معرفی و دانلود کتاب دختر کشیش
برای دانلود قانونی کتاب دختر کشیش و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب دختر کشیش
کتاب دختر کشیش شاهکاری دیگر از جورج اورول است که برخلاف کتابهای مطرح خود یعنی 1984 و مزرعهی حیوانات سبک متفاوتی پیش گرفته و برای ما از تغییر و تحولات تک فرزند کشیشی میگوید که خود را وقف مذهب و کلیسا کردهاست.
شخصیت اصلی رمان دختر کشیش (A Clergyman's Daughter) دوروتی نام دارد او که دختر کشیش است از کودکی تحت تعالیم سخت مذهبی قرار گرفته و این موضوع در وجود او نهادینه شده است؛ البته دوروتی پا را از تعالیم مذهبی فراتر گذاشته و برای خود محدودیتهای بیشتری در نظر میگیرد. به عنوان مثال؛ او حاضر نیست با مردی که دوست دارد ازدواج کند چراکه تمایلی به انجام وظایف زناشویی ندارد و آن را تقبیح میکند. از طرف دیگر، در ابتدای رمان جایی اشاره میشود که دوروتی به هنگام دعا حواسش پرت میشود، سنجاق سرش را در آورده و در بازوی خود فرو میکند تا خود را مجازات کرده و حواسش را به دعا و مراسم مذهبی جمع بکند.
جورج اورول (George Orwell) در یکسوم ابتدایی کتابِ خود به زندگی روزمرهی دوروتی میپردازد و ما را با زندگی و افکار او آشنا میکند. این توصیفات صرفاً مقدمهای است تا ما را برای بحران میانهی داستان آماده میکند. روزی دوروتی چشمان خود را باز میکند و خود را میان شهر لندن مییابد و حافظهی خود را از دست داده است. دوروتی به مرور حافظهی خود را به دست میآورد اما خلأیی در ذهنش باقی میماند و نمیداند که چرا و چگونه سر از این شهر در آورده است. درست در همینجاست که مسیر زندگی دوروتی 28 ساله برای همیشه تغییر میکند و او مجبور میشود پا به دنیایی بگذرد که افکار او را دستخوش تغییرات بزرگی میکند.
جورج اورول کیست؟
جورج اورول که نام واقعی او اریک آرتور بلر است در سال 1903 میلادی در هندوستان به دنیا آمد. اورول در سال 1920 به پلیس سلطنتی هند در برمه پیوست و ماحصل این دوران کتابی به نام «روزهای برمه» شد. او پس از کنار گذاشتن این شغل به پاریس و سپس لندن رفت. او در این دوران زندگی سختی را تجربه کرد و با فقر و بیخانمانی در لندن نیز آشنا شد و تجربیات او در این ایام باعث شد تا رمان دختر کشیش را بنویسد. اورول منتقد آثار ادبی هم بود و در روزنامهها نقدهای بیشماری بر آثار زمانهی خود نوشت.
چرا باید دختر کشیش را بخوانیم؟
همهی ما جورج اورول را به عنوان خالق پادآرمانشهرها میشناسیم. منظور از پادآرمانشهر همان دنیای خیالی است که در کتابهای مزرعهی حیوانات و 1984 با آن مواجه میشویم. در اینجا قصد نداریم که کسی را بابت این موضوع شماتت کنیم بلکه به دنبال این هستیم تا به شما نشان دهیم که بزرگی و عظمت این دو شاهکار اورول چگونه دیگر آثار درخشان این نویسنده را به حاشیه بردهاست. دختر کشیش با وجود اینکه دومین کتاب اورول است و نزدیک به یک قرن از نگارش آن میگذرد به زیبایی دغدغدهی انسان مدرن و کشمکشهای او میان ایمان و بیایمانی را توصیف میکند. رمان دختر کشیش نه تنها نسبت به سایر آثار جورج اورول بلکه نسبت به زمانهی خود هم اثری جسور و متفاوت محسوب میشود و اورول مانند همیشه سنتها و سیاستهای کلیسای کاتولیک را مورد نقد و بررسی قرار میدهد.
جملات برگزیده از کتاب دختر کشیش:
- چهره بىرنگ دوروتى بىرنگتر شده بود و احساس مىکرد میلى به صبحانه ندارد. نامه را در جیبش فرو کرد و به اتاق غذاخورى رفت. اتاقى کوچک و تاریک که به نحو ناخوشآیندى روى آن کاغذ دیوارى کشیده بودند و اثاثه آن مانند اثاثه سایر اتاقهاى خانه کشیش از تهماندههاى سمسارىها بود. اثاثه اتاق البته زیبا بود ولى آنقدر مستعمل شده بود که تعمیرشان نیز ممکن نبود و صندلىها به قدرى موریانه خورده بود که تنها زمانى جرأت نشستن روى آنها را مىکردى که از ماهیت و کیفیت صندلىها اطلاع نداشته باشى.
- این طور نبود که کشیش بدى باشد، خیر، مانند دیگر کشیشان بود. در اجراى وظایفى که به عهده یک کشیش قرار داشت فوقالعاده صادق بود، شاید کمى هم صادقتر از حدودى که یک کشیش در منطقهای کوچک چون نایپ هیل باید باشد. خدمات کلیسایى خود را در حد مطلوب عرضه مىداشت، زیباترین خطبهها را موعظه مىکرد و هر چهارشنبه و جمعه در ساعات پیش از طلوع آفتاب از خواب برمىخاست و براى مراسم عشاى ربانى آماده مىشد. اما هر کشیشى در خارج از چهاردیوارى کلیسا وظایفى بر عهده دارد که او نسبت به آنها کاملاً بیگانه بود.
در بخشی از کتاب دختر کشیش میخوانیم:
دوروتى در خوابى بىرؤیا با این احساس که از میان مغاکى عظیم بیرون کشیده مىشود و هر لحظه بر شدت نور افزوده مىگردد با نوع خاصى از آگاهى و هوشیارى بیدار شد.
چشمانش هنوز بسته بود، اما به هر حال پلکهایش حجاب قدرتمندى در برابر نور نبود و سپس بىاختیار شروع به پلک زدن کرد. از آنجا که خوابیده بود به خیابان نگاه مىکرد خیابانى دنگ گرفته اما زنده و سرحال با فروشگاههاى کوچک و خانههایى تنگاتنگ با امواج انسانى، ترامواها و اتومبیلهایى که از هر دو سوى خیابان در حرکت بودند.
اما با این حال به طور کامل نمیشد گفت که او به خیابان نگاه مىکرد، زیرا آنچه را که در برابر چشمان خود مىدید اعم از انسانها، ترامواها و اتومبیلها، قابل بازشناسایى براى او نبود، او درنمىیافت که اینها موجوداتى در حال حرکت هستند، حتى موجودیت آنها را حس نمىکرد. او تنها نگاه مىکرد، همانطور که یک حیوان نگاه مىکند: لاادراک و تقریبا بدون هوشیارى. هیاهوى برخاسته از خیابان همهمه مردم، بوق اتومبیلها، چرخش سنگین آهن بر روى ریل که چون جیغ به گوش مىرسید در مغزش جارى بود ولى همه این اصوات تنها بازتاب فیزیکى داشت نه بیشتر. مشاهداتش فاقد اسم بودند و نامى نداشتند که موجودیتشان را بشناسانند، درکى از زمان و مکان نداشت، درکى از بدن خویش یا حتى موجودیت خویش نیز نداشت.
معهذا به تدریج قوه ادراکش تیزتر و تیزتر شد. جریان اشیاى متحرک از مرز چشمانش گذشته و به صورت تصاویرى جدا و بىارتباط از یکدیگر به مغزش جارى شد. حال شروع به نگاه کردن به شکل اشیا کرد و البته هنوز آنچه مىدید فاقد نام و هویت بود. از برابر دیدگانش یک چیز باریک و کشیده عبور کرد. به نظرش آمد که روى چهار چیز دیگر عبور مىکند و به دنبال خود یک شىء مربع شکل را مىکشد و این شىء مربع شکل بر روى دو دایره متعادل قرار داشت. دوروتى عبور این شىء را مىدید و به ناگاه و خودکار یک کلمه به مغزش خطور کرد، این کلمه «اسب» بود. کلمه اسب از مغزش محو شد لکن دیگربار با ترکیب کاملترى به مغزش بازگشت «آن یک اسب بود» و به دنبال آن کلمات دیگرى جارى شدند «خانه»، «خیابان»، «تراموا»، «اتومبیل»، «دوچرخه» و ظرف چند دقیقه بعد براى آنچه در برابر چشمانش قرار مىگرفت، نامى داشت. او کلمات «مرد»، «زن» را بازشناسى کرد و به مفهوم آنها اندیشید و حال مىتوانست تفاوت میان موجود جاندار و بىجان را تشخیص دهد، تفاوت میان انسان و اسب و مرد با زن را دریابد.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب دختر کشیش |
نویسنده | جورج اورول |
مترجم | مهدی افشار |
ناشر چاپی | انتشارات جامی |
سال انتشار | ۱۳۹۴ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 352 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-600-176-043-3 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان اجتماعی خارجی |
بیان حقایق تلخ به گونهای که با داستان همراه بشی و دلزده نشی خودش یه هنره که بنظرم جورج اورول جز همون نویسنده هاست