معرفی و دانلود کتاب شینا مایر 3: دختری آن سوی خورشید

معرفی کتاب شینا مایر 3: دختری آن سوی خورشید

شینا که در جلدهای اول و دوم مجموعه کتاب شینا مایر، به قدرتی ماورایی و جادویی دست یافته و با یک فرشته دوست شده بود، حالا در کتاب شینا مایر 3: دختری آن سوی خورشید، نوشته‌ی ال بی آن، قدرتش را از دست می‌دهد؛ این را زمانی متوجه می‌شود که دیگر پیام‌های فرشته را دریافت نمی‌کند. حالا او درصدد است تا از طریق دیگری به سرچشمه‌ی قدرت دست یابد؛ چراکه دوستانش در موقعیتی خطرناک، منتظر کمک او هستند و شینا تنها کسی است که می‌تواند آن‌ها را نجات دهد!

درباره‌ی کتاب شینا مایر 3: دختری آن سوی خورشید

کتاب شینا مایر 3: دختری آن سوی خورشید (The Girl Who Captured the Sun) دنباله‌ی کتاب‌های «دختری آن سوی ستاره‌ها» و «نجوای دختری در باد» است. ال بی آن (L.B. Anne) در این مجموعه داستان ماجراجویانه و هیجان‌انگیز، مخاطبان نوجوانش را با ماجراهای دختری سیزده‌ساله به نام شینا همراه می‌سازد. شینا دختری است استثنائی. او یک بار در چهارسالگی و حالا در سیزده‌سالگی با یک فرشته ملاقات کرده است. او از این توانایی خارق‌العاده برخوردار است که چیزهایی را ببیند که بقیه قادر به دیدنشان نیستند. این ویژگی از اجداد شینا نسل به نسل به او منتقل شده و حالا او باید از آن برای کمک به دیگر آدم‌ها استفاده کند. شینا یک بار شاهد این بوده که فرشته، پدرش را از مرگ نجات داده. پس به او و قدرت ماورایی‌اش ایمان دارد. تنها کافی است بار دیگر با فرشته ارتباط بگیرد تا به حل مشکلات بسیاری دست یابد.

در جلدِ پیشینِ کتاب شینا مایر 3: دختری آن سوی خورشید، شینا از طریق پیامک‌هایی که از فرشته می‌گرفت، با او ارتباط داشت، اما حالا به یک‌باره‌ ارتباطش را با او از دست می‌دهد. شینا و دوستانش با فردی به نام لوک توبیانس آشنا می‌شوند و به نجاتِ کودکان ربوده‌شده می‌شتابند. شینا در این مسیر خطرات زیادی را از سر می‌گذراند. اما این مبارزات تازه شروع کار است و مسیر پرپیچ‌وخمی در انتظار شیناست.

شینا که به آرزوی دیرینه‌اش دست یافته و با یک موجود ماورایی آشنا شده بود، اکنون با قطع شدن ارتباطشان، گویی شکستی بزرگ را متحمل می‌شود. او نمی‌تواند فکر کند چطور دوباره می‌تواند بدون قدرت ماورایی و بدون کمک فرشته، به زندگی‌اش ادامه دهد. از دست رفتن این توانایی به‌قدری شینا را مضطرب می‌کند که دچار کابوس‌های شبانه می‌شود و به این باور می‌رسد چیزی درونش تغییر کرده است. او برای غلبه بر این اضطراب، به لومن مراجعه می‌کند؛ کتابی که آقای توبیانس به او داده و تنها شیناست که می‌تواند کلمات آن را رمزگشایی کند. کتاب از نور درخشانی حرف می‌‎زند که شینا می‌تواند با توسل به آن، دوستانش را بار دیگر از مهلکه نجات دهد؛ اما آیا شینا می‌تواند این نور را پیدا کند؟

ال بی آن آمیزه‌ای از قدرت، جادو، ماورا و شجاعت را در کتاب شینا مایر 3: دختری آن سوی خورشید به تصویر می‌کشد و نشان می‌دهد که زندگی دخترکی نوجوان بعد از رسیدن به قدرتی جادویی چگونه تحول می‌یابد و چگونه به یکباره از یک نوجوان معمولی به فردی مسئولیت‌پذیر و تأثیرگذار تبدیل می‌شود؛ چیزی که شاید هر نوجوانی آرزوی آن را در سر داشته باشد! این سومین جلد از مجموعه‌ی شینا مایر، ضمن روایت داستانی فانتزی و تخیلی، بر اهمیت نوع‌دوستی و کمک به دیگران تأکید می‌ورزد.

نشر نگاه آشنا کتاب شینا مایر 3: دختری آن سوی خورشید را با ترجمه‌ی اکرم شکرزاده در اختیار عموم علاقه‌مندان قرار داده است.

کتاب شینا مایر 3: دختری آن سوی خورشید برای چه کسانی مناسب است؟

نوجوانانی که به داستان‌های فانتزی و اسرارآمیز علاقه‌مندند، کتاب شینا مایر 3: دختری آن سوی خورشید را تجربه‌ای خوشایند خواهند یافت.

در بخشی از کتاب شینا مایر 3: دختری آن سوی خورشید می‌خوانیم

خدای عزیزم، لطفاً کاری کن خواب بد نبینم.

از وقتی از بیمارستان مرخص شده بودم، دعای هر شبم همین بود. بعد از این‌که دعا کردنم تمام شد، موهای فِرم را دُم‌اسبی جمع کردم، به متکایم تکیه دادم و انگشتانم را روی علامت روی جلد لومن کشیدم. آن‌جور که نانا می‌گفت، آن علامت فرشته‌ها بود. به آن خیره شدم. چه کسی می‌دانست که چنین چیزی وجود دارد؟

بعد کتاب را زیر متکاهایم گذاشتم و دراز کشیدم و متکای پرزدارم را بغل کردم. به خودم گفتم، امشب کابوس نمی‌بینی و باور داشتم که کابوس‌های شبانه آزارم نخواهند داد. خب، واقعاً فکر می‌کردم شب خوبی پیشِ‌رو دارم. از طرفی می‌دانستم هنگام دعا باید باور داشته ‌باشم که به چیزی که خواهانش هستم می‌رسم.

سه ساعت بعد، از خواب پریدم، احساس می‌کردم فریادی در حنجره‌ام گیر افتاده‌است. اتاقم تاریک بود و تنها باریکه‌ی ضعیفی از نور از راهرو به داخل می‌تابید. با وجود این‌که کلی تأکید کرده‌بودم که وقتی خوابم برد، به هیچ وجه کسی در را نبندد، اما هیچ‌کدامشان برای حرفم تره خرد نکرده‌بودند و نمی‌شد در را باز کرد.

هراسان نگاهی به دوروبر اتاقم انداختم. گام‌های بعدی حیاتی بودند و من می‌توانستم این موضوع را خیلی خوب درک کنم. برای این‌که خودتان را از دست آن هیولا نجات بدهید، باید با نهایت سرعتی که در توانتان است خودتان را به پایین تختتان برسانید و دمپایی‌هایتان را پیدا کنید. (کف زمین این موقع سال یخ زده و شاید مجبور شوید به‌سمت ورودی بدوید و حتی از ساختمان خارج شوید.) بعد با نهایت سرعتتان اتاق را ترک کنید، این‌جوری چیزی که به خوابتان آمده، دستش به شما نمی‌رسد.

البته برای من داستان همین‌جا تمام نمی‌شد. همان کاری را کردم که این اواخر بیشتر شب‌ها انجام می‌دادم؛ پاورچین‌پاورچین خودم را به پایین راهرو می‌رساندم و به ورودی اتاق زیرشیروانی نگاه می‌کردم، جایی که شبیه راهرویی بود که به مقبره‌ی اشباح، خون‌آشام‌ها و هر موجود دیگری که می‌توانست در آن ساعت شب وحشت به جان من بیندازد ختم می‌شد. در امتداد دیوار حرکت کردم، بدون این‌که چشم از آن بردارم، احساس می‌کردم این‌طوری چیزی نمی‌تواند از دل تاریکی بیرون بزند و من را با خودش ببرد.