معرفی و دانلود کتاب ستاره‌ی سینما

معرفی کتاب ستاره‌ی سینما

وقتی عاشق می‌شوی، زندگی تمامش انتظار است. ساجده سوزنچی کاشانی در کتاب ستاره‌ی سینما رمانی پر از اشتیاق، انتظار و رویاهای دست‌نیافتنی نوشته است. شخصیت اصلی، در مواجهه با عشق یک‌طرفه، بین حقیقت و خیالاتش گم می‌شود و تمام روزها و شب‌هایش را به امید لحظه‌ای از توجه می‌گذراند.

درباره‌ی کتاب ستاره‌ی سینما

وقتی زندگی سخت می‌شود و رویاها به نظر دست‌نیافتنی می‌رسند، شاید تنها چیزی که بتواند ما را جلو ببرد، امید و عشق است. کتاب ستاره‌ی سینما نوشته‌ی ساجده سوزنچی کاشانی؛ داستان دختری است که در میان فقر و سختی‌ها به دنبال آرزوهایش می‌دود. شخصیت اصلی کتاب با وجود تمام مشکلات و تمسخر اطرافیان، به عشق و رویاهایش پناه می‌برد، و این پناهگاه او را پیش می‌برد، حتی زمانی که خودش هم شک دارد آیا می‌تواند به آنچه می‌خواهد برسد یا نه.

در بخشی از کتاب، او به دنبال بازیگری به نام لهراسب شکیبا است؛ مردی که هیچ‌وقت متوجه حضور او نشده و نمی‌داند که این دختر چطور با عشق و اشتیاق، حتی از دور هم او را می‌پرستد. تضاد میان این عشق یک‌طرفه و وضعیت اجتماعی و اقتصادی دختر، زمینه‌ی احساسی داستان را بسیار قوی می‌کند. توصیف‌های دقیق و جذاب از احساسات شخصیت‌ها، خواننده را همراه با قهرمان داستان در این مسیر پر از فراز و نشیب قرار می‌دهد.

نثر ساجده سوزنچی با عمقی از احساسات و دقت در توصیف وضعیت‌های زندگی، خواننده را به عمق داستان می‌کشاند. صحنه‌ای که دخترک با اشتیاق به دنبال یک کلاس بازیگری می‌گردد، تنها برای اینکه از تجربیات دیگران بهره‌مند شود، نشان‌دهنده‌ی عمق آرزوهای او و مبارزه‌ای است که برای رسیدن به آن‌ها انجام می‌دهد. کتاب ستاره‌ی سینما به خواننده یادآوری می‌کند که حتی در سخت‌ترین لحظات هم می‌توان به رویاها چنگ زد و برای آن‌ها جنگید. این کتاب نه تنها داستان عشق و آرزوهای یک دختر است، بلکه داستانی درباره‌ی بقا، ایمان و قدرت انسان در مواجهه با چالش‌هاست. انتشارات طلایه با انتشار این کتاب، فرصتی برای خوانندگان فراهم کرده تا سفری به دنیای پر از امید و البته دردناک شخصیت‌های کتاب داشته باشند. مطمئن باشید که این کتاب، با داستانی پر از شگفتی‌ها و احساسات، می‌تواند شما را تا آخرین صفحه‌اش همراه خود کند.

کتاب ستاره‌ی سینما برای چه کسانی مناسب است؟

کتاب ستاره‌ی سینما برای علاقه‌مندان به داستان‌های احساسی و اجتماعی که با چالش‌های زندگی و رؤیاهای دست‌نیافتنی سروکار دارند، مناسب است. این کتاب برای افرادی که به دنبال شخصیت‌پردازی عمیق و روایت‌هایی از عشق، فقر، و آرزوها هستند، جذاب خواهد بود.

در بخشی از کتاب ستاره‌ی سینما می‌خوانیم

مگر اصلاً در ذهن کسی می‌گنجد دختری از سوپراستارِ کشته مرده‌‌دار سرزمینش قهر کند؟! یا مگر می‌شود از دست کار‌هایش رنجید در‌حالی‌که کاری جز دلبری کردن بلد نیست؟ حال آن‌که آن دختر خار کن هم باشد،‌‌ بی‌خانواده و بیچاره هم باشد! قهر کردن یا رنجیدنش چقدر می‌تواند برای او که همه می‌خواهندش مهم باشد؟ قطعاً هیچ! چقدر باید نمک نشناس می‌بودم که با آن‌همه لطفی که در حقم کرده بود با حالت قهر از ویلایش بیرون بزنم! دلیل رفتنم نه تنها قهر نبود که از عشق بی‌حدم نسبت به او نشأت می‌گرفت. من تا خودِ دریا همچون دیوانه‌ای آواره بی‌توجه به نگاه مردم دویده و فریاد می‌زدم.

- اون تو رو دوست نداره. اون تو رو دوست نداره. بفهم که منظوری تو حرکات و رفتارش نسبت به تو نیست! باور کن که وصله‌ی هم نیستین. وایستا، بیشتر از این دل نبند دیوونه، دل نبند..!!

اشک‌های مظلومانه‌ام زیر بارانِ بی‌رحم آسمان گم شدند و طعم شوری‌شان را هم از من دریغ کردند! آن‌قدر دویدم تا از یاد ببرمش‌؛ اما با برداشتن هر گام عشقش بیشتر در قلب و روحم ریشه دواند؛ زانوان خسته‌ام بالاخره "تا" خوردند. رو به دریای با عظمت نشستم و به هق‌هق افتادم. دلم همان شب‌هایی را می‌خواست که روی موکت پاره‌ی زیرزمین خانه‌ام دراز کشیده و برای خودم خیال‌پردازی می‌کردم. آن روز‌ها هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم با دیدن و در کنارش بودن تا این حد بیچاره و ضعیف شوم! خدایا با وجود لهراسب در نزدیکم چطور می‌توانستم دست رد به قلبم زده و بگویم "حق ندارد برای او بکوبد؟" برای لحظه‌ای برخاستم و تا نیمه‌ی قدم فرو رفتم در دریای پر از موجی که کسی در اطرافش نبود.‌‌ می‌توانستم خودم را راحت کرده و حتی جنازه‌ام را هم با خود به دنیایی دیگر ببرم. تصویر لهراسب مدام در پشت پرده‌ی مشکی چشمان بسته‌ام دلبری می‌کرد و ندایی از درون می‌گفت چرا باید خودم را از دیدنش محروم کنم؟ حتی اگر او مرا نخواهد من که می‌توانم با فاصله‌ای میلی‌متری در چشمانش زل بزنم. حتی اگر او مرا نخواهد؛ عماد که عاشق آرزو هست! من می‌توانستم ماه‌ها در نقش آرزو حرف‌های دلِ سپیده را به عمادی که لهراسب بودنش زیبایش کرده بود بزنم و از به زبان آوردن حرف‌های عاشقانه‌ای که بینمان رد و بدل می‌شود، دیوانه شوم. آری همان حس‌های ناب بود که مرا وادار به عقب‌نشینی کرد!