange Pilgrims) مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه را پیش روی شما قرار می‌دهد. گابریل گارسیا مارکز (Gabriel García Márquez) کتاب دوازده داستان سرگردان را با داستانی کوتاه با نام «آقای رئیس جمهور، سفر به‌خیر» آغاز می‌کند. در این داستان، رئیس جمهور سابق یکی از کشورهای آمریکای لاتین، به مارتینیک، جزیره‌ای در دریای کارائیب، تبعید شده است. آقای رئیس جمهور که 73 سال دارد از دردی ناشناخته رنج می‌برد و برای درمان به ژنو می‌رود. پس از آزمایش‌های دقیق، کاشف به عمل می‌آید که ستون فقرات آقای رئیس جمهور مشکل دارد و باید عمل جراحی پرخطری را انجام دهد.

گابریل گارسیا مارکز، در ادامه‌ی داستان، رئیس جمهور را با یکی از هم‌وطن‌های خود آشنا می‌کند. این هم‌وطن، راننده‌ی آمبولانس است. رئیس جمهور که دیگر پولی برایش باقی نمانده، مجبور به فروش جواهرات همسر فقیدش می‌شود. از طرف دیگر، راننده به همراه همسرش برای این شخصیت سیاسیِ تبعیدی، نقشه کشیده تا با فروش بیمه‌ی عمر به وی، سودی کلان پس از مرگش به جیب بزنند.

درمان، حال رئیس جمهور را بهتر نمی‌کند، اما وضعیتش وخیم‌تر هم نمی‌شود. گابریل گارسیا مارکز، این قصه‌ی کوتاه را با ماجرای بازگشت آقای رئیس جمهور به مارتینیک ادامه می‌دهد. این شخصیت تبعیدی، می‌خواهد دوباره به کشورش بازگردد؛ با این تفاوت که در مسیر بازگشت، به‌عنوان رهبر گروهی اصلاح‌طلب مشغول فعالیت‌های سیاسی شود.

بازتاب مهاجرت و غربت در دوازده داستان

گابریل گارسیا مارکز، رُم را به‌عنوان مکانِ روایت دومین قصه‌ی کوتاهِ مجموعه دوازده داستان سرگردان انتخاب کرده است. ماجرای این داستان کوتاه درباره‌ی مردی است با نام مارگاریتو دوارته. دختر شخصیت اصلی داستان، فوت کرده است. مارگاریتو، به رم سفر کرده تا نام دخترش را در فهرست قدیس‌ها ثبت کند. این دختر در هفت سالگی فوت کرده است. یازده سال بعد، روستاییان مجبور می‌شوند پیکر عزیزانشان را به قبرستان دیگری منتقل کنند. پس از نبش قبر، روستاییان در کمال تعجب با جسد سالمِ دختر مارگاریتو روبه‌رو می‌شوند. به همین دلیل مارگاریتو عازم رُم شده تا مقامات واتیکان، دخترش را به‌عنوان قدیس به رسمیت بشناسند. در این فرایند، شخصیت اول داستان، سلوکی معنوی را پشت سر می‌‌گذارد.

گابریل گارسیا مارکز، قصه‌های کوتاه این کتاب را با داستان‌های هواپیمای زیبای خفته، خواب تعبیر می‌کنم، فقط آمدم تلفن کنم، وحشت‌های ماه اوت، اتومبیل مشکی و هفته‌‌ی انگلیسیِ مسموم‌شده، ادامه داده است. سرگشتگی و تلاش مهاجرین لاتین‌تبار برای یافتن جایی در سرزمین‌های بیگانه به‌عنوان مضمون اصلی این داستان‌ها شناخته می‌شود. داستان‌های کتاب دوازده داستان سرگردان با روایت‌های باد سرد شمالی، تابستان سعادتمند خانم فوربس، نور مثل آب است و رد خون تو روی برف، خاتمه پیدا می‌کند.

کتاب دوازده داستان سرگردان را انتشارات ققنوس با ترجمه‌ی بهمن فرزانه چاپ و روانه‌ی بازار کرده است.

نکوداشت‌های کتاب دوازده داستان سرگردان

• یک پیروزی در داستان‌سرایی. (سَن فرانسیسکو کرونیکِل)
• سرشار از لذت بردن از غرابت زندگی... توانایی مطلق گابریل گارسیا مارکز در نگه داشتن و مسحور کردن مخاطب، کتاب دوازده داستان سرگردان را به اثری جذاب و به یاد ماندنی تبدیل کرده است. (نقد و بررسی کتاب نیویورک تایمز)
• از لحاظ روان‌شناختی نافذ... کاملاً دلنشین. (واشینگتن پست)
• چیزی کمتر از نبوغ نیست، هر یک از این قصه‌ها یک جواهر است. (سیاتل تایمز)
• گابریل گارسیا مارکز در حین نوشتن این داستان‌ها در بهترین وضعیت ادبی قرار داشته است. او با یک عبارت سوررئال یا یک تصویر جادویی، به ما اجازه می‌دهد تا واقعیت را، جدی و کمیک در آنِ واحد، در پرتو نوری منحصربه‌فرد ببینیم. (نقد و بررسی کتاب لس آنجلس تایمز)

کتاب دوازده داستان سرگردان برای شما مناسب است اگر

• از طرفداران گابریل گارسیا مارکز هستید و می‌خواهید یکی از بهترین مجموعه داستان‌های کوتاه این نویسنده‌ی نابغه را مطالعه نمایید.
• به خواندن داستان‌های کوتاه علاقه دارید.
• قصد خواندن داستان‌هایی با موضو‌ع‌های مهاجرت، دلتنگی، غربت و رستگاری را دارید.

در بخشی از کتاب دوازده داستان سرگردان می‌خوانیم

اندکى به ساعت دوازده ظهر مانده بود که به شهر آرتزو رسیدیم، و دوساعت تمام به دنبال قصر زمان رنسانس گشتیم؛ قصرى که میگل اوترو سیلوا، نویسنده ونزوئلایى، در آن گوشه زیباى خارج از شهر، در توسکانا، خریده بود. یکشنبه‌اى بود در اوایل ماه اوت، سوزان و پر سر و صدا. در میان آن خیابان‌هاى شلوغ پر از توریست پیدا کردن کسى که راه را نشان دهد آسان نبود. چند بار بیهوده سعى کردیم و عاقبت به ماشین برگشتیم. شهر را پشت سر گذاشتیم و وارد جاده‌اى شدیم که دو طرفش درختان سرو بود. تابلوى رانندگى هم دیده نمى‌شد. عاقبت به یک پیرزن غازچران برخوردیم. به ما نشانى دقیق قصر را داد. قبل از آن که از هم خداحافظى کنیم پرسید که خیال داریم شب را در آن‌جا بگذرانیم؟ همان طور که قرار گذاشته بودیم جوابش را دادیم. یعنى در آن‌جا فقط ناهار مى‌خوردیم.

گفت: «چه بهتر، چون در آن محل، چیزهاى وحشت‌انگیزى پیش مى‌آید.»

من و همسرم که به اشباح، آن هم در طى روز اعتقادى نداشتیم، به ساده‌دلى او خندیدیم. ولى دو پسر ما، نه ساله و هفت ساله، خیلى خوشحال شدند که مى‌توانستند حى و حاضر شبحى در مقابل خود ببینند.

میگل اوترو سیلوا که نه تنها نویسنده‌اى خوب، بلکه میزبانى عالى و بسیار خوش‌خوراک بود با ناهارى فراموش نشدنى در انتظار ما بود. چون تأخیر کرده بودیم، فرصت نشد قبل از صرف ناهار، داخل قصر را ببینیم. ولى ظاهر آن چیز وحشت‌انگیزى در خود نداشت و هر تشویشى در مقابل چشم‌انداز زیباى شهر از روى ایوانى پر گل که در آن ناهار صرف مى‌کردیم، محو مى‌شد.

باور کردنى نبود که در تپه‌اى که فقط براى نود هزار سکنه جا داشت آن همه مردان نابغه متولد شده باشند. با این حال میگل اوترو سیلوا، با طبع شوخ اهالى کارائیب، به ما گفت که هیچ یک از آن نوابغ به پاى یکى از اهالى شهر آرتزو نمى‌رسید.

فهرست مطالب کتاب

آقاى رئیس‌جمهور، سفر بخیر
قدیسه
هواپیماى زیباى خفته
خواب تعبیر مى‌کنم
فقط آمدم تلفن کنم
وحشت‌هاى ماه اوت
اتومبیل مشکى
هفده انگلیسى مسموم‌شده
باد سرد شمالى
تابستان سعادتمند خانم فوربس
نور مثل آب است
رد خون تو روى برف