معرفی و دانلود کتاب الفبایم را جدی بگیر

معرفی کتاب الفبایم را جدی بگیر

کتاب الفبایم را جدی بگیر برای آن دسته از علاقه‌مندان ادبیات نوشته شده که خواندن داستان کوتاه را بیش از هرچیزی دوست دارند. پریناز موسوی نویسنده‌ی این اثر، هفت داستان کوتاه را که از جهان ذهنی او برخاسته‌اند، به دوست‌داران داستان فارسی تقدیم می‌کند. داستان‌های این مجموعه‌ی خواندنی را می‌توان در دسته‌ی ادبیات رئالیسم جادویی و حتی فراداستان طبقه‌بندی کرد.

درباره‌ی کتاب الفبایم را جدی بگیر

جهان داستان، همواره دوست‌داران زیادی را به خود جلب می‌کند؛ اما گاهی این عشق و علاقه آن‌قدر در زندگی افراد ریشه می‌کند که به تار و پود وجودشان گره می‌خورد و سرنوشت آن‌ها را از این‌رو‌ به آن‌رو می‌کند. درست مانند آن‌چه که برای شخصیت‌های داستانی کتاب الفبایم را جدی بگیر، رخ می‌دهد. پریناز موسوی، نویسنده‌ی خوب داستان‌های فارسی، خوانندگان خود را به دل جهانی داستانی و آمیخته به جادو می‌کشاند.

کتاب الفبایم را جدی بگیر هفت داستان اصلی دارد. «خاله خمیره»، «خانه‌ات بوی سوسیس می‌دهد»، «اشک‌هایت را در آسمان بریز»، «کفش‌هایش کتانی است»، «همه کوتوله‌های من» و «هیچ‌کس حال آهو را نمی‌فهمد» داستان‌هایی با قهرمانانی متفاوت و روایت‌های مستقل هستند که نخی نامرئی آن‌ها را به هم متصل نگه داشته. آن نخ نامرئی و آن نقطه‌ی اتصالی که از آن حرف می‌زنیم، چیزی نیست جز خود «داستان» و به بیان دیگر جهان کتاب.

شخصیت‌های کتاب الفبایم را جدی بگیر هرکدام به‌نوعی به دنیای کتاب، کلمات و قصه‌ها ارتباط پیدا می‌کنند و این آمیختگی گاه تا جایی پیش می‌رود که حوادثی جنون‌آمیز و پیش‌بینی‌ناپذیر برای آن‌ها رقم می‌زند. شخصیت اصلی داستان «خاله خمیره» به‌طور دیوانه‌وار عاشق یک داستان است؛ طوری که اگر هرروز آن داستان را نشنود خواب به چشمش نمی‌آید و امیر، قهرمان داستان «الفبایم را جدی بگیر» در یک چاپ‌خانه کار می‌کند و هرروز با هزاران واژه سر و کار دارد.

کتاب الفبایم را جدی بگیر از آن دست روایت‌های داستانی‌ست که می‌تواند مخاطب را ترغیب کند و او را تا رسیدن به پایان ماجرا با خود همراه کند. حوادث داستان‌های این مجموعه به همان‌اندازه که به واقعیت و ادبیات رئالیستی گره خورده با حوادث هیجان‌انگیز و غیرمنتظره نیز همراه است و این همان نکته‌ای‌ست که می‌تواند کتاب الفبایم را جدی بگیر را به عضو تازه‌ی قفسه‌ی کتاب‌های شما تبدیل کند. گفتنی‌ست که این اثر جذاب با تلاش انتشارات هیلا به چاپ رسیده و در اختیار خوانندگان قرار گرفته.

کتاب الفبایم را جدی بگیر برای چه کسانی مناسب است؟

علاقه‌مندان به داستان‌های فارسی و به‌ویژه مجموعه داستان‌های کوتاه از خواندن این اثر لذت خواهند برد.

در بخشی از کتاب الفبایم را جدی بگیر می‌خوانیم

صداى تق‌تق پاشنه‌هاى بلند کفشى از پشت سر مى‌آمد. قدم آهسته کرد، زنى از کنارش رد شد. کفش‌هاى زن جیر براق بود، مشکى. لابد زنى میانسال بود که دوست داشت جوان‌تر از سنش نشان دهد. چه تجزیه و تحلیل کفشى مناسبى! کم‌کم داشت پیشرفت مى‌کرد. از کى این عادت افتاده بود به جانش؟ از وقتى تماشاى کفش‌هاى فاطمه را از دست داده بود یا، از همان اول، از همان وقتى که براى اولین بار چشمش به کفش‌هاى فاطمه افتاد؟

کفش‌هاى فاطمه را هیچ‌وقت پاى هیچ زنى ندید. کفش کتانى سفیدرنگش همیشه زیر چادر برق مى‌زد. اما کفش‌هایش انگار آب شده بود، نه دیگر در کفش‌خانه مسجد توى آن قفسه بالایى جفت‌شده نگاهشان مى‌کردند و نه دم در ورودى بسیج خواهران اثرى ازشان بود. کفش‌هاى فاطمه براى همیشه از مسجد رفته بودند. همه‌چیز از همین کفش‌ها شروع شد. آخرین جمعه ماه مبارک وقتى لیوان شیرکاکائو را دست فاطمه داد، لیوان توى دست‌هایش شکست و کفش‌ها را قهوه‌اى کرد. جعبه دستمال‌کاغذى خالى شده بود. یکهو به ذهنش رسید تکه‌اى از پرچم آمریکا را پاره کند و بدهد دستش. فاطمه روى سکوى مغازه نشست و کفش را آرام‌آرام پاک کرد. خنده‌اش گرفته بود، معلوم بود؛ ولى آن‌قدر حجب و حیا داشت که به رویش نیاورد. از زیر چادر نگاهش کرده بود و گفته بود: «بَدَم پاک نمى‌کنه ها؟»

حرفى نزده بود. فقط سرش را پایین انداخته بود و خیره شد بود به کفش‌ها. فردا صبح، جاى وضو غسل کرد. روزها و شب‌هاى زیادى را غسل کرده بود. هنوز هم گاهى... سایه تابلوى کوچه را زیر پا له کرد. هنوز چهار یا پنج کوچه دیگر به صندوق مانده بود. قدم‌ها را آهسته برمى‌داشت. انگار راه از آن روزى که با دوانى آمده بود کوتاه‌تر شده بود. شاید هم آن روز آن‌قدر ذوق داشت که هر مسیرى به نظرش جاده‌اى طولانى مى‌آمد. چند بار ماشین را توى سربالایى ولیعصر خاموش کرد. دوانى خون خونش را مى‌خورد. با این حال بیچاره نمى‌خواست کِنفش کند. دست‌آخر گفته بود: «پسر، کلاج ماشینم رو داغون کردى، پیاده شو خودم مى‌شینم.»

فهرست مطالب کتاب

الفبایم را جدى بگیر
خاله‌خمیره
خانه‌ات بوى سوسیس مى‌دهد
اشک‌هایت را در آسمان بریز
کفش‌هایش کتانى است
همه کوتولکه‌هاى من
هیچ‌کس حال آهو را نمى‌فهمد