معرفی و دانلود کتاب خیلی دیر

معرفی کتاب خیلی دیر

کتاب خیلی دیر، رمانی هیجان‌انگیز و تریلر به قلم نویسنده‌ی پرفروش نیویورک‌تایمز، کالین هوور است که ماجرایی از عشقی خطرناک و ویرانگر را روایت می‌کند. داستان این کتاب درباره‌ی اسلون است، دختری تنهاست که برای تأمین مخارج زندگی خود و برادرش، به یک قاچاقچی مواد مخدر خطرناک به نام آسا پناه می‌برد. با ورود کارتر، مأمور مخفی جوان، اوضاع پیچیده و همچنین احساسی می‌شود. گفتنی‌ست این تریلر روانشناسانه در نشریه‌ی نیویورک تایمز پرفروش بوده است.

درباره‌ی کتاب خیلی دیر

همان‌طورکه رمان‌های عاشقانه طرفداران پروپاقرص زیادی دارند، رمان‌های معمایی و تریلر نیز، افراد زیادی را به خود جذب می‌کنند. کسانی که طرفدار رمان عاشقانه‌اند، به نظرشان احساسات اهمیت فراوانی دارد. آن‌ها جذب توصیفات زیبایی می‌شوند که از عشق و روابط در کتاب‌ها وجود دارد و پربار بودن یک داستان را با اینکه چقدر توانسته احساساتشان را برانگیزد پیوند می‌زنند. از طرفی، کسانی که رمان‌های رازآلود و معمایی را دوست دارند، به دنبال هیجان، سرگرمی و رمز و رازند و دوست دارند با خواندن یک کتاب، کاملا جذب اتفاقات، پیچش‌های داستانی و ماجراهای هیجانی آن شوند. اینجا کتابی به شدت خواندنی داریم که این دو ژانر را باهم تلفیق کرده است؛ کتاب خیلی دیر (Too Late)، نوشته‌ی کالین هوور (Colleen Hoover) یکی از عاشقانه‌های تاریک و رازآلود نویسنده است.

عشق خطرناک و رازهای مرگبار در تریلر خیلی دیر

ماجرای رمان عاشقانه‌ی خیلی دیر، از آنجا شروع می‌شود که اسلون، دختری تنها و بی‌پناه که باید از برادرش هم حمایت کند، برای ادامه‌ی زندگی به آسا، پناه می‌برد؛ مردی که در ابتدا به نظر می‌رسد فردی اجتماعی و مهربان است اما در واقع، قاچاقچی مواد مخدر خطرناکی است. تا جایی این رابطه‌ی اجباری ادامه می‌یابد که پای کارتر به میان می‌آید. دانشجوی جوان و خوش‌اخلاقی که خیلی زود ارتباطی عاشقانه با اسلون پیدا می‌کند. اما کارتر، در ظاهر دانشجوست؛ در واقع یک مأمور مخفی است که به دنبال کشف رازهای باندهای تبهکاری فرستاده شده. مثلث عشقی بین آسا، اسلون و کارتر از سویی و تضاد و تقابلی که بین موقعیت آسا و کارتر وجود دارد، اسلون را بارها و بارها تا مرز مرگ و نیستی به پیش می‌برد و او را در جهنمی واقعی رها می‌کند.

ارتباطات احساسی پیچیده و پرفراز و نشیب، به همراه چرخش‌های داستانی شوکه‌کننده و ماجراهای پلیسی مهیج، در کتاب خیلی دیر، مرزهای داستان‌گویی در ژانرهای عاشقانه و پلیسی را جابه‌جا می‌کند و باعث می‌شود مخاطبان نتوانند حتی یک لحظه کتاب را زمین بگذارند. جالب است بدانید که کالین هوور، رمان خارجی خیلی دیر را در ابتدا به صورت رایگان در یکی از سایت‌های داستان‌نویسی منتشر می‌کرده است. او هر فصل رمان را که می‌نوشته، با مخاطبان به اشتراک می‌گذاشته و اشتیاق و پیگیری مخاطبان او را به نوشتن باقی فصول علاقه‌مند می‌کند. نویسنده پس از اتمام نگارش کتاب، با توجه به استقبالی که از رمان می‌شود، آن را به صورت چاپی نیز منتشر می‌کند.

رمان تریلر روانشناختی خیلی دیر را آرش عسگری به خوبی ترجمه کرده و انتشارات نارنگی آن را به چاپ رسانده است.

جوایز و افتخارات کتاب خیلی دیر

• پرفروش‌ترین کتاب نیویورک‌تایمز
• پرفروش‌ترین کتاب یو اس ای تودی
• یکی از بهترین کتاب‌های بوک‌تاک

نکوداشت‌های کتاب‌ خیلی دیر

• رمان‌های عاشقانه و داستان‌های جدید کالین هوور خوانندگان را با ماجراهای احساسی، پلات‌های ویژه و نقاط عطف گیج‌کننده، مجذوب خود نگه می‌دارد. (بیزنس اینسایدر)
• کالین هوور همیشه داستان‌هایش را بسیار زیبا تعریف می‌کند. بهترین هدیه برای تعطیلات. (مجله‌ی هوستونیا)
• پر از تعلیق، با صحنه‌های عاشقانه‌ی پرحرارت و فضایی دلهره‌آور. (مجله‌ی پلیموت)
• کالین هوور در رمان خیلی دیر ژانر عاشقانه و وحشت را با هم ترکیب می‌کند. (نیویورک پست)

کتاب خیلی دیر برای شما مناسب است اگر

• علاقه‌مند به رمان‌های خارجی در ژانرهای عاشقانه و روانشناسی هستید.
• رمان‌های تریلر و پرتعلیق شما را سر ذوق می‌آورند.

در بخشی از کتاب خیلی دیر می‌خوانیم

چشمانم را می‌بندم و تا زمان تاریک‌شدن آسمان و احاطه‌شدن نور باقی‌مانده توسط ستارگان، آنجا نشستم.

ناگهان، صدای نزدیک‌شدن اتومبیلی به گوشم می‌رسد. سرم را بالا می‌گیرم و به جاده نگاه می‌کنم؛ اما آن‌ اتومبیل در جهت دیگری در حرکت است. فکرکردن به اینکه در این شرایط، توسط آسا و دالتون دیده بشوم، ذهنم را مشغول کرده ‌است.

من نباید برای آرامش‌دادن به اسلون اینجا باشم؛ چون ممکن است دردسرهای بیشتری برایش ایجاد کند. حق با اوست، من هرچقدر هم که بخواهم، نمی‌توانم نجاتش دهم. هر دویمان اینجا گرفتار شده‌ایم. نمی‌توانم چیزی را خراب کنم که از ما بسیار بزرگ‌تر و قوی‌تر است. نمی‌توانم چیزی را که برایش اینجا هستم، به‌خاطر فراری‌دادن او، تباه کنم. این کاری ‌است که اسلون خودش باید هرگاه توان مالی‌اش را پیدا کرد، انجام دهد.

در حقیقت، هر لحظه‌ای که کنارش هستم، هر بار که سرِ کلاس، کنارش می‌نشینم، هرچه در این موقعیت‌ سرگردانی، بیشتر همراهش باشم، او را به لبۀ پرتگاه، نزدیک و نزدیک‌تر کرده‌ام. اگر راهی برای فاصله‌گرفتن از او پیدا نکنم، مجبور می‌شوم سقوطش را تماشا کنم.

با خودم می‌گویم: «لوک، بهش فکر نکن.»

سپس، بلند می‌شوم. او نیز به عقب می‌رود. آشفتگی در چشمانش موج می‌زند.

زمزمه می‌کنم: «بیا بریم.»

اسلون، چهارزانو روی نیمکت می‌نشیند. سپس، درحالی‌که زانوهایش را جمع کرده، در میان دستانش گریه‌ می‌کند. دورشدن از او، همۀ توان باقی‌مانده در بدنم را می‌گیرد.