معرفی و دانلود کتاب دختری که او می‌شناخت

معرفی کتاب دختری که او می‌شناخت

کتاب دختری که او می‌شناخت یک رمان عاشقانه‌ی جذاب و نفس‌گیر از تریسی گارویس گریوز، قصه زندگی دختری به نام آنیکا را به تصویر می‌کشد که پس از ده سال دوباره عشق زندگی‌اش را می‌بیند و تراژدی دردناک زندگی‌اش آغاز می‌شود. گریوز یکی از پرفروش‌ترین نویسندگان نیویورک‌تایمز است که این کتاب او نامزد بهترین داستان عاشقانه‌ی جایزه‌ی گودریدز شده‌ است.

درباره‌ی کتاب دختری که او می‌شناخت

آنیکا رز دختر جوانی است که در دانشگاه ایلینوی، ادبیات انگلیسی می‌خواند. زندگی آنیکا را تنهایی و کتاب و البته شطرنج پر کرده‌اند. او از نوع خفیفی از بیماری اوتیسم رنج می‌برد. این بیماری به قدری خفیف است که خیلی از اطرافیان آنیکا از رفتار او متوجه مشکلات ذهنی‌اش نمی‌شوند، اما او هنگام حضور در جمع و ملاقات با دیگران دچار اضطرابی می‌شود که باعث سردرگمی و دستپاچگی‌اش می‌شود، با آدم‌های اطرافش فاصله‌ای حس می‌کند که گاهی برای از بین بردن این فاصله کنترل رفتار و حرف‌هایش را از دست می‌دهد. شاید به همین دلیل است که تنهایی برایش امن‌ترین شرایط ممکن را فراهم می‌کند.

جاناتان هافمن مرد جوانی است که به باشگاه شطرنجی که آنیکا عضو ثابتش است، می‌پیوندد و در اولین بازی از آنیکا شکست می‌خورد. این بازی شطرنج لحظه‌ی مهمی در سرنوشت این دو نفر است، چرا که پس از آن بارها یکدیگر می‌بینند و تمام میل و انگیزه‌شان را برای کشف درونیات همدیگر مصرف می‌کنند. همه چیز عالی پیش می‌رود تا رسیدن لحظه‌ی تلخی که باعث جدایی آن‌ها می‌شود.

ده سال از آن عشق پرشور می‌گذرد و خاطرات آن لحظه‌ها گاهی در ذهن آنیکا مرور می‌شوند، تا اینکه در یک روز معمولی وقتی که آنیکا در فروشگاه دومینیک، برای صبحانه‌اش دنبال توت‌فرنگی می‌گردد، صدای جاناتان را می‌شنود که اسم او را صدا می‌زند. کتاب از همین لحظه آغاز می‌شود.

تریسی گارویس گریوز (Tracy Garvis Graves) در کتاب دختری که او می‌شناخت (The Girl He Used to Know)، در فضایی رئالیستی ما را با عاشقانه‌ای همراه می‌کند که با رخدادهای مهم تاریخ سیاسی آمریکا همزمان می‌شود. مانند واقعه‌ی یازده سپتامبر یا وقایع مرموزی که برای خانواده‌ی جان. اف. کندی رخ می‌دهد. نویسنده مدام میان یک فضای کل‌نگر با رخدادهای کلان و یک روایت عاشقانه در شخصی‌ترین وجوه خود همراه با جزییات روزمره‌ی زندگی، در رفت و آمد است و همین مسئله بر جذابیت داستان می‌افزاید.

در نکوداشت کتاب دختری که او می‌شناخت

- کتاب‌های عاشقانه‌ی بسیاری در طول سال منتشر می‌شوند اما هیچ کدام مانند کتاب دختری که او می‌شناخت، نیستند. (Cosmopolitan)
- تریسی گارویس گریوز نویسنده‌ای است که باید خوانده شود. لحن نوشتاری او عاقلانه و لطیف است. ( Taylor Jenkins Reid)
- این داستان گیرا از همان صفحه‌ی اول با طنزی ظریف و جزییات فوق‌العاده پیش می‌رود. (Tammara Webber)

کتاب دختری که او می‌شناخت مناسب چه کسانی است؟

علاقه‌مندان به روایت‌های عاشقانه و طرفداران ادبیات رئالیستی و رومنس‌های مدرن از خواندن این کتاب لذت فراوانی خواهند برد.

با تریسی گارویس گریوز بیشتر آشنا شویم

تریسی گارویس گریوز نویسنده‌ی پنجاه و چهار ساله‌ی ایسلندی است که رمان‌هایش همیشه جزو پرفروش‌ترین آثار نیویورک‌تایمز و وال‌استریت ژورنال بوده‌اند. اولین رمان او با نام «در جزیره» 9 هفته در لیست پرفروش‌ترین‌های نیویورک تایمز بود و به سی و یک زبان دنیا ترجمه شد.

در بخشی از کتاب دختری که او می‌شناخت می‌خوانیم

من از شهری به اسم دانرز گرو آمده بودم و جاناتان در شهر واکیگن، تقریباً پنجاه مایلی شمال شهر ما زندگی می‌کرد. برای تعطیلات زمستانی، روز بعد از آخرین امتحان پایان ترم‌مان، من و جاناتان با ماشین او به خانه برگشتیم. با جانس و جو بیرون رفته بودیم و با خوردن پیتزا و آبجو پایان ترم را جشن گرفته بودیم. از چیزی که فکر کرده بودم بهتر پیش رفته بود. پیتزا فروشی‌ای که جانس پیشنهاد داده بود خارج از محدوده‌ی دانشگاه بود و بیش‌تر پذیرای خانواده‌ها با بچه‌های کوچک‌شان بود. آن را در مقایسه با مکان‌های نزدیک دانشگاه با آن همه سر و صدا و پر از دانشجو پیشرفت بزرگی می‌دیدم. جاناتان و جو با هم به‌خوبی کنار آمدند که به نظر جانس به خاطر این بود که جاناتان می‌توانست تقریباً با همه دوست شود و البته تعداد آبجوهایی که جو نوشیده بود هم بی‌تأثیر نبود.

وقتی وارد بزرگراه میان ایالتی 57 می‌شدیم تا مسیر دو ساعته به سمت خانه را آغاز کنیم، جاناتان گفت: «بیا این‌جا.»

وانت یک صندلی یکسره‌ داشت و درست شبیه فیلم‌هایی بود که دیده بودم. نمی‌دانستم چرا جاناتان مرا دوست دارد، چه چیزی در من دیده بود که دیگران ندیده بودند. ولی قدردان و خوشحال بودم که چنین حسی به من داشت.

وقتی ماشین وارد جاده‌ی ماشین‌رو روبه‌روی خانه شد، والدینم پیچیده در کت‌های‌شان آن‌جا به انتظارمان ایستاده بودند. وقتی دیدم‌شان، دست‌هایم را به هم زدم و همین که جاناتان ماشین را پارک کرد هیجان‌زده از آن بیرون پریدم.