معرفی و دانلود کتاب تاوان عشق

معرفی کتاب تاوان عشق

کتاب تاوان عشق، داستانی عاشقانه و خواندنی را در بر گرفته است. زینب بوستانی، نویسنده‌ی کتاب، ماجرای عشق سوزان دختری با نام الهه را به مهرشاد در این اثر روایت کرده است. پسرِ این داستان به‌جز عشقی آتشین، آه در بساط برای ازدواج ندارد؛ اما پا جلو می‌گذارد و به خواستگاری می‌رود. پس از مطالعه‌ی کتاب حاضر، با داستانی عبرت‌انگیز درباره‌ی عشق‌های دوران جوانی آشنا می‌شوید.

درباره‌ی کتاب تاوان عشق

کتاب تاوان عشق، ماجرای عشق آتشین دوران شبابِ دو عاشق‌پیشه را پیش روی خواننده قرار می‌دهد. زینب بوستانی، نویسنده‌ی کتاب، دختری جوان و زیبارو با نام الهه را به‌عنوان شخصیت اصلی به خواننده معرفی می‌کند. نویسنده برای روایت داستان از سبک نگارشی ساده و خواندنی بهره گرفته است. این رویکرد به خواننده کمک می‌کند تا به‌راحتی با شخصیت‌های کتاب ارتباط برقرار نماید و غرق در دنیای داستان شود. در کنار شخصیت اصلی، دیگر شخصیت‌های داستان به‌خوبی توصیف شده‌اند. مضمون اصلی کتاب تاوان عشق، عشق‌و‌عاشقی‌های دوران جوانی است. نویسنده، شخصیت‌های داستان را در شرایطی باورپذیر قرار می‌دهد تا خواننده با شخصیت‌های این کتاب همذات‌پنداری بیشتری برقرار کند.

داستان کتاب تاوان عشق با ماجرای خواستگاری مهرشاد از الهه آغاز می‌شود. الهه، دختری زیبا و جوان است که به مهرشاد نَرد عشق باخته و چشمش به‌جز عشقِ این پسر، چیز دیگری نمی‌بیند. از طرف دیگر، مهرشاد، به‌تازگی مشغول به‌ کار شده و پولی برای ساختن آشیانه‌ی عشق ندارد. به همین دلیل پدر الهه در نخستین جلسه‌ی خواستگاری، دست رد به سینه‌ی مهرشاد می‌زند. با این حال پسر عاشق‌پیشه‌ی داستان، از عشق به الهه دست نمی‌کشد. تلاش این دو جوان برای وصال و اتفاق‌های پیش‌بینی‌نشده‌ای که سر راه آن‌ها و دیگر شخصیت‌های داستان قرار می‌گیرد، خواننده را به مطالعه‌ی داستان تاوان عشق تا انتها، مشتاق نگه می‌دارد.

کتاب تاوان عشق را انتشارات شاپرک سرخ، چاپ و روانه‌ی بازار کرده است.

کتاب تاوان عشق برای چه کسانی مناسب است؟

تمامی علاقه‌مندان به ادبیات داستانی عاشقانه‌ی ایرانی، به‌عنوان مخاطب‌های اصلی این رمان شناخته می‌شوند.

در بخشی از کتاب تاوان عشق می‌خوانیم

بعد از صرف غذا به اتاق مهرشاد رفتیم مهرشاد مثل دیوونه‌ها شده بود در و دیوار را بوس می‌کرد. روی تختش دراز کشید و گفت: خدا بهتر می‌دونه چقدر دلم تنگ شده بود. واسه تختم واسه گلدونم. بیا استراحت کن امروز کلی خسته شدی تا چشمانم را بستم دیگر چیزی نفهمیدم. با صدای آقا رضا به خود اومدم الهه خانم نمی‌خوای بیای ببینمت بیا ببینم حال عروس گلم چطوره؟ دلم یه ذره شده - با همان حالت خواب آلودگی گفتم چشم آقا جون اومدم بلند شدم آرایش ملایمی کردم و پیش او رفتم تا او را دیدم لبخندی زد و جلو آمد بر پیشانیم بوسه‌ای زد برای اولین بار بود که مرا می‌بوسید باور نمی‌کردم که حالا آقا رضا پدر شوهرم باشد تا به دیروز پدر مریم و مهرشاد بود و حالا پدرشوهرم. وای خدای من چگونه باید باور کنم و بپذیرم که کبری خانم مادرشوهرم و آقا رضا پدر شوهرم است از وقتی اومده بودم دلهره‌ی خاصی وجودم را فرا گرفته بود هنوز خبری از پدرم نداشتم خدایا کمکم کن دوباره اشتباه نکنم.

زندگی‌مان در وطن آغاز شده بود برای بار دوم می‌خواستیم روی پای خودمان بایستیم مهرشاد دوباره توی همان مؤسسه سرکار رفت من با کمک کبری خانم کارهای خانه را انجام می‌دادم هنوز موفق نشده بودم به دیدن پدرم بروم دلم می‌خواست به هر بهانه‌ای شده به خانه‌مان بروم و جویای احوال آن‌ها شوم کاش می‌توانستم حال پدرم را بپرسم آیا حال پدرم بهتر شده بود یا نه؟ نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم گریه سر می‌دادم و ساعت‌ها می‌گریستم به اتاقم پناه می‌بردم آخه چرا پدرم می‌بایست کاری کند که من جرئت پیدا نکنم به دیدنش بروم در آن زمان کاری جز گریه کردن از دستم بر نمی‌آمد…من از پدرم و احسان غافل بودم دیگر هم کسی برایم نمانده بود مادرم هم به زیر هزاران خروار خاک رفته بود هرازگاهی یادش می‌کردم تا بوی قبرستان به مشامم می‌رسید حس غریبی به من دست می‌داد و دلم می‌گرفت و بغض می‌کردم و زیر گریه می‌زدم خودم بودم و خودم تنهای تنها بی‌اختیار بر روی قبر خودم را رها می‌کردم و بلندبلند مادرم را صدا می‌کردم این قدر جیغ می‌زدم تا از حال می‌رفتم همه آدم‌هایی که بهشت زهرا بودند احساس می‌کردند مادرم را تازه از دست دادم برایم دل می‌سوزاندند و دلداریم می‌دادند بعد از ساعت‌ها به خانه می‌آمدم و به اتاقم می‌رفتم چند بار دیگر هم به بهشت زهرا رفتم روزها به همین روال پیش می‌رفتند تا اینکه آن روز فهمیدم.