معرفی و دانلود کتاب کودک کامل

معرفی کتاب کودک کامل

لوسیندا بری در کتاب کودک کامل داستان زوجی را روایت می‌کند که سال‌هاست ازدواج کرده‌اند و احساس خوشبختی می‌کنند اما علی‌رغم میل باطنی‌شان، فرزندی ندارند. دکتر کریستوفر بائر و همسرش هانا فقط حضور یک بچه را در زندگی خود کم دارند تا این‌که یک روز، به‌طور اتفاقی، کودک شش‌ساله‌ی رهاشده‌ای در بیمارستان آن‌ها ظاهر می‌شود؛ کریستوفر به هانا پیشنهاد می‌دهد که سرپرستی او را بر عهده بگیرند و در پی این رخداد، ماجراهای عجیبی در زندگی‌شان رقم می‌خورد.

درباره‌ی کتاب کودک کامل

کتاب کودک کامل (The Perfect Child) روایتی تامل‌برانگیز از زندگی یک زوج جوان است که لوسیندا بری (Lucinda Berry) آن را به رشته‌ی تحریر درآورده است. دکتر کریستوفر بائر و پرستار هانا بائر، زوجی خوشبخت و عاشق هستند، اما سال‌هاست که با مشکل ناباروری دست‌وپنجه نرم می‌کنند. هانا که اکنون 41 ساله است، امید خود را به‌کلی برای بچه‌دار شدن از دست داده و بسیار مضطرب است، تا این‌که یک روز دختربچه‌ای غرق در خون و دچار سوءتغذیه در پارکینگ بیمارستان محل کارشان در حال قدم زدن دیده می‌شود. کریستوفر پس از معاینه‌ی کودک، متوجه می‌شود که چندین شکستگی قدیمی و جدید در استخوان‌هایش وجود دارد و هیچ‌یک از آن‌ها تاکنون درمان نشده‌اند. کودک به حدی نحیف و لاغر است که تنها پس از جراحی متوجه می‌شوند شش سال دارد. خوشبختانه کریستوفر یک جراح خبره‌ی ارتوپد است و خود اقدام به درمان کودک می‌کند. حالا آن‌ها می‌دانند که آن کودک جِینی نام دارد و به زودی پیشنهادی از جانب دکتر بائر مطرح می‌شود. او از همسرش می‌خواهد که سرپرستی دختربچه را بر عهده بگیرند!

رمان کودک کامل عنوان کتاب پرفروش واشنگتن‌پست و آمازون را از آن خود کرده و بری در ادامه‌ی داستان آن روایت می‌کند که کریستوفر باور دارد پس از آن‌همه انتظار، ممکن است جِینی همان برکتی باشد که مدت‌ها در آرزویش بوده‌اند. هانا تمایل چندانی به پذیرش کودک ندارد اما بااین‌وجود موافقت می‌کند؛ به این ترتیب او را به خانه‌ی خود می‌برند و درست از همین نقطه است که زندگی آن‌ها برای همیشه تغییر می‌کند و دیگر مثل قبل نخواهد شد. جِینی به‌هیچ‌وجه یک کودک معمولی نیست و روان آسیب‌دیده‌ی او بیمارتر از آن چیزی است که والدین جدیدش تصور می‌کردند. دختربچه علاقه‌ی زیادی به کریستوفر دارد اما در عوض تمام خشم خود را بر سر هانا خالی می‌کند. هانا که نمی‌تواند با جِینی ارتباط بگیرد، تحت‌فشار است اما همسرش از دیدن ماهیت حقیقی روح جِینی امتناع می‌کند. هانا مطمئن است که جِینی ذهن کریستوفر را دستکاری می‌کند و بینشان تفرقه می‌اندازد و حقایق مربوط به گذشته‌ی این کودک، ممکن است برای همیشه زندگی آن‌ها را نابود کند!

بری فصل‌های مختلف کتاب را بین کریستوفر، هانا و پایپر (مددکار اجتماعی جِینی) به جریان انداخته، داستان را به زیبایی روایت کرده و پیش می‌برد. در تمام مدتی که در حال مطالعه‌ی رمان هستید، رازی برای فاش شدن وجود دارد. شاید برای پی بردن به حقیقت در صفحات پایانی کتاب، بی‌قرار شوید اما مطمئن باشید که زیبایی داستان ارزش صبر کردن را دارد.

نشر سنگ کتاب کودک کامل را با ترجمه‌ی زهرا نوری منتشر کرده و در اختیار خوانندگان علاقه‌مند قرار داده است.

جوایز و افتخارات کتاب کودک کامل

• پرفروش‌ترین کتاب واشنگتن‌پست در سال 2019
• پرفروش‌ترین کتاب آمازون در سال 2019

نکوداشت‌های کتاب کودک کامل

• هیچ نیازی به گفتن نیست که این داستان فوق‌العاده است! (جینا کولاتا، نیویورک تایمز)
• در مقیاس ژانر ترسناک و دلهره‌آور، کتاب هیجان‌انگیز لوسیندا بری ممکن است در صدر جدول قرار بگیرد. (انجمن فرهنگ عامه)
• یک تریلر مسحورکننده که شما را وادار می‌کند از روی شانه‌های خود مدام به پشت سرتان نگاه کنید و با یک چشم باز بخوابید. این داستان ترسناک و مارپیچ‌گونه به بررسی تاریک‌ترین زوایای والدین و دوران بسیار ناراحت‌کننده‌ای می‌پردازد که فرد برای حفظ اعضای یک خانواده در کنار هم، بدون توجه به عواقب آن، دست به هر کاری می‌زند. این رمان ارزشمند همان چیزی است که من نمی‌توانم آن را کنار بگذارم. (هدر گودنکاف، نویسنده پرفروش نیویورک تایمز)
• خوانشی عمیق، تاریک و به طرز خطرناکی اعتیادآور. داستان تا انتها شما را میخکوب نگاه می‌دارد. (مینکا کنت، نویسنده پرفروش واشنگتن پست)

کتاب کودک کامل برای چه کسانی مناسب است؟

اگر به رمان‌های رازآلود و هیجان‌انگیز علاقه دارید، این کتاب برای شماست!

در بخشی از کتاب کودک کامل می‌خوانیم

لوک سرش را به یک طرف چرخاند و پرسشگرانه به من نگاه کرد. نمی‌دانستم چه‌طور جینی را شرح بدهم. به زبان آوردنش سخت بود، مگر این‌که در آن زمان کسی آن‌جا بود و می‌دید که او چه‌طور به نظر می‌رسد. خوشبختانه آن‌ها بعضی از تصاویر صحنه‌ی جرم را دیده بودند، بنابراین مسئولیت توصیف تمام و کمال به گردن من نیفتاده بود.

«انتظار داشتم یه دختر که خیلی ترسیده و از لحاظ روحی آسیب‌ دیده رو پیدا کنم، اما وقتی وارد اتاق شدم جینی داشت با پرستارهاش صحبت می‌کرد و بهشون لبخند می‌زد.» آن روز اتاقش آکنده از رنگ‌های مختلف بود و از بادکنک‌ها و عروسک‌های پولیشی که کارمندان بیمارستان به او اهدا کرده بودند پر شده بود. هرکس که به دیدنش آمده بود با خودش چیزی آورده بود و من هم از این قاعده مستثنا نبودم. با خرس عروسکی کوچکی که یک قلب در دست‌هایش داشت رفته بودم. او وسط اتاق روی تختش نشسته بود و پرستاران به نوبت سعی می‌کردند با مهربانی او را به خنده وا دارند. گفتم: «اون‌طور که من انتظار داشتم از ترس درمانده نشده بود. بقیه باعث شده بودند سروصداش شبیه بچه‌های وحشی به‌ نظر برسه، اما این‌طور نبود.»

سخت تلاش کرده بودم تا یکه خوردنم از اندام لاغرش را پنهان کنم. شکل جمجمه‌ از زیر پوست رنگ‌پریده‌اش مشخص بود. پوستش آن‌قدر شفاف بود که رگ‌های بنفش زیرش دیده می‌شد. استخوان‌ گونه‌هایش جلو آمده بودند و چشمان آبی روشنش از حدقه‌های گودافتاده‌اش بیرون زده بودند.