معرفی و دانلود کتاب آخرین شاهدها: تک نوازی برای آوای کودکانه

عکس جلد کتاب آخرین شاهدها: تک نوازی برای آوای کودکانه
قیمت:
۲۳۶,۰۰۰ تومان
۵۰٪ تخفیف اولین خرید با کد welcome

برای دانلود قانونی کتاب آخرین شاهدها و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.

برای دانلود قانونی کتاب آخرین شاهدها و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.

معرفی کتاب آخرین شاهدها: تک نوازی برای آوای کودکانه

بزرگ شدن در اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ جهانی دوم چه معنایی داشت؟ این سؤالی است که سوتلانا آلکسیویچ در کتاب آخرین شاهدها به آن پاسخ می‌دهد. او در این اثر قصه کسانی را بازتاب می‌دهد که کودکی‌شان در جنگ جهانی دوم گذشت و با تروماهای به‌جامانده از جنگ به زندگی‌شان ادامه دادند.

درباره‌ی کتاب آخرین شاهدها

آخرین شاهدها (Last Witnesses: Unchildlike Stories) نوشته‌ی سوتلانا آلکسیویچ (Svetlana Alexievich) از دل خاطرات کسانی بیرون آمده است که در دوران جنگ جهانی دوم، کودکی خود را در شوروی تجربه کرده‌اند. نویسنده در این کتاب با صدایی ملایم اما نافذ، گوش می‌سپارد به کسانی که با گذشت سال‌ها از جنگ همچنان زیرِ بارِ ترومای جنگ زندگی کرده و قصه‌هایی را روایت کردند که اغلب در تاریخ رسمی شنیده نمی‌شود. این کتاب یک تصویر عاطفی و انسانی از جنگی ارائه می‌دهد که در آن زخم‌های کودکی تأثیری عمیق بر زندگی بزرگ‌سالی گذاشته‌اند.

معرفی و دانلود کتاب آخرین شاهدها

چندصدایی و روایت‌های غیر رسمی در کتاب آخرین شاهدها

سوتلانا آلکسیویچ، روزنامه‌نگاری اهل روسیه است که سبک خاص خود را در ادبیات غیر داستانی دارد و آواز جمعی صداها را در یک لحظه‌ی تاریخی خاص بازتاب می‌دهد. همین نگارش‌های چند صدایی بود که در سال 2015 جایزه‌ی نوبل ادبیات را برای او به ارمغان آورد. او از سال 1978 تا 2004 با صدها فرد که در کودکی شاهد و گاهی قربانی واقعیت‌های جنگ بودند، مصاحبه‌هایی طولانی کرد و خاطرات آن‌ها را گرد آورد. این مصاحبه‌ها شامل صحنه‌هایی ساده و روزمره، مثل گرسنگی، مرگ، آوارگی و درعین‌حال لحظاتی سوررئال و تکان‌دهنده هستند؛ خاطراتی که رنگ، صدا، ترس و امید را از زبان و نگاه کودکان بازتاب می‌دهند. بسیاری از این کودکان بعدها به بزرگسالانی تبدیل شدند که همچنان بار روانی آن تجربه‌ها را به دوش می‌کشیدند و روایتشان تصویری جمعی و عمیق از تأثیر جنگ بر نسل کودکان ارائه می‌داد.

در مجموع، کتاب آخرین شاهدها صرفاً یک مستند تاریخی نیست، بلکه ادبیاتی است که احساسات، ترس و زخم‌های کودکان جنگ‌زده را به زبان خودشان بیان می‌کند. سوتلانا آلکسیویچ با فروتنی و دقت، فضای فراموش‌شده‌ی خاطرات را بازآفرینی کرده و نشان می‌دهد که چگونه تأثیر جنگ بر ذهن یک کودک حتی در بزرگ‌سالی هم پاک نمی‌شود. این کتاب با ترجمه‌ی عباس علی عزتی و چاپ نشر چشمه هم سندی از تاریخِ عینی و هم اثری ادبی است که به پرسش‌هایی درباره‌ی خاطره، هویت و تاب‌آوری انسانی پاسخ می‌دهد.

جوایز و افتخارات کتاب آخرین شاهدها

  • نویسنده‌ی اثر پس از این کتاب، به خاطر مجموعه‌ی آثار خود، برنده‌ی جایزه‌ی ادبی نوبل در سال 2015 شد
  • کتاب سال 2019 به انتخاب نشریه‌ی تایمز و تلگراف

نکوداشت‌های کتاب آخرین شاهدها

  • شاهکاری از فروتنی توأم با بصیرت … سوتلانا آلکسیویچ الهام‌بخش‌ترین و تأثیرگذارترین برنده‌ی جایزه‌ی نوبل است. یک شاهد واقعی. (آبزرور)
  • تجربه خواندن هزاران اعتراف انسانی، تأثیری شگفت‌انگیز و قدرتمند دارد. (دیلی تلگراف)
  • این سند تاریخی مهم... تصویری هولناک از زندگی کودکان روسی ارائه می‌دهد که در حمله هیتلر به جبهه‌ی شرقی گرفتار شده بودند. (ایونینگ استاندراد)

کتاب آخرین شاهدها برای شما مناسب است اگر

  • به تاریخ شفاهی و روایت‌های واقعی کسانی که در جنگ جهانی دوم حضور داشته‌اند، علاقه‌مندید.
  • می‌خواهید بدانید جنگ چگونه زندگی کودکان را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
  • در حوزه‌ی تروماهای جمعی، تأثیرات جنگ و زندگی نسل‌های پس از جنگ مطالعه می‌کنید.

در بخشی از کتاب آخرین شاهدها: تک نوازی برای آوای کودکانه می‌خوانیم

من در طول جنگ عاشق خواب‌هایم بودم… عاشق خواب‌های زندگی در زمان صلح‌، خواب‌های زندگی قبل از جنگ…

خواب اول…

مادربزرگ به کارهای خانه می‌رسد… من منتظر این لحظه‌ام. میز را به طرف پنجره می‌کشد، پارچه‌ای روی آن پهن می‌کند، پشم را رویش می‌گذارد و روی پشم هم یک پارچه‌ی دیگر می‌کشد و آن را می‌زند. به من هم کار می‌دهد؛ به یک طرف لحاف میخ می‌کوبد و یکی‌یکی به آن‌ها نخ گچ‌مالی‌شده می‌بندد و من آن طرف را می‌کشم. مادربزرگ می‌گوید: «میشاجان، محکم‌تر بکش.» من می‌کشم و او رها می‌کند، بنگ، و یک خط گچی روی ساتن قرمز یا آبی می‌افتد. خط‌ها یکدیگر را قطع می‌کنند و شکل‌های لوزی می‌سازند. روی خط‌ها با نخ سیاه کوک زده می‌شود. مادربزرگ در اقدام بعدی الگوهای کاغذی را می‌چیند (حالا به آن شابلون می‌گویند) و نقش‌هایی روی لحاف شکل می‌گیرد، نقش‌هایی بسیار زیبا و جالب. مادربزرگ من استاد دوختن پیراهن است، مخصوصاً در دوختن یقه‌ها بسیار ماهر است. چرخ خیاطی سینگر او حتی بعد از به خواب رفتن من و پدربزرگ کار می‌کند.

خواب دوم…

پدربزرگ کفش می‌دوزد. در این‌جا هم کاری به من سپرده شده است: تیز کردن میخ‌های چوبی. حالا کف همه‌ی کفش‌ها میخ فلزی می‌زنند، میخ‌هایی که زنگ می‌زنند و کف کفش زود می‌افتد. شاید آن موقع هم از میخ فلزی استفاده می‌شد، ولی من چوبی‌اش را به خاطر دارم. کنده‌ی صاف و بدون گره درخت کهن‌سال توس را اره می‌کردیم و می‌گذاشتیم خشک شود. بعد به چوب‌های کوچکی به قطر حدود سه سانتی‌متر و طول ده سانتی‌متر خرد می‌کردیم و باز خشک‌شان می‌کردیم. از این میله‌ها صفحات عرضی به ضخامت دو یا سه میلی‌متر به‌راحتی جدا می‌شد. چاقوی کفاشی تیز است و راحت می‌شود لبه‌ی صفحه را از دو طرف برید؛ آن را روی میز کار می‌گذارند و لبه‌ی صفحه را تیز می‌کنند و بعد به شکل میخ می‌برند. پدربزرگ زیره‌ی چکمه را با سوراخ‌کن (شبیه درفش کفاشی است) سوراخ می‌کند، میخ چوبی را توی سوراخ می‌گذارد و با چکش می‌کوبد و میخ در کفش فرومی‌رود. میخ‌های چوبی در دو ردیف کوبیده می‌شوند و نه‌تنها زیبا هستند، بلکه در برابر رطوبت هم بسیار مقاوم‌اند. میخ‌های خشک توس در رطوبت فقط باد می‌کنند و کف را محکم‌تر نگه می‌دارند و، تا فرسوده نشوند، نمی‌افتند.

فهرست مطالب کتاب

مقدمه‌ی مترجم
مؤخره به جای مقدمه…
یک نقل‌قول
یک سؤال هم از ادبیات کلاسیک روسی
می‌ترسید پشت‌سرش را نگاه کند
اولین و آخرین سیگار من
مادربزرگ دعا می‌خواند، از خدا می‌خواست روحم برگردد
سرخ‌فام روی زغال افتاده‌اند
هنوز مادرم را می‌خواهم
اسباب‌بازی‌های آلمانی زیبا
از خانه‌مان یک مشت نمک باقی مانده بود
تمام تصویرهای کتاب درسی را بوسیدم
با دست‌هایم جمع کردم، سفید سفید بود
می‌خواهم زنده بمانم! می‌خواهم زنده بمانم!
از لای جادکمه
فقط گریه‌ی مادرم را می‌شنیدم
ما ساز می‌زدیم و سربازها گریه می‌کردند
مرده‌ها از قبر بیرون افتاده بودند، انگار دوباره کشته شده بودند
فهمیدم پدرم است… زانوهایم می‌لرزیدند
چشم‌هایت را ببند، پسرم! نگاه نکن!
برادرم زد زیر گریه، چون وقتی پدر بود او نبود
آن دختر پیش از همه آمد
من مادر توام
پرسیدیم می‌شود ته قابلمه را لیسید؟
نیم‌قاشق شکر اضافه
خانه‌جان، نسوز! خانه‌جان، نسوز!
مثل مادرم روپوش سفید به تن داشت
خاله‌جان مرا روی پای‌تان می‌گذارید؟
… و مثل عروسک تکانش داد
برایم کتاب الفبا خریده بودند
نه داماد شده بودند و نه سرباز
کاش یکی از پسرها زنده بماند
اشک‌هایش را با آستین پاک می‌کرد
مثل کودک به طناب دار آویزان بود
حالا شما بچه‌های من هستید
دست‌شان را می‌بوسیدیم
من با چشم‌های یک دختربچه به آن‌ها نگاه می‌کردم
مادرمان لبخند نمی‌زد
نمی‌توانستم به اسمم عادت کنم
فرنچش خیس بود
انگار دختر خودش را نجات داده است
مرا در آغوش خود به داخل دسته بردند، همه‌جای بدنم از فرق سر تا نوک پا ضربه دیده بود
چرا من این‌قدر کوچکم؟
جذب بوی انسان می‌شدند
چرا به صورتش تیر زدند؟ مادرم خیلی زیبا بود
از من می‌خواستی به تو شلیک کنم
من حتی روسری هم نداشتم
توی کوچه کسی نبود با او بازی کنم
پنجره را باز کرد و کاغذها را به دست باد سپرد
این‌جا را بکَنید
پدربزرگ را زیر پنجره دفن کردیم
با بیل صافش می‌کردند تا زیباتر به نظر برسد
برای خودم یک لباس پاپیون‌دار می‌خرم
امروز که تیراندازی نبود، چه‌طور مُرد؟
چون ما دختریم و او پسر
با بچه‌های آلمانی بازی کنی دیگر برادر من نیستی
ما حتی این کلمه را به یاد نمی‌آوردیم
شما باید به جبهه بروید، آن وقت عاشق مادرم شدید!
در آخرین لحظه‌ها نام خود را فریاد زدند
هر چهار نفر خودمان را به سورتمه بستیم
این دو پسر مثل گنجشک لاغر شده‌اند
از کفش‌های دخترانه‌ام خجالت می‌کشیدم
جیغ زدم و جیغ زدم، نمی‌توانستم جلوِ خودم را بگیرم
همه دست در دست هم
ما حتی نمی‌دانستیم مرده را چگونه دفن می‌کنند اما حالا یاد گرفته بودیم
جمع کرد و در یک سبد ریخت
بچه‌گربه‌ها را از خانه بیرون بردند
به خاطر بسپار: ماریوپل، پارکُوایا، شماره‌ی شش
صدای ایستادن قلبش را شنیدم
به دنبال خواهرم سرگروهبان ورا ردکینا افتادم و به جبهه رفتم
در جهتی که خورشید طلوع می‌کند
پیراهن سفید از دور در تاریکی می‌درخشید
افتاد روی زمینی که من تازه شسته بودم
خدا این‌ها را می‌دید؟ اگر می‌دید چه فکر می‌کرد؟
به‌به! دنیای عشق است
آب‌نبات باریک و بلند آوردند، شبیه مداد
صندوقچه اندازه‌ی قدش بود
از دیدن آن خواب می‌ترسیدم
می‌خواستم با مادرم تنها باشم و لوسم کند
اما آن‌ها مثل توپ غرق نمی‌شدند
هواپیماهای خودی را در آسمان آبیِ آبی به یاد می‌آوردم
مثل کدوحلوایی رسیده
پارک را می‌خوردیم
هر کس گریه کند تیربارانش می‌کنیم
مامان‌جون و باباجون واژه‌های طلایی‌اند
تکه‌تکه آوردند
جوجه‌ها تازه از تخم بیرون آمده بودند، می‌ترسیدم آن‌ها را بکشند
شاه خاج، شاه خشت
عکس خانوادگی بزرگ
دست‌کم بگذارید کمی پیاز در جیب‌تان بریزم
اً مثل آب، ب مثل باران
به من یک کوبانکا با روبان قرمز داد
من هم تیراندازی کردم
کلاس اول که رفتم مادرم مرا در بغلش می‌برد
سگ عزیز، ببخش! سگ عزیز، ببخش!
مادرم داد می‌زد این دختر من نیست، این دختر من نیست
مگر ما بچه بودیم؟! مرد بودیم، زن بودیم
کت‌وشلوار بابا را به غریبه نده
شب گریه می‌کردم و می‌گفتم مامان خنده‌روی من کو؟
نمی‌گذاشت پرواز کنم
همه می‌خواستند کلمه‌ی پیروزی را ببوسند
با پیراهنی از بلوز نظامی پدرم
با میخک سرخ تزئینش کردیم
خیلی منتظر پدرم ماندم، تمام عمرم را
در آن مرز و در آن سرزمین

مشخصات کتاب الکترونیک

نام کتابکتاب آخرین شاهدها: تک نوازی برای آوای کودکانه
نویسنده
مترجمعباس علی عزتی
ناشر چاپینشر چشمه
سال انتشار۱۴۰۳
فرمت کتابEPUB
تعداد صفحات294
زبانفارسی
شابک978-622-01-1233-4
موضوع کتابکتاب‌های خاطرات، کتاب‌های جنگ جهانی
قیمت نسخه الکترونیک

نقد، بررسی و نظرات کتاب آخرین شاهدها

هیچ نظری برای این کتاب ثبت نشده است.

راهنمای مطالعه کتاب آخرین شاهدها

برای دریافت کتاب آخرین شاهدها و دسترسی به هزاران کتاب الکترونیک و کتاب صوتی دیگر و همچنین مطالعه معرفی کتاب‌ها و نظرات کاربران درباره کتاب‌ها لازم است اپلیکیشن کتابراه را نصب کنید.

کتاب‌ها در اپلیکیشن کتابراه با فرمت‌های epub یا pdf و یا mp3 عرضه می‌شوند.

👋 سوالی دارید؟