معرفی و دانلود کتاب ردپای خدا
برای دانلود قانونی کتاب ردپای خدا و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب ردپای خدا
کتاب ردپای خدا رمانی در ژانر درام و اجتماعی از مکسانس ون در مرش است. نویسنده در این رمان، زندگی دختری روستایی را به تصویر میکشد که در انتظار خوشبختی است، اما ازدواج با مردی خشن این امید را در او میکشد. این رمان جایزهی گنکور را برای نویسندهاش به ارمغان آورده است.
دربارهی کتاب ردپای خدا
مکسانس ون در مرش (Maxence Van der Meersch) در کتاب ردپای خدا (L'Empreinte du dieu)، روایتگر زندگی کارلینای هجدهساله است که با خواهر و پدرش زندگی میکند و مادرش را بهتازگی از دست داده. بازگشت خاله و شوهرخالهاش پس از هشت سال دوری از کشور، او را به روزهای خوش کودکی بازمیگرداند. بهتر است بدانید که کتاب ردپای خدا (Hath Not the Potter) در سال 1936 موفق به دریافت جایزهی گنکور شده است.
وانبرگن و ویلفریدا پس از هشت سال به روستایی نزدیک رودخانهی خروشان لیس بازمیگردند. آنها هشت سال پیش آنجا را به مقصد آمریکا ترک گفته بودند و حالا بهخاطر مرگ خواهر ویلفریدا به روستا بازگشتهاند. وقتی مقابل کلبه خرابهای میرسند که با یک جوی آب از خیابان جدا شده است، مطمئن نیستند که هنوز خانوادهی خواهر ویلفریدا آنجا زندگی کنند. درب را میکوبند و پس از لحظاتی، دختری جوان در را به روی آنها باز میکند. گرچه زنوشوهر دختر جوان را نمیشناسند، اما «کارلینا» خاله و شوهرخالهی خود را بهسرعت میشناسد و آنها را به داخل خانه دعوت میکند. آنها از آشپزخانهی دراز و تاریک میگذرند و وارد اتاق کمنور دیگری میشوند که به صومعه شبیه است. دو گلدان مسی به شکل خمپاره، یک سنگاب تعمید، دو شمع با مومهای تزیینشده با کاغذ طلایی در جاشمعیهای سفالی چیزهایی هستند که روی میز درون اتاق جای گرفتهاند.
مهمانها «ژان» را میبینند؛ زنی مزرعهدار، حدوداً سیساله، لاغر با پوستی برنزه. مثل خواهر کوچکترش کارلینا، چشمانی آبی و چانهای برجسته دارد، به اضافهی چین و چروکهایی که خیلی زود در اطراف دهان و پیشانیاش به وجود آمدهاند و حکایت از زندگی سخت کشاورزی دارند و به او ظاهری خشن بخشیدهاند. ژان بهگرمی از وانبرگن و ویلفریدا استقبال میکند.
کارلینا شوهرخالهاش، وانبرگن، را برای پارک کردن ماشین تا کلیسای میدان روستا، همراهی میکند. او که ابتدا خجالتی و کمحرف به نظر میرسد، حالا خاطرات کودکیاش را با وانبرگن یادآوری میکند. او شوهرخالهی جوانش را به یاد میآورد زمانی که هنوز با خاله ویلفریدا ازدواج نکرده بود و برای دیدن او به خانهی آنها میآمد. اگر خاله ویلفریدا خانه نبود، کارلینا و وانبرگن مسیری را تا مزرعه به دنبال او میرفتند و در این مسیر، حرفهای جالبی میانشان ردوبدل میشد. وانبرگن چیزهای زیادی را نشان کارلینا میداد که تابهحال به آنها فکر نکرده بود؛ هوایی که بالای مزرعهی گندم میرقصید، بخاری که صبحهنگام روی آب حرکت میکرد. آنها برف میخوردند، خاک و چوب را بو میکشیدند و روی کیسههای غلات دراز میکشیدند. حالا پس از گذشت سالها، کارلینای هجدهساله مقابل وانبرگن ایستاده و میگوید که تمام این مدت بهتنهایی این کارها را ادامه میداده تا حوصلهاش سر نرود و اینطور شده که هیچگاه شوهرخاله وانبرگن را از خاطر نبرده است. کارلینا سرانجام به قولی که وانبرگن هشت سال پیش به او داده، اشاره میکند.
درست شب قبل از عروسیِ وانبرگن و ویلفریدا، زمانی که آندو به همراه کارلینا، در آسیاب هستند و باد وزیدن میگیرد، وانبرگن به همسرش قول میدهد که او را ثروتمند و خوشبخت میکند. وقتی کارلینا میگوید: «پس من چی؟»، وانبرگن خندهکنان به او نیز قول میدهد که آغوشش را از خوشبختی پر خواهد کرد. حالا پس از هشت سال وانبرگن قولش را فراموش کرده و کارلینا تأکید میکند که اگر او را در اولین لحظهی ورودش شناخته، به خاطر این بوده که سالها انتظارش را میکشیده. وانبرگن متأثر میشود، دست روی شانهی کارلینا میگذارد و بهآرامی میگوید: «عزیزم، در هر صورت، مرده و قولش. اگر بعدها احساس خوشبختی نکردی، بیا سراغ من. من هر کاری از دستم بربیاد میکنم تا به قولم عمل کنم و تو رو خوشبخت کنم، آغوشت رو از خوشبختی پر کنم.»
این قول باعث میشود وقتی کارلینا به اجبار با مردی خشن ازدواج میکند که به علت قاچاق به زندان میافتد، نزد شوهرخالهاش برود. اما پس از مدتی ناچاراً به خانهاش بازمیگردد و اتفاقات جدیدی برای او رقم میخورد.
نشر نیماژ کتاب ردپای خدا را با ترجمهی نرگس کریمی منتشر کرده است.
اقتباس سینمایی از کتاب ردپای خدا
لئونید موگی (Léonide Moguy)، کارگردان فرانسوی، پنجمین فیلمش را با نام ردپای خدا بر اساس رمان مکسانس ون در مرش ساخت و در سال 1940 به نمایش درآورد.
کتاب ردپای خدا برای چه کسانی مناسب است؟
اگر به داستانهای درام و اجتماعی علاقهمندید، از کتاب ردپای خدا استقبال خواهید کرد.
در بخشی از کتاب ردپای خدا میخوانیم
یک روز بعدازظهر، گومار به لیل رفت تا به دنبال کار بگردد. حدود ساعت یک سوار درشکهی یکی از دوستان مزرعهدارش شد که در اینگونه مواقع آن را قرض میکرد. این تنها روش حملونقل بود که گومار از آن خوشش میآمد. یکی از سگهایش همراهش بود، شلاقش در دست و پیپش میان دهانش. با سرعت زیاد در جادهای که به لیل منتهی میشد، حرکت میکرد، دوچرخهسوارها و اتومبیلها را پشتسر میگذاشت و حالت بیدغدغه و آسودهی یک عایدیبگیر را داشت که آسودهخاطر برای هضم غذایش قدم میزند.
در بعضی جاها، در اطراف مزارع، اتاقکهای نگهبانی بود که مأموران گمرک در آنجا پاهایشان را به هم میمالیدند تا گرم شود. چون ماه نوامبر آن سال خبر از سرمای شدیدی میداد و با باد شدیدی که از شمال غرب به کشور میرسید، احتمال بارش باران میرفت. گومار با چرخش شلاقش همچون مردی بینقص و عاری از خطا به مأموران گمرک سلام میکرد و در واقع، همینطور هم بود. این قاچاقچی هیچوقت همراه خودش حتی یک ذره تنباکوی قاچاق هم نداشت. میگفت: این کارش سه دلیل دارد. اول به خاطر اینکه تنباکوهای قاچاق نسبت به تنباکوهای فرانسوی برتری ندارند، بعد به این دلیل که وقتی میدانیم کلاهبرداران از چه جاهایی آن را بیرون میکشند، دیگر دل دود کردنش را نداریم. درنهایت، آدم باید خیلی احمق باشد که برای یک سیگار بلژیکی خودش را گرفتار کند، آن هم زمانی که هر هفته، سیصد یا چهارصد کیلو از آن قاچاق میشود.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب ردپای خدا |
نویسنده | مکسانس ون در مرش |
مترجم | نرگس کریمی |
ناشر چاپی | انتشارات نیماژ |
سال انتشار | ۱۳۹۸ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 272 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-600-367-460-8 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان اجتماعی خارجی |