معرفی و دانلود کتاب سفر زندگی: داستانی الهام بخش برای پیدا کردن پنج بزرگ زندگی

معرفی کتاب سفر زندگی: داستانی الهام بخش برای پیدا کردن پنج بزرگ زندگی

جان پی. استرلکی در کتاب سفر زندگی: داستانی الهام بخش برای پیدا کردن پنج بزرگ زندگی، حکایتی اثرگذار از خودشناسی و یافتن ناشناخته‌های زندگی را به تصویر می‌کشد. داستانی پر از عشق و بی‌قراری، هیجان‌انگیز و رمزآلود که شما را به شدت مجذوب می‌کند.

درباره کتاب سفر زندگی:

پسر جوانی به نام جک به دنبال پیدا کردن مسیر خوشبختی و زندگی‌اش است. او به دلایلی نامعلوم کشور آفریقا را بسیار دوست دارد تا جایی که به آن مهاجرت و حقایق و اسرار زیادی را کشف می‌کند که زندگی‌اش را دگرگون می‌سازد. آشنایی جک با پیرزنی به نام ماماگمبه تغییراتی در او ایجاد می‌کند و راهنمای وی در یافتن مسیر خودسازی می‌شود و درس‌های بسیاری به او می‌دهد.

کتاب سفر زندگی (Life Safari) از یک طرف شما را با داستان‌های اعجاب‌انگیزش به خود جذب می‌کند و از طرف دیگر با پیام‌های آموزنده‌اش شما را به تفکر وامی‌دارد. یکی از نقاط قوت کتاب پیش رو این است که خودتان را از داستان جدا نمی‌بینید و خیال می‌کنید خود بخشی از این روایت هستید. نویسنده در داستان‌پردازی بسیار خلاق و هوشمند عمل کرده است، به طوری که شما با مقداری تخیل می‌توانید خود را به جای شخصیت اصلی‌ داستان قرار ‌دهید و حوادثی که برای او روی می‌دهد را در وجودتان حس ‌کنید.

با جان پی. استرلکی بیشتر آشنا شویم:

جان پی. استرلکی (John P. Strelecky)، نویسندۀ کتاب‌های تأثیرگذار و پرفروش مانند سفر زندگی و کافه‌ای به نام چرا است. او با نوشته‌ها، سخنرانی‌ها و برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی خود مسیر زندگی میلیون‌ها انسان در جهان را تحت تأثیر قرار داده و منجر به تحول درونی در آن‌ها شده است. کتاب‌های او به 33 زبان دنیا ترجمه شده و تا به حال در بیش از 30 کشور جهان به فروش رسیده‌اند.

استرلکی علاوه بر نویسندگی و سخنرانی عاشق سفر است. او و همسرش با یک کوله‌پشتی در سفری نه ماهه به دور دنیا مسافتی نزدیک به یکصد و ده هزار کیلومتر را طی کردند. آثار او در عین زیبایی و جذابیت، بسیار پرمعنا و تأثیرگذار هستند. او مفاهیم عمیق معنوی را در قالب استعاره بیان می‌کند.

کتاب سفر زندگی برای چه کسانی مناسب است؟

اگر دوست دارید در قالب یک داستان جذاب، به مطالب انگیزشی و موفقیت گوش دهید، این کتاب برای شماست.

در بخشی از کتاب سفر زندگی می‌خوانیم:

یک ساعت بعد، من تقریباً نصف راه را به سوی بالای فلات طی کرده بودم. همان طور که راه می‌رفتم، می‌توانستم گله‌های گورخر و بز کوهی را که در چمن‌های پایین چرا می‌کردند ببینم. به نظر نمی‌رسید واقعی باشد. من در آفریقا بودم.

من در طول پیاده‌روی‌ام، از کنار انسان دیگری عبور نکردم. هتلِ "فرار" در حاشیۀ شهر بود در حالی که همۀ شلوغی‌ها در منطقۀ بین شهر تا لنگرگاه وجود داشت. خارج از آن منطقه، طبیعتی بکر و دست نخورده و زیبا و وسیع وجود داشت.

وقتی که به بالا رسیدم، یک سایه کوچک در زیر درختی پیدا کردم تا آن جا بنشینم. قبل از اینکه مهاجرت کنم، یک دفترچۀ قهوه‌ای چرمی خریده بودم. نمی‌دانستم که باید چه توقعی از سفرهایم داشته باشم اما به نظر می‌رسید که این دفترچه، چیز باارزشی است که همراهم بیاورم.

به لطف ترکیب بادهای ملایم، محیط ساکت و خستگی بعد از سفرم، همان جا به خواب رفتم. وقتی که بیدار شدم، از دیدن پیرزنی که چند فوت دورتر از من نشسته بود تعجب کردم. وقتی که فهمید من بیدار شده‌ام، برگشت و به من لبخند زد.