معرفی و دانلود کتاب بهت اصلا نمیآد
برای دانلود قانونی کتاب بهت اصلا نمیآد و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب بهت اصلا نمیآد
کتاب بهت اصلا نمیآد نوشتهی معصومه بهارلویی، داستان دختر جوانی را روایت میکند که پس از سالیان دراز برای گرفتن انتقام مادرش نزد خانواده پدریاش برمیگردد، اما روزگار بازیهایی برایش دارد که از آنها بیخبر است.
دربارهی کتاب بهت اصلا نمیآد:
دختری به نام بهانه پس از سه سال زندگی در تهران و رفتن به دانشگاه، همراه با بغض و خشمی که ناشی از اشکها و سختیهایی بود که مادرش تحمل کرده، بعد از بیست و دو سال به خانه پدریاش بازمیگردد تا همهی سهمی که از او دریغ شده بازپس بگیرد. طی سه سال زندگی در تهران، مادر دخترک از دنیا میرود و بهانه خودش را در این مرگ مقصر میداند.
امروز بهانه دختری است که تفاوت بسیاری با روزهای سالیان دور دارد، حال و حوصله هیچ کاری را ندارد و تصور میکند قاتل عزیزجون، خانمجان یا حتی فرد دیگری است! بهانه در سالیان گذشته چیزهای بسیاری را از دست داده و خودش باعث شده مردی که عاشقش بود، اسیر دختری به نام آیدا شود. اکنون بهانه یک بار دیگر به اصفهان و نزد افرادی میرود که تمام کودکیاش را در کنار آنها گذرانده یعنی عمو رضا، ماما سوسن، پونه و مهدی و آنها خیلی زود متوجه میشوند که او دیگر آن بهانه سابق نیست.
کتاب بهت اصلا نمیآد برای چه کسانی مناسب است؟
اگر به رمانهای عاشقانه ایرانی علاقهمند هستید، این کتاب برای شماست.
در بخشی از کتاب بهت اصلا نمیآد میخوانیم:
خانهى اصفهانىام را از دست دادم، به همین راحتى! به همین راحتى؟! نه به همین راحتى نبود! مردم و زنده شدم تا از چنگم پرید. همه چیز را در بازى با آرش باختم... بازى بود، همه چیز بازى بود... خودش گفت، خود خودش گفت... زنگ زد، زنگ زد و گفت که همه چیز بازى بوده، که خانهام را در عرض سه روز از چنگم بیرون کشیده! خودش گفت از هردست بدهى از آن دست مىخورى! خودش گفت زدى ضربتى؛ ضربتى نوش کن! نوش کردم، اما این نوش کردن چه تلخ بود! جگرم را سوزاند و در حلقم هلاهل ریخت... خانهام! یادگار خانم جانم! همان خانهاى که خانم جان با پول آموزش و پرورش خرید! همان جایى که بارها و بارها سرم را در آغوش گرفت و من زار زدم... اتاق خانم جانم! حالا کجا را داشتم که وقتى دلم پر مىشد، دل پر غصهام را آن جا ببرم و خالى کنم... ضربتى خوردم اما بد خوردم!
بد بازىاى با من کرد آرش! مگر من با آنها بحث مالى... نه من بدتر از این با آنها کردم. من آبرویشان را بردم... من، دخترى بیست و پنج ساله، وقتى آبرویم پیش خانوادهى فرهمند رفت، دوست داشتم زمین دهان باز کند و من را در خود ببلعد. آن وقت آنها، خاندانى اصیل و با آبرویى صد ساله، آبرویى که از سه چهار نسل پیش جمع شده بود، یک جا به باد دادند! من به باد دادم! حقم بود؛ یک بار هم نبردم براى محض رضاى خدا، اول آذر و بعد آرام... مىخواستم دخترى با تفاوت سیصد و شست درجهاى هم در خانوادهاشان بیندازم که نشد.
- بیا دور سرت بگردم، این چایى نباتو بخور! صدتا اِز اون خونهها فدا یه تارى مو خودت و بِچات!
نگاه اشک آلودم را به ماما سوسن دوختم. اگر او را در این لحظات سخت نداشتم، اگر او هم ترکم مىکرد چه کار مىکردم؟ مىدانستم که بعد از لو رفتن کارهایى که کرده بودم، دیگر بهانه آن بهانهى سابق براى آنها نمىشود؛ مىدانستم که همیشه به دیدهى شک به من نگاه خواهند کرد که مبادا زهرم را به این و آن بپاشم، اما همین که این جا کنارم بودند برایم یک دنیا ارزش داشت.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب بهت اصلا نمیآد |
نویسنده | معصومه بهارلویی |
ناشر چاپی | انتشارات ذهن آویز |
سال انتشار | ۱۳۹۸ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 888 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-600-118-354-6 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان عاشقانه ایرانی |