معرفی و دانلود کتاب ابتکار گورخر خالخالی

معرفی کتاب ابتکار گورخر خالخالی

فقط دو جمله از گفته‌های بازیل در مجله منتشر و حساب بانکی‌اش مسدود شده. مادر آرتور با او تماس گرفته و بابت وضعیت پسرش نگران است. هیچ چیز سر جای خود نیست و وضعیت زندگی‌اش افتضاح است. کتاب ابتکار گورخر خالخالی ما را به مغازه‌ای عجیب می‌برد که دقیقاً نمی‌توانیم متوجه شویم در آن‌جا چه خبر است! لوازمی که در این مغازه فروخته می‌شوند قرار نیست کاربردی باشند، بلکه باید بتوانند حس خلاقیت انسان را تقویت کنند. رافائل ژیوردانو در این داستان فلسفی جامعه‌ای را بر ما نمایان می‌کند که مملو از تضاد و تناقض است و افراد می‌کوشند تا خود را همان‌گونه که هستند، اثبات کنند.

درباره‌ی کتاب ابتکار گورخر خالخالی

«ابتکار گورخر خالخالی»... این هم شد اسم که این مرد روی مغازه‌اش گذاشته؟ البته این نام عجیب، به ظاهر غیرعادی و ژولیده‌اش می‌آید. از خود او عجیب‌تر مشتری‌هایش هستند. مثلاً یکی از مشتری‌های ثابتش «آرتور» نام دارد. پسری بیش از حد خاص! هیچ‌چیزش شبیه سایر نوجوانان نیست. او در و دیوارهای شهر را پر از نقاشی کرده و کنار آن طرح‌ها با نام «آرت» کار خود را امضا کرده است. نمی‌دانیم او آدم خوش‌شانسی است یا بازیل، اما به هرحال شانس به این دو نفر روی آورده و با یکدیگر ملاقات کرده‌اند. اختلاف سنی‌شان زیاد است. به راحتی می‌توان بازیل را پدر آرتور تصور کرد، چه از لحاظ سنی چه اخلاقی. چیزی که این دو نفر را به یکدیگر متصل می‌کند اتمسفری ناشناخته است که هنگام ملاقات با یکدیگر، بین آن‌ها به جریان می‌افتد.

بازیل به‌عنوان کسی که یک فروشگاه «لوازم غیرکاربردی برای ترغیب خلاقیت» را اداره می‌کند، به هر قیمتی که شده، باید بتواند خلاقیت آرتور را رشد دهد. مهم نیست که آرتور در نخستین دیدارشان از مغازه‌ی بازیل دزدی کرد، چیزی که برای این مرد مهم است سامان دادن به وضعیت آرتور و معاشرت با اوست. کتاب ابتکار گورخر خالخالی (Le bazar du zèbre à pois) نوشته‌ی رافائل ژیوردانو (Raphaëlle Giordano) در این داستان ما را با افرادی آشنا می‌کند که نمی‌توانیم هیچ‌کدام از آن‌ها را آدم‌هایی نرمال بدانیم. کسانی که در رمان ابتکار گورخر خالخالی حضور دارند، تابع جامعه‌ی از هم‌گسیخته‌ی خود هستند و جایی میان خلاقیت و پایبندی به اصول مستأصلند.

با این دو گورخرهای خالخالی آشنا شوید

بازیل از همان ابتدا برعکس متولد شد. پزشکان ابتدا پاهای او را از بدن مادرش بیرون کشیدند و بعد توانستند به تن و سرش رسیدند. نحوه‌ی تولدش برخلاف اغلب نوزادان انجام شد! او در دوران کودکی هم با همکلاسی‌هایش متفاوت بود. کلاً همیشه آدم خاصی بود و هست؛ از آن بچه‌هایی که در زنگ ورزش گوشه‌ی حیاط مدرسه می‌نشستند و کتاب می‌خواندند. اگر دلیل نخستین اختراع برادران رایت و ادیسون رسیدن به آرزوها و کمک به بشریت بود، اولین اختراع بازیل به‌منظور کسب مقبولیت پیش هم‌کلاسی‌های دبیرستان انجام شد. مدیران مدرسه نیز که گویا اصلا از اختراع دردسرساز او خوشحال نشده بودند، او را به جرم شورشی بودن، دو هفته اخراج کردند که البته این کار مقبولیت او نزد هم‌کلاسی‌هایش را بیشتر کرد. همین واقعه لذت اختراع را به او چشاند.

یک مخترع شورشی که در قالب‌های نرمال اجتماعی نمی‌گنجد و می‌خواهد با قدرت خلاقیت و ذهن خود، دنیا را تغییر دهد؛ از قضا آرتور که حالا دانش‌آموز دبیرستانی است هم همچون دوران نوجوانی بازیل می‌اندیشد و فکر می‌کند. مراوده‌ی این دو نفر به این‌جا می‌رسد که آرتور در مغازه‌ی ابتکار گورخر خالخالی مشغول به کار می‌شود. این مغازه تنها نقطه‌ای از دنیاست که آرتور در آن‌جا به تظاهر کردن نیازی ندارد و مجبور نیست همان‌طور که جامعه از او توقع دارد، رفتار کند. او در آن چهاردیواری می‌تواند تمام افکاری را که اگر برای مادرش بازگو کند، به دیوانگی متهم می‌شود، برای بازیل بگوید.

بازیل، الگوی دیوانه‌ی آرتور

بازیل برای آرتور الگوی زندگی است. با توجه به اینکه چندان آدم موفقی به‌نظر نمی‌رسد و مشخص است که زندگی نامنظم و شکست خورده‌ای دارد، ارتباط نزدیک او و آرتور، مادر آرتور را نگران می‌کند؛ مادری که ناچار است در قالب‌های پذیرفته‌شده‌ی اجتماعی بماند، آن‌چه از او خواسته می‌شود را انجام دهد و خلاقیت و رویاهای خود را سرکوب کند، اما هنگام خواندن داستان ابتکار گورخر خالخالی متوجه می‌شویم که این زن نیز همچون پسرش از زندگی روزمره و تبعیت از قالب‌های سنتی بیزار است. او هر زمان که بتواند از دستورات کاری خود سرپیچی می‌کند و در ساخت عطر و ادکلن که شغل اوست، خلاقیت به خرج می‌دهد. نقطه‌ی مقابل او زنی است به نام لوئیز. او کاملا سنت‌گراست و با هر پدیده‌ی تازه‌ای دشمنی دارد. تضاد چشم‌گیری که میان افرادی چون آرتور و بازیل و لوئیز وجود دارد، نشان از بلاتکلیفی جامعه‌ای است که رافائل ژیوردانو آن را برای ما شرح می‌دهد و چالش‌ها و آسیب‌های آن را بر ما نمایان می‌کند.

کتاب ابتکار گورخر خالخالی برای شما مناسب است اگر

• به داستان‌های فلسفی که از حالت روایت وقایع فراتر رفته‌اند و مخاطب خود را به اندیشیدن و تعمق فلسفی وادار می‌کنند، علاقه دارید.
• از خواندن قصه‌های فلسفی - روانشناسی لذت می‌برید.
• مثل شخصیت اصلی داستان ابتکار گورخر خالخالی تصور می‌کنید خلاقیت مهم‌ترین عامل رشد است.

در بخشی از کتاب ابتکار گورخر خالخالی می‌خوانیم

آرتور عبوس و غمگین از مدرسه خارج می‌شود. یک روز پلشت دیگر در حصار مدرسه. همچنان از دست معلمِ دروس اصلی‌اش «شاکی» است که جلوی همه، با زخم زبان‌هایش تحقیرش کرده است. همۀ این‌ها فقط برای دوتا تمرین حل‌نشده! معلم تمام تلاش‌های این یک هفته را نادیده گرفته است. ماجرا همیشه همین است: هر چقدر تلاش کنی به چشم نمی‌آید.

بااین‌حال، به‌خاطر قوت‌قلبی که از کار در بازار گورخر خالخالی یافته بود، این هفته را پر از انگیزه و نیت‌های خوب آغاز کرده بود. علاوه بر غرور ناشی از کسب درآمد از کاری آبرومند، فرصت‌اش پیش آمده بود که پوشۀ طرح‌های گرافیتی‌اش را به بازیل نشان دهد. آرتور از این لحظۀ رونمایی بیم داشت چون با اینکه اقرار نمی‌کرد، اما در خفاوخلوتِ خودش آشکارا می‌دانست نسبت به انتقاد تا چه اندازه حساس است.

آرتور قدردان گشاده‌رویی بازیل بود - گویا بازیل بلافاصله فهمیده بود برایش سخت است که با رونمایی از طرح‌هایش، پرده از رازهای مگویش بردارد و به‌گونه‌ای برخورد کرده بود که آرتور احساس راحتی کند - و دور از افراط و تفریط رفتار کرده بود. آرتور دوست نداشت بازیل او را با محبت خفه کند. از کمک‌های از سر ترحمِ دیگران به‌خاطر شکست‌های تحصیلی‌اش، هیچ خوش‌اش نمی‌آمد. شاید در مدرسه خنگ حسابش کنند اما به خودش افتخار می‌کرد. خوشبختانه، کلۀ بازیل در آن لحظۀ خاص گرم نبود و حواس‌اش پرت نبود و توجه کامل نشان داده بود. وقتی آرتور به آن لحظه می‌اندیشد، می‌فهمد هیچ‌گاه چنین لحظاتی را با پدرش تجربه نکرده بود. صاحبکار بازار گورخر با قابلیت‌های هنری‌اش مشوقانه برخورد کرده بود. همچون دَمی اکسیژن در عمق صد متری زیر آب، یا طنابی برای رد‌شدن از دیوار، کنارش حسی نجات‌بخش را تجربه کرده بود.