معرفی و دانلود کتاب همه دختران گمشده

معرفی کتاب همه دختران گمشده

کتاب همه دختران گمشده اثری هیجان‌انگیز و رازآلود از مگان میرندا که توانست در سال 2016 نامزد جایزه گودریدز شود. این رمان پرفروش ماجرای دختری را به تصویر می‌کشد که ده سال از ناپدید شدنش می‌گذرد، اما روزی به صورت ناگهانی در یک جنگل دیده می‌شود.

درباره‌ی کتاب همه دختران گمشده:

ماجرای رمان همه دختران گمشده (All the Missing Girls) با یک تماس تلفنی راز‌آلود آغاز می‌شود. در یک نیمه شب دنیل به نیک زنگ می‌زند و از برادرش می‌خواهد تا در نگهداری پدرشان که داشت حافظه‌اش را از دست می‌داد به او کمک کند. ناگهان نیک به یاد نامه‌ای از طرف پدرش می‌افتد که چند وقت پیش دریافت کرده بود: «باید با تو حرف بزنم. من آن دختر را در یک جنگل دیدم! باید با تو حرف بزنم.» نیک تصمیم می‌گیرد تا به خانه‌ی پدرش برود و ببیند چطور پدرش توانسته دختری که ده سال پیش در یک جنگل گم شده را دوباره مشاهده کند؛ دختری که بهترین دوست نیک بوده و با او خاطرات خوب زیادی دارد.

رمان همه دختران گمشده پیچ و تاب فوق العاده‌ای دارد و توجه شما را از صفحه‌ی اول تا آخر جلب می‌کند. مگان میرندا داستان این کتاب را بسیار زیبا و پر تعلیق از انتها به ابتدا شرح می‌دهد که با خواندن آن بسیار تحت تأثیر قرار می‌گیرید و لذت می‌برید.

جوایز و افتخارات کتاب همه دختران گمشده:

- نامزد جایزه گودریدز در سال 2016
- از پرفروش‌ترین‌های نیویورک تایمز

نکوداشت‌های کتاب همه دختران گمشده:

- مگان میراندا با روایت داستانی با ترتیب معکوس، تعلیق و پیچش بیشتری در رمان ایجاد کرده است. (نیویورک تایمز)

- در همه دختران گمشده، مگان میراندا شما را در یک کابوس آهسته و پرتنش از سوءظن، تهدید و انگیزه‌های درهم پیچیده قرار می‌دهد. من آن را دوست داشتم. (Ruth Ware)

- همه دختران گمشده یکرمان مهیج و رازآلود پر تعلیق و از لحاظ احساسی پیچیده است. این داستان باعث می‌شود شما بخواهید درها را قفل کنید، تلفن را خاموش کنید و تا آخرین صفحه آن را بخوانید. (Alafair Burke)

کتاب همه دختران گمشده برای چه کسانی مناسب است؟

علاقه‌مندان به رمان‌های هیجانی و رازآلود از خواندن این کتاب لذت خواهند برد.

جملات برگزیده‌ی کتاب همه دختران گمشده:

- آدمیزاد... فراموش کردن را نمی‌آموزد، محکم به گذشته می‌چسبد. هر چقدر هم دورتر و تندتر بدود، غل و زنجیرها به دنبالش در حرکت‌اند. (فردریک نیچه)

- حق با فلسفه است؛ اینکه زندگی باید از انتها به ابتدا فهمیده شود. (سورن کی‌یرکگور)

- آنچه فلسفه می‌گوید درست است؛ اینکه زندگی باید از آخر به اول فهمیده شود. اما اینجاست که انسان‌ها یک اصل را فراموش می‌کنند و آن اینکه زندگی باید از اول به آخر زندگی شود. (سورن کی‌یرکگور)

با مگان میرندا بیشتر آشنا شویم:

نویسنده‌ی کتاب پرفروش نیویورک تایمز به نام «همه دختران گمشده» مگان میراندا (Megan Miranda)، قبل از به نگارش درآوردن این کتاب، دانشمند و معلم بوده است. مگان میراندا در دانشگاه آی تی تحصیل نموده و در حال حاضر با همسر و دو فرزندش در کارولینای شمالی زندگی می‌کند. همچنین وی کتب متعددی برای نوجوانان به نگارش درآورده است.

در بخشی از کتاب همه دختران گمشده می‌خوانیم:

قبل از اینکه ماشین را پر کنم یک بار دیگر لیستی از موجودی وسایل آپارتمان را درآوردم. چمدان‌ها بیرون در منتظر بودند، کلید داخل پاکتی روی پیشخوان آشپزخانه بود و جعبه‌ای با در باز و ‌نیمه پر‌شده که در آخرین لحظه و شب قبل جمع کرده بودم آن جا بود. از آشپزخانۀ تنگ و کوچک همه‌ جای آپارتمان را می‌توانستم ببینم. خالی و در معرض دید اما باز با این حال حسی در درونم پرسه می‌زد که انگار چیزی جا گذاشته‌ام.

همه چیز را با عجله جمع کرده بودم. آخرین هفته‌های سال تحصیلی را سپری می‌کردم و در همان حال هم جواب تماس‌های دنیل را می‌دادم و دنبال کسی می‌گشتم که خانه‌ام را برای تابستان به او اجاره بدهم. هیچ زمانی نداشتم که بایستم و به این حقیقت فکر کنم که به راستی دارم این کار را انجام می‌دهم. دارم برمی‌گردم. به آنجا‌ برمی‌گردم. دنیل دربارۀ نامه چیزی نمی‌دانست. فقط می‌دانست که دارم برای کمک می‌روم و دو ماه زمان دارم تا دوباره به زندگی‌ام به اینجا برگردم.

حالا دیگر خانه واقعاً خالی شده. اتاقکی کارگری، خالی از گرما، در انتظار دانشجوی فارغ‌التحصیل بامسئولیت و متعادل که ماه اوت را اینجا سپری کند. ظرف‌ها را برایش گذاشته بودم چون جمع کردنشان خیلی کار سختی بود. تشک را هم برایش گذاشته بودم چون ازم خواسته بود و پنجاه دلار اضافه‌تر داده بود.

بقیه‌اش و حداقل آن‌هایی که در ماشینم جا نمی‌شد، در انباری چند خیابان آن طرف‌تر بودند. تمام زندگی‌ام در مکعبی مستطیل و در بقچه‌هایی پر از وسایل رنگ‌شده و لباس‌های زمستانی قفل شده بود.

صدای در زدن در بین دیوارهای خالی پیچید و مرا از جا پراند. مستأجر جدید قرار نبود تا چند ساعت دیگر و تا وقتی که من در جاده هستم پیدایش شود. برای آمدن یک نفر دیگر هم خیلی زود بود.

از اتاق باریک رد شدم و در را باز کردم. اورت گفت:

- سوپرا... یز! امیدوار بودم قبل از اینکه بروی بتوانم خودم را به تو برسانم.

لباس‌های کارش را پوشیده بود. تمیز و شیک. وقتی دولا شد مرا ببوسد، یک دستش پشتش بود. بوی قهوه و خمیردندان می‌داد، بوی نشاسته و چرم، بوی مهارت و کفایت. یک فنجان استیروفوم که از آن بخار بیرون می‌آمد از پشتش بیرون آورد.