معرفی و دانلود کتاب صوتی ماتی خان

معرفی کتاب صوتی ماتی خان

کتاب صوتی ماتی خان نوشته‌ی عبدالرحمن اونق، داستانی تاریخی است که به ماجرای استقرار اجباری قبیله‌های ترکمن در نزدیکی رود اترک می‌پردازد. این رمان، حکایتی واقعی از مردمان نجیب و آزاده‌ای است که با دخالت‌های مأموران حکومت پهلوی از اصل خود دور می‌شوند و همین موضوع آن‌ها را به وحشت می‌اندازد.

درباره‌ی کتاب صوتی ماتی خان:

رضا شاه در طول سلطنت خود اقدامات بسیاری در خصوص اقوام مختلف ایران صورت داد که سرکوب و استقرار قبایل ترکمن یکی از بی‌رحمانه‌ترین آن‌ها بود. او برای موفقیت در طرحی که داشت سنگدل‌ترین نیروهای خود را مأمور می‌کرد، کار به جایی رسید که مردم ترکمن حتی برای رفت و آمد نیز باید از مأموران رضا شاه اجازه می‌گرفتند.

تا به امروز داستان‌های اندکی درباره‌ی این اتفاق تاریخی و مهم نوشته شده است و به همین روی می‌توان رمان ماتی خان را یک اثر استثنایی در ادبیات داستانی ایران دانست. عبدالرحمن اونق این موضوع را محور اصلی کتاب خود قرار داده است و شما را با خود به سال‌های نخست حکومت رضا خان پهلوی می‌برد.

کتاب صوتی ماتی خان زمانی شروع می‌شود که به ریش سفیدان ترکمن خبر می‌دهند حکومت قصد دارد در تمامی قبیله‌های مرزنشین مرزبانی بسازد. ماتی خان به عنوان یکی از بزرگان قبایل این موضوع را به مردم خود می‌گوید. ترکمن‌ها تا آن روز چیزهای جالبی از مأموران حکومتی نشنیده بودند برای همین دچار وحشت می‌شوند و... .

عبدالرحمن اونق را بیشتر بشناسیم:

این نویسنده که در سال 1339 در ترکمن صحرا به دنیا آمده است، سابقه‌ی تدریس در آموزش و پرورش را هم دارد. از میان آثار او می‌توان به مواردی مانند قصه‌های ترکمن، راز خایر خوجه،سماجت، آوای صحرا، حماسه گوراوغلی و... اشاره کرد. در این میان لازم به یادآوری است که رمان «آوای صحرا» و «راز خایر خوجه» توانستند جایزه‌‌ی جشنواره‌ی معلم کشور را به دست آوردند و اقتباسی تلویزیونی نیز از روی کتاب «سورتیک» صورت گرفته است.

در بخشی از کتاب صوتی ماتی خان می‌شنویم:

استوار نصیری بی‌تابانه جلوی ساختمان مرزبانی قدم می‌زد. هر از گاهی می‌ایستاد و نگاهی به اوبه می‌انداخت و باز به قدم زدن ادامه می‌داد. گروهبان قدیری که با نگرانی از درون اتاق او را نگاه می‌کرد بلند شد و بیرون آمد. احترام نظامی گذاشت و گفت: «قربان مسئله‌ای پیش اومده؟ نگران به نظر می‌رسید.»

استوار ایستاد و نگاه تندی به گروهبان قدیری انداخت و گفت: «آزاد گروهبان.»

گروهبان قدیری دستش را پایین آورد و منتظر جواب استوار نصیری ماند. استوار کلاهش را از سر برداشت، دستمال سفید و آبی‌اش را جیبش درآورد، عرق سر و گردنش را پاک کرد و روی تخت چوبی نشست.

فهرست مطالب کتاب صوتی