معرفی و دانلود کتاب فریدون و بازگشت اژی دهاک
برای دانلود قانونی کتاب فریدون و بازگشت اژی دهاک و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب فریدون و بازگشت اژی دهاک
کتاب فریدون و بازگشت اژی دهاک نوشتهی بشارت رضایی شکوه، افسانهی یکی از پادشاهان ایران به نام ضحاک یا اژی دهاک ماردوش را به تصویر میکشد که در کوه دماوند زندانی شده است و هفت جادوگر سرشناس و برجسته ایران میخواهند او را از بند اسارت رها کنند.
دربارهی کتاب فریدون و بازگشت اژی دهاک:
ماجرا از آنجا شروع میشود که ضحاک یا اژی دهاک پادشاه افسانهای ایران سالها در کوه دماوند در بند اسارت است. روزی هفت جادوگر برجسته ایران برای آزادسازی او راهی دماوند میشوند تا به کمک وی سرزمین باستانی خود یعنی مازندران را تصرف کنند.
دقیقا در همین زمان فریدون و شش دوست جوانش برای یک گردش دسته جمعی رهسپار دامنههای کوه دماوند میشوند. دست سرنوشت این دو گروه را در برابر هم قرار میدهد. اژی دهاک آزاد میشود ولی هفت جوان که حالا اسیر جادوگران شدهاند از چنگ آنها گریخته و با کمک دوستان جدیدشان در مسیر برگشت به خانه قرار میگیرند. اما حوادثی که در مسیر بازگشت به خانه رخ میدهد، دوباره سرنوشت این دو گروه را به هم گره میزند. فریدون به کمک دوستانش در برابر اژی دهاک و جادوگران بیرحمش که مازندران را به آشوب کشیدهاند، ایستادگی میکند و برای دومین مرتبه در تاریخ ایران، اژی دهاک با مقاومت جوانان دلیری روبهرو میشود که بزرگترین تهدید برای فرمانروایی تاریک او هستند.
کتاب فریدون و بازگشت اژی دهاک برای چه کسانی مناسب است؟
اگر به داستانهای کهن فارسی علاقه دارید، مطالعهی این کتاب برای شما لذتبخش خواهد بود.
در بخشی از کتاب فریدون و بازگشت اژی دهاک میخوانیم:
- نیمکتهای پارک با اولین برف سال در روزهای آخر پاییز، سفید پوش شده بودند و زیر نور کم جان چراغها مثل روز میدرخشیدند. پارک امید، پارکی کوچک بود که اطرافش را خانههای قد و نیم قد تهران احاطه کرده بودند. چند نیمکت داشت که روزهای گرم تابستان با پیرمردهای بازنشسته اشغال میشد اما در این فصل از سال، فقط یک پیرمرد به نام سلم در نیمه شبهای سرد پاییز و زمستان در شمایل یک گدای ژنده پوش بر روی آنها مینشست و تا پاسی از شب به تماشای ستارگان میپرداخت. آسمان شب تهران به خاطر آلودگی نوری برای رصد ستارگان مناسب نیست، ولی سلم یک انسان معمولی نبود. سلم، در شمایل یک گدا، ردای آبی آسمانیاش را زیر لباس کهنه پارهای پنهان کرده بود. همچنین موهای سپید بلندش را جمع کرده و در پشت یک پالتوی قدیمی از نگاههای عابرین معدودی که در آن وقت شب، از آن جا میگذشتند، پنهان کرده بود.
- آن شب، سلم مانند شبهای قبل به ستارهها خیره شده بود و گاهی که سرما، پاهایش را آزار میداد، بلند میشد و چند دقیقه قدم میزد و دوباره روی نیمکت دیگری مینشست. درست لحظهای که برای سومین مرتبه در آن شب، نیمکتش را جابجا میکرد، با لحنی آرام و محکم پرسید:
- «هنوز برای یاد گرفتن، حرص عجیبی داری دوست من»
- و همزمان چهرهاش را به سمت درختی برگرداند که گدایی به آن تکیه داده بود. گدایی که به یقین، چند لحظهی پیش آن جا نبود. گدای جوان چند قدم به جلو برداشت و تعظیم کوتاهی به پیرمرد کرد و گفت:
- «سلم! من به علوم ستارگان علاقه زیادی ندارم. شما دارید بیش از حد؛ روی آن انرژی میگذارید.»
- سلم لبخندی زد و به جوان گفت:
- «اریکشاد عزیز! اگر علاقه نداشتی، نیم ساعت در خفا من را زیر نظر نداشتی.»
- اریکشاد، گدای جوان جلوتر آمد و چهرهاش زیر نور کم جان چراغهای پارک نمایان شد. مردی جوان و زیبا با صورتی کشیده، ابروانی مشکی، موهای مشکی بسیار بلند که به زیبایی از پیشانی او به سمت عقب شانه شده و بر روی شانه هایش ریخته و مابقی که تا کمر او میرسید، زیبایی او را دو چندان کرده بود. صورتش را اصلاح کرده و تنها تلاشش برای اختفا، پوشیدن بارانی کهنه و مشکی بود که بیشتر او را شبیه بازیگران تئاتر کرده بود تا گدایی ژنده پوش. اریکشاد بر روی نیمکت روبروی سلم نشست و در حالی که به چشمان پیرمرد خیره شده بود جواب داد:
- «جناب سلم! فکر میکنم بهتره که زودتر برم سر اصل مطلب. وقتشه!»
- سلم با همان لبخند آرامش بخش همیشگیاش جواب داد:
- «بازگشت اون نمیتونه به ما کمکی بکنه. ما قرنهاست که فراموش شدیم. من خودم، خودمو فراموش کردم پسرم. فکر آزاد کردن اون، راه نجات ما نیست.»
- اریکشاد که بر خلاف سلم در شمایل یک گدا، احساس راحتی نمیکرد، از جایش بلند شد و با ناراحتی رو به روی سلم قدم زد و در حالیکه شوق و اشتیاق خاصی در لحن صدایش مشخص بود، جواب داد:
- «اون این شانس را به ما میده که ما هم جامعه خودمون را تشکیل بدیم. اون این قدرت را داره که همه ما را دور هم جمع کنه و شکوه این قشر از جامعه را یک بار دیگه بهشون برگردونه.»
فهرست مطالب کتاب
فصل اول: «یکی بود، یکی نبود»
فصل دوم: «درجستجوی شروعی دوباره»
فصل سوم: «روز آرزوها»
فصل چهارم: «شمشیر، چکرام، کاتیار»
فصل پنجم: «هفت دوست»
فصل ششم: «هفت اسطوره»
فصل هفتم: «نامه پنهان»
فصل هشتم: «عتیقه فروشی تخت جمشید»
فصل نهم: «شبی در نانول»
فصل دهم: «غیبت هارپاگ»
فصل یازدهم: «در دامنههای کوه دماوند»
فصل دوازدهم: «آتش و خون در کوهپایه دماوند»
فصل سیزدهم: «ارتش جنهای مسلمان جنوب»
فصل چهاردهم: «بازگشت افسانهی شوم»
فصل پانزدهم: «آبشار یخ زده دماوند»
فصل شانزدهم: «فریدون و غار محافظ»
فصل هفدهم: «برج پنج شمشیر»
فصل هجدهم: «هارپاگ و پیمان هشت پادشاه»
فصل نوزدهم: «سایهای تاریک بر فراز آسمان ایران»
فصل بیستم: «معشوق در اسارت»
فصل بیست و یکم: «پادشاه مترسک»
فصل بیست و دوم: «ساندویچ آزادی»
فصل بیست و سوم: «چشمشیطان»
فصل بیست و چهارم: «شام وحشت»
فصل بیست و پنجم: «در راه دریای کاسپین»
فصل بیست و ششم: «کشتی نجات»
فصل بیست و هفتم: «آب و آتش»
فصل بیست و هشتم: «جدایی یاران»
فصل بیست و نهم: «روزنهی امید»
فصل سیام: «سقوط دوباره»
فصل سی و یکم: «خداحافظی»
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب فریدون و بازگشت اژی دهاک |
نویسنده | بشارت رضایی شکوه |
ناشر چاپی | انتشارات آذرفر |
سال انتشار | ۱۴۰۰ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 330 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-622-7533-60-6 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان کهن فارسی |