معرفی و دانلود کتاب اوه چه رفاقتی
برای دانلود قانونی کتاب اوه چه رفاقتی و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب اوه چه رفاقتی
کتاب اوه چه رفاقتی به قلم کاظم سلطانی، سعی دارد تا با اقتباس از حکایات کلیله و دمنه در دل پیامهای عبرتآموز این قصهها نفوذ کرده و به آنها وسعت بخشد.
کاظم سلطانی با حفظ محتوای حکایات کلیله و دمنه چهار داستان پندآموز به نامهای شعلهی زبان، شمشیر ستمگر، مهمانی فراموش نشدنی و اوه چه رفاقتی را به سلیقه و ابتکار خود به رشتهی تحریر درآورده به طوری که جذابیتی تازه برای شما رقم زند.
به عقیدهی او با بهرهگیری از ادبیات کهن، میتوان ادبیات داستانی را از بازگویی قصههایی تکراری امروزه رها کرد زیرا که دنیای کنونی نیازمند داستانهایی پرکشش و سرگرم کننده هستند.
کاظم سلطانی را بیشتر بشناسیم:
سلطانی فارغالتحصیل رشتهی کارگردانی از دانشگاه هنرهای دراماتیک است. او فعالیتش را از دهه 1350 با داستاننویسی برای مجلهی کیهان بچهها شروع و تاکنون فعالیتهای زیادی در حوزهی داستاننویسی داشته است، نظیر:
- عضویت در شورای نویسندگان فصلنامه هنر و دبیر سینما و عکاسی.
- انتشار مجله «در آستانه فردا» در دهه 1370.
- نوشتن فیلمنامههایی بسیار مثل: خونی رث، آخورین، دختر مغرور و...
از دیگر کتابهای سلطانی میتوان کلهات را ورق بزن، قلب باوفا، کلهات را ورق بزن، تاریک از عشق، داستانهای دست چپ، زورق کوچک، غرامت دل، در کهکشان راه شیری، جادوگر کوچک، را نام برد.
در بخشی از کتاب اوه چه رفاقتی میخوانیم:
مرغابی ماده در نهایت ناباوری گردن درازی را دید که از زیر پشت سنگی بیرون آمده است. از هیجان قلبش به تپش افتاد. زبانش خشک شد و به دهانش چسبید. کمی جلوتر رفت.
بله بله خودش بود. لاک پشت عزیز که با طناب گردن او را به تیرکی بسته بودند تا فرار نکند. هر چه کرد تا زبانش برای بیان کلمهای باز شود، نتوانست. فقط توانست پرواز کند و به محل قرار بازگردد. جفتش آنجا نشسته بود او را دید.
پرسید: چه خبر؟
و او به سختی گفت: لاک، لاک.
مرغابی نر پرسید: لاک چی؟ او را پیدا کردی؟
مرغابی ماده گفت: بله.
و او را به دنبال خود به محل لاک پشت کشاند. هر دو بر لبه دیوار خانه نشستند.
مرغابی نر با شگفتی گفت: بله خودش است. لاک پشت ماست. او زنده است.
سپس هر دو به آرامی کنار او در حیاط خانه فرود آمدند. لاک در آغاز از حضور ناگهانی دو پرنده در تاریکی شب کنار خودش هراسان شد اما بعد به یکباره توانست دوستانش را تشخیص دهد و با شادی زایدالوصفی در حالی که صدایش میلرزید گفت: دوستان عزیز من شما هستید؟
مرغابی ماده گفت: آه لاک عزیز. چقدر خوشحالیم شما را دوباره زنده میبینیم. باید ما را ببخشید.
لاک گفت: نه شما مقصر نیستید. من حماقت کردم که دهان گشودم.
مرغابی نر گفت: حالا جای این حرفها نیست. باید شما را نجات دهیم.
بعد به طرف تیرک چوبی رفت تا با منقارش گره آن را باز کند. حضور ناگهانی مرغابیها، آرامش شبانه مرغها را که درون مرغ دانی بودند بر هم زد و بیدار شدند. ناگهان نوری تابیدن گرفت. نور یک فانوس بود.
ماده با وحشت گفت: صاحب خانه بیدار شد، عجله کن.
مرغابی نر با منقار پهنش به شدت ضربات محکم تری بر گره طناب میکوبید. ناگهان طناب آزاد شد و بر زمین افتاد.
مرغابی نر گفت: حالا چطور برویم؟ اینجا چوب بلندی وجود ندارد. آه صاحب خانه به این طرف میآید.
- اونجا چه خبره؟
صدای صاحب خانه لرزه بر تنشان انداخت.
فهرست مطالب کتاب
مقدمه
شعلهء زبان
شمشیر ستمگر
مهمانی فراموش نشدنی
اوه چه رفاقتی
درباره نویسنده
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب اوه چه رفاقتی |
نویسنده | کاظم سلطانی |
ناشر چاپی | انتشارات ویکتور هوگو |
سال انتشار | ۱۳۹۸ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 127 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-60096491-7-4 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان پندآموز ایرانی |