معرفی و دانلود کتاب فرجام هما

معرفی کتاب فرجام هما

ژانر جنایی و پلیسی در سینما و ادبیات، از دهه‌های پیش تا به امروز، جزو محبوب‌ترین ژانرها محسوب می‌شود و فیلم‌ها و داستان‌های آن، همیشه در صدر پرمخاطب‌ترین‌ها قرار دارند. کتاب فرجام هما یکی از این داستان‌های پلیسی و جنایی است که می‌تواند علاقه‌مندان را تا به انتها، با خود همراه کند. مهران چیذری ما را با خود بر سر صحنه‌ی یک قتل خونین می‌برد؛ قتلی که بعد از سی سال، همچون رازی سربه‌مهر مانده و هنوز کسی نمی‌داند که قاتل آن کیست و به کجا گریخته است!

درباره‌ی کتاب فرجام هما

باران مثل بلایی آسمانی مدام می‌بارد و چیزی تا شروع یک سیل ویران‌گر باقی‌نمانده است. همه‌جا تاریک است. هرازگاهی رعدوبرق کوچه‌ها را روشن می‌کند و دوباره تاریکی بر خیابان حکم‌فرما می‌شود. زمستان سال 1357 آغاز شده و شرایط عادی نیست. در میان این بحبوحه، جنایتی خونین در حال شکل‌گرفتن است. کسی نمی‌داند ویلای سرسبز هما، آبستن چه فاجعه‌ای است. تنها هما و کسی که هیچ‌کس از حضورش خبر ندارد، در ویلا مانده‌اند. باد و طوفان نمی‌گذارد صدایی از آن خانه‌ی شوم به بیرون برسد. بالاخره قاتل کار خود را آغاز می‌کند. به داخل اتاق می‌آید. گلدانی بزرگ را بر سر هما می‌کوبد و او در خون خود می‌غلتد. جنایت اتفاق افتاده، اما هیچ شاهدی وجود ندارد. کسی سر نمی‌رسد و گویی دنیا بر وفق مراد قاتل پیش می‌رود. حال سؤال مهمی ذهن نادر، فرزند هما، را درگیر خود کرده است: قاتل مادرم کجاست؟

رمان فرجام هما به قلم مهران چیذری، از یک عصر بهاری در سال 1387 آغاز می‌شود؛ زمانی که نادر، پسر مقتول داستان، با دوست قدیمی خود، کارآگاه یاوری، دیدار می‌کند. نادر هم مثل بقیه‌ی مردمی که در آن سال‌ها پیگیر پرونده‌ی قتل هما بودند، تصور می‌کند باغبان ویلا مادرش را قربانی کرده، پول و طلاها را برداشته و بعد هم فرار کرده است. این ماجرا شاید از نظر افرادی که روز و شب با دزدان و قاتلان سروکار ندارند منطقی به نظر برسد، اما کارآگاه یاوری نمی‌تواند بپذیرد که قاتلی سی سال آزادانه زندگی کند و به سزای اعمالش نرسد. این قتل خونین، از همان لحظه ذهن کارآگاه یاوری را به خود مشغول و پای او را به یکی از پرونده‌های پیچیده‌ی پلیسی باز می‌کند.

موضوعی که در رمان معمایی - پلیسی فرجام هما واضح و بدیهی به‌نظر می‌رسد، این است که باغبان ویلا، قاتل این ماجرا نیست؛ اما به جز او هیچ مظنون دیگری برای این پرونده وجود ندارد. پس قاتل کیست؟ انگیزه‌ی او چه بوده است؟ چه خشم و نفرتی در دل او ریشه دوانیده که سبب شده با قساوت، دست به کشتن و ریختن خون یک بی‌گناه بزند؟

مهران چیذری داستانی پیچیده را در کتاب فرجام هما روایت کرده است. در خلال این داستان، هرکسی می‌تواند قاتل باشد. بسیاری از افراد در آن سال‌ها، موقعیت مناسب و انگیزه‌ی کافی برای انجام قتل را داشته‌اند. اما کدام یک از آن‌ها فکر شیطانی خود را عملی کرده؟ این داستان ما را به یاد آثار آگاتا کریستی، رمان‌نویس معروف ژانر جنایی، می‌اندازد. تعلیق‌ در سرتاسر این قصه حکم‌فرماست. نویسنده بر بخش‌هایی از واقعیت نور می‌تاباند تا ما بتوانیم تکه‌های پازل این جنایت را راحت‌تر کنار هم بگذاریم و حدس بزنیم که دست چه کسی با خون هما سرخ شده است؟

ماجرای رمان فرجام هما به قلم مهران چیذری، در فضایی خوفناک و وهم‌آلود ترسیم می‌شود. شخصیت‌های این قصه در نگاه نخست، آدم‌هایی ساده و راستگو به نظر می‌رسند که محال است بتوانیم آن‌ها را قاتل فرض کنیم. اما کارآگاه یاوری که سال‌های طولانی با مجرمان روبه‌رو بوده و می‌داند یک قاتل چه زمانی خودش را لو می‌دهد، سعی می‌کند که به شکلی مخفیانه و با هوشیاری تمام، همه‌چیز را زیر نظر داشته باشد!

این داستان به کوشش انتشارات شاپرک سرخ منتشر شده و اکنون در اپلیکیشن و سایت کتابراه در دسترس خوانندگان قرار گرفته است.

کتاب فرجام هما برای چه کسانی مناسب است؟

کتاب فرجام هما برای کسانی که به داستان‌های پلیسی و جنایی علاقه دارند و افرادی که می‌خواهند بدانند واقعاً قاتل هما چه کسی است و این معما را برای خود حل کنند، جالب و خواندنی خواهد بود.

در بخشی از کتاب فرجام هما می‌خوانیم

نیمه شب بود که کارآگاه وحشت زده و هراسان از کابوسی که دیده بود از خواب پرید. شوکه شده بود و گیج و مبهوت به اطرافش نگاه می‌کرد. لحظاتی قبل، او درخواب، خانه‌ای مخروبه و رعب انگیز را دیده بود که دیوارهای سیاه و کثیفی دور تا دور آن را احاطه کرده بودند. نور کافی و هوای سالم برای نفس کشیدن وجود نداشت. محیطی بسیار نا امن و خطرناک که صدای فریاد کمک هیچ کس شنیده نمی شد. با این وجود، حس غریبی کارآگاه را با قدم‌هایی مردد به داخل ساختمان می‌کشید. در همین موقع، صدای پای شخصی در چند قدمی اش، او را در جا میخکوب کرد. با ترس به سمت صدا برگشت. اگر چه تاریکی هوا اجازه نمی داد تا کسی را ببیند اما به خوبی می‌توانست حضور کسی را در نزدیکی اش احساس کند. بی اختیار دست بر اسلحه اش برد تا آن را بیرون بیاورد، ولی اسلحه سر جایش نبود. خود را کاملا بی دفاع و آسیب پذیر می دید. صدای پا، نزدیک‌تر شد و کارآگاه در حالی که عرق سردی بر پیشانیش نشسته ‌بود، در نزدیکی خود شمایل زنی را تشخیص داد که لباس سفید یکسره و بلندی بر تن داشت، ولی صورتش قابل مشاهده نبود.

کارآگاه دستپاچه از او پرسید: تو کی هستی... چی می‌خوای؟ ولی جوابی نشنید. بار دیگر سوالش را تکرار کرد. این بار شبح زن، بدون این که چیزی بگوید با اشاره دست، از او خواست تا به دنبالش برود، سپس خودش به آهستگی رو به جلو حرکت کرد. کارآگاه نیز بی اختیار پشت سر او به راه افتاد. با این که نه چهره آن زن را می دید و نه صدایی از او می شنید، یک احساس درونی باعث اعتماد و اطمینان به او شده بود.