معرفی و دانلود خلاصه کتاب صوتی هزار و یک شب، قسمت پنجم: شمسالدین و نورالدین
برای دانلود قانونی خلاصه کتاب صوتی هزار و یک شب، قسمت پنجم: شمسالدین و نورالدین و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی خلاصه کتاب صوتی هزار و یک شب، قسمت پنجم: شمسالدین و نورالدین
کتاب صوتی هزار و یک شب، قسمت پنجم: شمسالدین و نورالدین (میکرو کتاب)، روایتگر تلاش دختر وزیر برای زنده ماندن است، شهرزاد شروع به گفتن داستانهایی پیوسته میکند که هر داستان درمانی برای روح زخم خورده پادشاه میشود.
در طول تاریخ داستانهای کتاب هزار و یک شب توسط افراد گوناگونی گردآوری شده است. داستانهای این کتاب صوتی بخشی از هویت جمعی ماست و به بیان حکایت و افسانههایی میپردازد که گذشتگان ما دربارهی اسطوره و جهانی که در آن زندگی میکردند، ساختهاند. اصل کتاب به زبان فارسی پهلوی بوده که بعد از ترجمه آن به عربی، متاسفانه نسخه اصلی از بین میرود. اما نکتهای که در پس این هزار و یک شب است، میتواند داستان امروز هر کدام از ما انسانها باشد.
عبداللطیف طسوجی، نویسنده، مترجم و از فاضلهای دوره فتحعلی شاه بود. او در سال 1259 به دستور شاهزاده بهمن میرزا ترجمه هزار و یک شب از عربی به فارسی را شروع میکند. علم ادبی او در زمان خودش به قدری بوده که لغتنامه برهان قاطع را اصلاح کرد. محمدعلی خان اصفهانی، متخلص به سروش، هم او را در این راه و در تبدیل اشعار عربی به فارسی همراهی کرد. سرانجام در سال 1261 برای اولین بار در چاپخانه سنگی تبریز هزار و یک شب چاپ میشود و تا به امروز هم از همان نسخه طسوجی استفاده میشود.
این کتاب صوتی در قالب میکروکتاب به شما عرضه شده تا با صرف هزینه و زمان کمتر از تمام بخشهای اصلی و مهم، به دور از حاشیه و اضافه گویی کتاب اصلی از محتوای آن بهرهمند شوید. میکروکتابها تحت قواعد و استانداردهای خلاصه نویسی برای شما چکیده شدهاند. شما با شنیدن آنها همان اطلاعات مفیدی را دریافت میکنید که کتاب اصلی در اختیارتان میگذارد.
در بخشی از میکرو کتاب صوتی هزار و یک شب، قسمت پنجم: شمسالدین و نورالدین میشنویم:
شب دوباره بازگشت و راز قصهی شهرزاد گشوده شد: ای پادشاه نیکو سیرت، مادربزرگ رو به خادم گفت: پسر مرا به دکان طباخان بردهای؟! خادم ترسید و سعی کرد ماجرا را پنهان کند: به داخل دکان نرفتیم از مقابلش گذشتیم. عجیب بلافاصله به سخن آمد که: به خدا سوگند که داخل دکان رفتیم و از آن غذا خوردیم و از غذای تو خیلی بهتر بود. مادربزرگ نزد شمسالدین رفت و ماجرا را برایش تعریف کرد. وزیر خادم را خواست و از او پرسید: عجیب را برای چه کاری به دکان طباخی بردی؟ خادم از ترس خشم وزیر گفت: حاشا که من چنین غلطی بکنم سرورم! عجیب دوباره گفت: به خدا سوگند دروغ میگوید؛ داخل دکان که رفتیم، هیچ، آنقدر حبالرمان خوردیم که از فرط سیری نمیتوانستیم بیرون بیاییم.
وزیر بیش از پیش عصبانی شد و دوباره سؤال کرد؛ باز هم خادم راست نگفت. سرانجام وزیر گفت: اگر راست میگویی بنشین و با ما غذا بخور. خادم نشست و سه لقمه خورد و دیگر نتوانست چیزی بخورد؛ لقمهی چهارم از دستش افتاد و بهتزده به وزیر گفت: سرورم من از دیروز سیرم! وزیر به یقین رسید که آنها نزد طباخ رفتهاند. دستور داد که خادم را تنبیه کنند؛ کنیزان بر سر خادم ریختند و او را کتک زدند و آزار دادند؛ بعد دوباره وزیر از او خواست که بایستد و راستش را بگوید؛ خادم گفت: ای خواجه ما به دکان طباخ رفتیم و حبالرمانی خوردیم که در تمام عمرم چنین غذایی نخورده بودم. مادر حسن برآشفت و خشمگین نیمدینار زر به خادم داد و گفت: ظرفی حبالرمان از آن طباخ بیاور تا خواجه بداند که کدامیک از این دو بهتر است. خادم نزد طباخ رفت و گفت: در خیمههای سرورم حبالرمان پختهاند و ما بر سر خوبی غذای تو شرط بستهایم. این نیمدینار را بگیر و حبالرمان بده و آن را خوب درست کن که به خاطر غذای تو ما را بسیار آزار دادهاند. حسن بدرالدین خندید و گفت: به خدا که این غذا را هیچکس جز من و مادرم نمیتواند به این خوبی درست کند. بعد ظرفی برداشت، در آن حبالرمان ریخت و گلاب و مُشک به آن افزود و به خادم داد و او به سوی خیمهها روان شد؛
به خیمهها که رسید، ظرف غذا را به دست مادر حسن داد؛ او از آن چشید، طعم آن را به جا آورد و طباخ را شناخت! در دم فریادی کشید و بیهوش بر زمین افتاد. وزیر مبهوت مانده بود. کنیزان بر مادر حسن گلاب پاشیدند تا حالش به جا بازگشت. وزیر دلیل فریاد و فغانش را پرسید؛ او گفت: اگر پسرم زنده باشد، هیچکس جز او نمیتواند اینچنین حبالرمان پخته باشد. تنها من و او هستیم که به این روش حبالرمان میپزیم. وزیر نزد خود امیدوار شد اما با این حال به مادر حسن اعتماد نکرد و با خود فکر کرد که شاید درد فراق فرزند او را از تشخیص درست باز بدارد و پای نااهلان به خانهمان گشوده شود! با خود گفت: حتماً ستالحسن او را به درستی تشخیص خواهد داد. به خادمانش امر که به طباخی بروند و آن را خراب کنند و بدون اینکه آزاری به طباخ برسانند، او را به بند بکشند و با خود بیاورند. وزیر، خود بر اسب نشست و نزد نایب دمشق رفت و نامهی پادشاه مصر را به دست او سپرد و نایب نامه را خواند؛ در آن نوشته بود در هر شهری که وزیر شمسالدین وارد شد و کسی که به او مدیون است را یافت، بیدرنگ او را بگیرید و به دست وزیر ما بسپارید. نایب اطاعت امر کرد و سربازانش را با خادمان وزیر همراه کرد.
سربازان نایب دکان طباخی را ویران کردند و هر چه در آن بود را شکستند و حسن را دست بسته به خادمان وزیر تحویل دادند. حسن با خود گفت: کاش میدانستم که در این حبالرمان چه دیدهاند که این بلاها بر سر من فرود آمد.
فهرست مطالب کتاب صوتی
مشخصات کتاب صوتی
نام کتاب | خلاصه کتاب صوتی هزار و یک شب، قسمت پنجم: شمسالدین و نورالدین |
نویسنده | عبداللطیف طسوجی |
مترجم | جلال نوع پرست |
راوی | راضیه اسدی، مهدی افشاریان |
ناشر صوتی | سبکتو |
سال انتشار | ۱۳۹۸ |
فرمت کتاب | MP3 |
مدت | ۱ ساعت و ۳۷ دقیقه |
زبان | فارسی |
موضوع کتاب | خلاصه کتاب صوتی داستان و رمان ایرانی |