معرفی و دانلود کتاب چاه آب افسانهای - جلد اول
برای دانلود قانونی کتاب چاه آب افسانهای - جلد اول و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب چاه آب افسانهای - جلد اول
کتاب چاه آب افسانهای - جلد اول نوشتهی پارمیس منصوری، داستان پسربچهای را به تصویر میکشد که صاحب قدرتی به نام طلسم شیشهای در چشمهایش است و این ویژگی او را از اطرافیانش متمایز میکرد.
این پسر، پدر و مادری نداشت؛ ولی یک زوج پیر مهربان به نام خانم و آقای آباریو از او مراقبت میکردند. روزی یک خانم از یتیمخانهای، درِ خانهی خانم و آقای آباریو را میزند و از آنها خواهش میکند که از این پسر نوزاد نگهداری کنند.
آن خانم دربارهی پدر و مادر ویلیام گفت: «خانم و آقای کچر در قلعهی دیاکورا به او خدمت میکردند؛ ولی روزی آن دو از دستور دیاکورا سرپیچی کردند؛ زیرا دیاکورا از آنها میخواست برای او یک قتل انجام بدهند و آنها قبول نکردند. هنگامی که داشتند فرار میکردند، دیاکورا با قدرت ماوراییاش جان آنها را از بدنشان جدا کرد. دیاکورا، مردی خبیث و بدذات و قدرتمندترین مرد در آن شهر بود. وقتی از کسی کاری میخواست و برایش انجام نمیداد، او را میکشت. آن مرد در یک قلعهی بزرگ که در اعماق جنگل سیاه است، زندگی میکرد. از آن زمان به بعد، ویلیام کچر تنها شد؛ بدون هیچ خواهر و برادری. روزی من داشتم از جلوی خانهی آنها عبور میکردم که دیدم یک نوزاد زیبا در آنجا است. من که میدانستم خانم و آقای کچر فوت کردهاند، آن پسر را از آنجا برداشتم و به خانهی شما آوردم».
آن خانم ادامه داد: «این پسر، یک انسان معمولی نیست. او یک پسر متفاوت است. لطفاً بهخوبی از وی مراقبت کنید». آنها قبول کردند و از آن لحظه به بعد، ویلیام کچر توسط خانم و آقای آباریو مراقبت میشد و این سرآغاز ماجراهای عجیب و حیرتانگیزی بود.
در بخشی از کتاب چاه آب افسانهای - جلد اول (The fabulous water well) میخوانیم:
روح تاریک تا میخواست طناب را رها کند، ویلیام ورد "سیتانیاتا" را خواند و به لئو و تام فوت کرد و آنها هم غیب شدند. وقتی که چهار نفرشان همدیگر را دیدند، خیالشان راحت شد و با همدیگر به بیرون رفتند. دیاکورا خیلی از این موضوع عصبانی شده بود که چرا دستور نداد زودتر طناب را رها کنند. هیچ کاری هم نمیتوانست بکند؛ چون جادویی در کار نبود. دیاکورا به مأمورانش یعنی روحهای تاریک، دستور داد که داخل شهر بروند و دنبال آنها بگردند. دیاکورا و آدمهای وی یعنی چندین تن از مأموران انسانش و روحهای تاریک، دیگر اطمینان داشتند که آنها جای سنگ را میدانند.
ویلیام، لئو، مارگارت و تام، به داخل جنگل نزدیک خانهی ویلیام رفتند تا یک راهحل برای این مشکل پیدا کنند. ویلیام به دوستانش گفت:
- من قدرت چشمانم را به روی دیاکورا استفاده کردم؛ ولی نتوانستم آن را طلسم کنم.
دوستانش در حالی که تعجبکنان به یکدیگر نگاه میکردند، گفتند:
- چرا نتوانستنی؟
تام گفت:
- این چشم تو دیگر چطور قدرتی دارد که هر موقع دلش میخواهد، آدمی را طلسم میکند و هر موقع هم دلش نمیخواهد، طلسم نمیکند؟
ویلیام فقط بهصورت تأسفآمیز به آنها نگاه کرد و چیزی نگفت. مارگارت گفت:
- ویلیام یادت هست که گفتی یکبار داخل جنگل سیاه یک گیاه مرده را زنده کردی؟
ویلیام گفت:
- بله کاملاً یادم هست.
فهرست مطالب کتاب
فصل اول: طلسم ابدی
فصل دوم: بنایی از محبوبیت
فصل سوم: گذشتهای پر از سر و راز
فصل چهارم: عشقی مبهوت
فصل پنجم: ستارهای عمیق برای زندگی
فصل ششم:سرنوشتی گرهخورده با رویا
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب چاه آب افسانهای - جلد اول |
نویسنده | پارمیس منصوری |
ناشر چاپی | انتشارات گنجور |
سال انتشار | ۱۳۹۹ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 145 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-622-723352-0 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان علمی و تخیلی ایرانی |