معرفی و دانلود کتاب سایه روشنهای زندگی
برای دانلود قانونی کتاب سایه روشنهای زندگی و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب سایه روشنهای زندگی
کتاب سایه روشنهای زندگی به قلم محمود خدادادی، داستان زندگی نوجوانی را به تصویر میکشد که در سیزده سالگی پدرش فوت میکند و علیرغم علاقهاش به تحصیل، مجبور میشود ترک تحصیل کند و نانآور خانه شود.
این پسر در روستائی اطراف شهر سبزوار همراه با مادر و دو خواهر کوچکتر از خودش زندگی میکند. تا کلاس ششم ابتدائی درس خوانده و از آن زمان به بعد مجبور به کار کردن میشود. او توسط کدخدای روستا در شهر سبزوار به کار دوچرخهسازی مشغول میشود.
صاحب دوچرخهسازی که از دوستان کدخداست چون فرزندی ندارند این نوجوان را به فرزندخواندگی قبول میکنند. بعد از گذشت هفت سال صاحب دوچرخهسازی به همراه همسرش در اثر سانحهای از دنیا میروند. اما او پیش از مرگ، تمامی مال و اموال خویش را در دفترخانه به نام این جوان میکند.
اما مدتی بعد، اقوام صاحب دوچرخهسازی سبب آزار و اذیت این پسر و خانوادهاش میشوند به همین دلیل آنها تصمیم میگیرند با فروش این اموالِ به ارث رسیده و همچنین فروش خانه پدری در روستا راهی تهران شوند. این پسر جوان به طور جدّ قصد دارد راحتی مادر و دو خواهرش را در زندگی جدیدی که آغاز نمودهاند فراهم کند.
رخدادهای این کتاب در دو مقطع زمانی قبل و بعد از انقلاب اسلامی اتفاق افتاده. داستان این کتاب واقعی نیست بلکه برگرفته از فکر خود نویسنده است بدون برداشت حتی یک کلمه از هر مرجعی یا شنیدن از بیان کسی.
در بخشی از کتاب سایه روشنهای زندگی میخوانیم:
برای مدتی مایحتاج خانواده را از شهر تهیه کردم در اختیارشون گذاشتم در لحظات آخر که قرار شد به طرف تهران حرکت کنم مادرم گفت تو تنها نباید بری منم همراه تو میام دلم طاقت نداره نگران تو هستم که توی آن شهر بزرگ و شلوغ مشکلی برات پیش نیاد جایی که یکبار هم نرفتی هیچ، توی خواب هم نه من نه تو ندیدیم به جائی و کسی هم دسترسی نداری که من از تو خبری داشته باشم.
گفتم مادرجون اولاً این همه مردم که در حال رفت و آمد از این شهر به آن شهر هستن باید به وضعیت آن جا آشنا باشن، از آن گذشته آنها که از کشوری به کشور دیگر سفر میکنن زبان همدیگر را بلد نیستن پس آنها چه باید بکنن. بعدش شما این دو تا دختر را میخواهی چیکار کنی، مادر گفت همه این حرفها را که زدی سر جای خودش من باید همراهت باشم بهت گفتم که دلم طاقت نمیاره، از بابت این دو تا دخترم میرم با خاله صحبت میکنم ازش خواهش میکنم چند روزی پیش خودش نگه داره، میدونم مثل خودم از آنها مواظبت میکنه.
مادر رفت با خاله راجع به رفتن ما به تهران صحبت کرد از او خواست چند روزی بچهها پیش او باشن خاله هم قبول کرد، از این بابت خیالم راحت شد چه برای بچهها چه برای خودم که تنها نیستم چون بهترین یار و یاورم در دنیا بعد از خدای بزرگ همراهم هست.
مادر گفت وقتی از بابت جا و مکان تو خاطرم جمع شه خودم تنها برمیگردم تو آن جا بمان دنبال کارهات باش اگر زودتر نتیجه گرفتی با هم برمیگردیم تا بعد بهبینیم چیکار باید بکنیم.
زمانی که تو شهر پیش حاج عباس خدابیامرز کار میکردم با عدهای از همسایهها که به تهران رفت و آمد داشتن راجع به موقعیت تهران تعریفهایی میکردن چیزهایی شنیده بودم ولی به قول معروف که میگن شنیدن کی بود مانند دیدن.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب سایه روشنهای زندگی |
نویسنده | محمود خدادادی |
ناشر چاپی | انتشارات آفتاب گیتی |
سال انتشار | ۱۳۹۸ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 344 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-622-245-021-2 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان اجتماعی ایرانی |